eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
146 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه تصویری جک و لوبیای سحرآمیز🌱🌿 🌱 🌿🌱 ╲\╭┓ ╭ 🌿🌱 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
کاردستی های جذاب با دگمه! 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
کاردستی خلاقانه با بشقاب و قاشق یکبار مصرف 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏃‍♂ بازی تمرکزی گذراندن هر توپ با تونل رنگ خودش🟣🔵🟢🟡 🏹 اهداف بازی: ✳️تقویت جهت یابی 👀دقت توجه و تمرکر ✳️هماهنگی چشم و دست 🤩تقویت سرعت عمل 🥳چابکی 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🎲💚اختلاف رو پیدا کن💚🎲 این کاربرگ ها برای تقویت دقت و تمرکز، تقویت هوش بصری بچه ها عالیه👌 حتما باهاشون کار کنید. چند تا اختلاف در این دو عکس دیده می شود می تونی اونا رو پیدا کنی؟ 👆👆👆 💚 🎲💚 💚🎲💚 ╲\╭┓ ╭🎲💚🆑 @childrin1 ┗╯\
🤓آموزش نوشتن✍ 🙌دستورزی و ساده انگیز کردن شروع نوشتن از طریق بازی 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
💢مامان عزیز، بابای حرفه ای، وقتی به کودک خود می گویید: «اگه یه بار دیگه تفنگ رو به طرف برادر کوچولوت شلیک کنی، من می دونم و تو!» در بسیار ی از موارد کودک فکر می کند که مامان و بابا توقع دارند من حتما این کار رو انجام بدم. به بیان دیگر، این طور می شنوند: « یک بار دیگر تفنگت رو به برادر کوچولوت شلیک کن.» مامان عزیز، بابای حرفه ای، وقتی می بینید کودک شما به برادر کوچکش شلیک می کند و احساس خطر می کنید، کافی است قاطع و محکم بی داد و فریاد بگویید: «باید به سمت هدف شلیک کنی، نه برادرت!» اگر کودک دوباره به برادرش شلیک کرد، تفنگ را از او بگیرید و بگویید: « امروز دیگه نمی تونی با تفنگت بازی کنی.» کودک به سادگی درک می کند که اگر تفنگش را می خواهد نباید به برادرش شلیک کند. مطمئن باشید در این حالت دعوا، ناراحتی و کشمکش کمتری نسبت به گفتگوی قبلی پیش می آید. 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
‍ 💕🌛 ماه اگه خوابش ببره🌛💕 ♤قسمت اول♤ سارا کوچولو در یک خانه قشنگ زندگی می کرد. سارا دختر مهربان و خوبی بود. هیچ وقت کسی را اذیت نمی کرد. عاشق بازی بود. همیشه هم سر وقت غذا می خورد و به موقع هم می خوابید آن روز صبح که از خواب بیدار شد. بعد از اینکه دست و صورتش را شست و با حوله ی مخصوص خودش را خشک کرد. با لبخند به پدر و مادرش سلام کرد. پدر و مادر جواب سلامش را دادند و صبح بخیر گفتند . نشست سر سفره ی صبحانه و پرسید بابا صبح یعنی چه؟ پدر گفت : صبح یعنی وقتی که خورشید خانم می آد توی آسمون و یه روز جدید شروع میشه . یعنی هر کسی مشغول کار خودش میشه سارا با خوشحالی نان و پنیر و گردو را که خیلی دوست داشت، خورد بعد بلند شد و رفت به اتاقش تا با خانوم گلی بازی کند. خانوم گلی اسم عروسکی بود که بابا برای تولدش خریده بود . سارا حسابی دوستش داشت و بازی های زیادی با خانوم گلی می کرد. کنار خانوم گلی نشست و گفت خب خانوم گلی امروز چی بازی کنیم. خودش جواب خودش را داد : آهان تو میشی مریض و منم خانوم دکتر. صبح زود میای پیش من. خب حالا عزیزم بگو چی شده؟ چرا ناراحتی؟ سرت درد می کنه؟ خوب نخوابیدی؟ باید شبها زود بخوابی تا خواب های رنگی ببینی. حالا هم باید داروها را بخوری تا خوب خوب بشی. سارا کوچولو همین طور با خانوم گلی بازی می کرد که مادرش برای نهار صدایش زد و سارا، سارا جان بیا وقت نهاره سارا از مادرش پرسید : مامان جون ظهر شده یعنی چی؟ مادر با لبخند گفت یعنی نصف روز گذشته . خورشید خانوم اومده وسط آسمون و گرما و نور خودشو برامون هدیه آورده . سارا سرش را بالا آورد و از پنجره به آسمان نگاه کرد . می خواست ببیند وقت ظهر و ناهار خورشید خانوم چه شکلی است. سارا دید که آسمان روشن است و خورشید خانوم وسط آسمان می درخشد. سارا فکری کرد و گفت : پس کی شب میشه مادر لپ سارا رو کشید و گفت : وقتی که خورشید خانوم بره پشت ابرها و آقا ماهه به جاش بیاد تو آسمون شب میشه و وقت شام. یعدش هم وقت خواب و استراحته دختر عزیزم. حالا برو دستهاتو بشور و بیا تا ناهارتو بیارم. سارا نهارش را که خورد نشست پای تلویزیون و برنامه ی کودک نگاه کرد تا وقتی که پدرش از سرکار آمد. هر سه رفتند پارک نزدیک خانشان تا کمی بازی کنند. کم کم هوا تاریک و تاریک تر می شد. خورشید خانوم هم رفته بود پشت ابرها پنهان شده بود و داشت استراحت می کرد. پدر گفت : سارا جان دیگه شب شده . باید بریم خونه سارا قبول کرد . به آسمان نگاه کرد و گفت فهمیدم الان وقت شامه . پدر دستی روی سرش کشید و گفت : ای شکمو معلومه که شکمت به صدا در اومده و حسابی گرسنه ای. سارا خندید معلومه گرسنه ام. سارا فکری کرد و گفت : بابا جون پس ماه کجاست ؟ کی می آد توی آسمون پدر به آسمان اشاره کرد گفت : ببین دختر گلم، اوناهاش . اونم آقا ماهه . ببین چقدر قشنگه . اون ها هم که دارن چشمک می زنن ستاره ها هستن. سارا با خوشحال و خنده به خانه رفت و شامش را خورد . دندان هایش را مسواک زد و بعد از گفتن شب بخیر، رفت که بخوابد وقتی خوابش برد، یک خواب عحیب و غریب دید. ادامه دارد.... 💕 🌛💕 ╲\╭┓ ╭ 🌛💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲