‹برمشـامــــممۍرســــد
هرلحــــظہبوۍڪربلا..💔
#ریحانه
🆔@Clad_Girls
زانوبغل ڪرده ولے
انگار خوابیده
یاازنفس افتاده یا
اینبار خوابیده
بر خشت خوابیدن
برایش ڪارسختے نیست
طفلے ڪه تا دیشب بہ
روی خارخوابیده 😭💔
#حضرت_رقیه (س)
#محرم
🆔️ @clad_girls
گویا تا بلا سر خود افراد نیاد نمیخوان بفهمن🙄..
وقتی میگیم حمایتهای جاهلانه(نگیم عامدانه) عدهای از سگها باعث بهم خوردن نظم طبیعت و ایجاد خطر برای سایر حیوانات و انسانها میشه برای اینه که دلمون میسوزه وگرنه با سگ دشمنی نداریم
اتفاقا وجود سگرو از یسری #سلبریتی_دوزاری مفیدتر میدونیم
🗣🅢ⓘⓐⓜⓐ🅚
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗عمــــہبیاگمشـــــدهپیداشـــــدهـــ💔ـــ
.
.
.
#حضرت_رقیه
🆔@Clad_Girls
درخشش دختران هندبالیست در بازیهای جهانی❗️
🔹تیم ملی هندبال نوجوانان دختر ایران در دومین دیدار خود در رقابتهای قهرمانی جهان با پیروزی ۳۹ بر ۲۹ مقابل سنگال، برای اولینبار به جمع ۱۶ تیم برتر جهان راه یافت.
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•°•
اینایی که میگن
ما آریایی پرستیم و طرفدار بیبندوباری هستن، اگر بدونن قبل از اسلام زنان چه حجاب اجباری داشتن خود به خود اسلام میاوردن :)
در ایران باستان زنان باید از پدر و برادرش حجاب میگرفتند و این اسلام بود که با این فرهنگ غلط مبارزه کرد.
🎙#استاد_پورازغدی
🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_چهلم مادر خسته و کلافه از مجادلهای ک
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_چهل_و_یکم
کنار هم نشستیم و او با لحنی برادرانه ادامه داد:
_اینا رو گفتم که بدونی من به مجید ایمان دارم! ولی اینا هیچ کدوم دلیل نمیشه که تو یه سِری از مسائل رو نادیده بگیری!
و در برابر نگاه پرسشگرم، با حالتی منطقی آغاز کرد:
_الهه! منم قبول دارم که اونم مثل ما مسلمونه! منم میدونم خیلی از مصیبتهایی که الان داره کشورهای اسلامی رو تضعیف میکنه، از تفرقه ریشه میگیره! منم میدونم که رمز عزت امت اسلامی، اتحاده! اما دلم میخواد تو هم یه چیزایی رو خوب بدونی! تو باید بدونی که اون مثل تو نماز نمیخونه! مثل تو وضو نمیگیره! شاید یه روز به یه مناسبتی لباس مشکی بپوشه و بخواد عزاداری کنه، یه روز هم جشن بگیره! شاید یه روز بخواد کلی هزینه کنه تا بره زیارت و بخواد تو هم باهاش بری و هزار تا مسئله ریز و درشت دیگه که اگه از قبل خودتو آماده نکرده باشی، خیلی اذیت میشی!
همچنانکه با نوک پایم ماسههای لطیف ساحل را به بازی گرفته بودم، گوشم به حرفهای عبدالله بود که مثل طعم تلخ و گسی در مذاق جانم نقش میبست که سکوت غمگینم، دلش را به درد آورد و گفت:
_الهه جان! من اینا رو نگفتم که دلِ تو رو از مجید سرد کنم! گفتم که بدونی داری چه مسیر سختی رو شروع میکنی! من اطمینان دارم که اگه بتونی با این مسائل کنار بیای، دیگه هیچ مشکلی بین شما وجود نداره و کنار هم خوشبخت میشید! این حرفا رو به تو میزنم، چون خیالم از مجید راحته! چون اون روز وقتی به بابا قول داد که هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی تو رو ناراحت نکنه، حرفش رو باور کردم. چون معلوم بود که نه شعار میده، نه میخواد ما رو گول بزنه! ولی میخوام تو هم حداقل به خودت قول بدی که هیچ وقت اجازه ندی تفاوتهای مذهبی، اختلافِ زندگی تون بشه!
نگاهم را از زمین ماسهای ساحل برداشتم و به چشمان نگران و مهربانش دوختم:
_عبدالله! اما حرف دل من یه چیز دیگهاس!
از جواب غیر منتظرهام جا خورد و من در مقابل نگاه کنجکاوش با صدایی که از عمق اعتقادم بر میآمد، ادامه دادم:
_عبدالله! من همون شبی که اجازه دادم تا بیاد خواستگاری، به خودم قول دادم که اجازه ندم این تفاوتِ مذهبی باعث ذرهای دلخوری تو زندگی مون بشه. چون میدونم اگه این اتفاق بیفته، قبل از خودم یا اون، خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رو ناراحت کردم. چون خوب میدونم هر چیزی که مایه اختلاف دو تا مسلمون بشه، وسوسه شیطونه و در عوض اون چیزی که دلِ خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رو شاد میکنه، اتحاد بین مسلمون هاس! اما من از خدا خواستم کمک کنه تا اونم به سمت مذهب اهل تسنن هدایت بشه!
سپس در برابر چشمان حیرت زدهاش، نگاهم را به افق شناور روی دریا دوختم و مثل اینکه آینده را در آیینه آب ببینم، با لحنی لبریز ایمان و یقین پیشبینی کردم:
_عبدالله! من مطمئنم که این اتفاق میافته! میدونم که خدا به هردومون کمک میکنه تا بتونیم راه سعادت رو طی کنیم!
با صدایی که حالا بیشتر رنگ شک و تردید گرفته بود تا نصیحت و خیرخواهی، پرسید:
_الهه! تو میخوای چی کار کنی؟
لبخندی زدم و با آرامشی که در قلبم موج میزد، پاسخ دادم :
_من فقط دعا میکنم! دعا میکنم تا دلش به سمت سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هدایت شه و مذهب اهل سنت رو قبول کنه! دعا میکنم که به خدا نزدیکتر شه! میدونم که الان هم یه مسلمون معتقده، ولی دعا میکنم که بهتر از این شه!
و پاسخم برایش اگرچه غافلگیرکننده، اما آنقدر پُر صلابت بود که دیگر هیچ نگفت.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یابـنزهــراتوبــهکردم✋🏻😞
#حضرتحربنیزید
🆔@Clad_Girls
دلانہ✨
سعےڪنازامروزتاعمردارۍ
حداقلروزۍیڪباربگی:
.
.
اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ یا اَبـاعَبْدِاللَّهِ
اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ
.
.
ثواب0⃣2⃣حــــجدرنامهاعمـــالت
نوشتهمیشه🌿...
🎙حجتالاسلامعالی
#دلانه
🆔@Clad_Girls
@madahi_۲۰۲۱_۰۸_۱۲_۲۱_۲۱_۵۸_۲۷۵.mp3
6.36M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#محمودڪریمے
<َمگهچےمیشهکهگلایمنم...>ً
#شبچهارمـ
#صلۍاللہعلیڪیااباعبداللهالحسین
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
Poyanfar - Ba To Khosham (128).mp3
5.07M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َباتوخوشمباتوکہدنیایمنے..>ً
#شبچهارمـ
#صلۍاللہعلیڪیااباعبداللهالحسین
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
آقاجان
منخیلیعوضشدم..
ولیشماهنوزمهمونامامحسینِمهربونبچگیم
هستید..
کهحواستونهستخطانرم..
انشاءاللهبتونملطفتونروباسربازیبرای
امامزمانمجبرانکنم😭🖤
#محرم
🆔️ @clad_girls
- خوب اگر این آخوندا ریا نمی کنند چرا با عمامه رفتند؟!
+ باشه میگیم بی عمامه برند!
- تا حالا دیدید یه آخوند به مردم مصیبت دیده کمک کنه؟!
«چیزی نیست دارم نوار مغز یه برعنداز در به در رو می خونم!»
🗣فربُد ابراهیمی
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگهدنیابهڪامـــمبود، الانشایدحــــرمبودم...💔..
⊹
⊹
⊹
#محرم
🆔@Clad_Girls
#نشر_حداکثری
⭕️حضور محترم جناب آقای مهندس رستم قاسمی وزیر محترم راه و شهرسازی
سلام علیکم
😓 اهانتِ همراه با ضرب و شتم یک بانوی محجبه در قطار ۶۲۰ تهران – یزد در تاریخ ۸ مرداد، واقعه تلخی است که نمیتوان با سلام و صلوات از آن گذشت!!
فرزند شهیدی که فقط به جرم تذکر به رئیس قطار نسبت به وضعیت اسفناک بی حجابی، چادر از سرش کشیده میشود و با جسارت تمام رئیس قطار به جای دلجویی از این دختر شهید بابت ضرب و شتم انجام شده، نیمه شب او را تهدید به پیاده کردن از قطار میکند!! و اتفاقات دیگری که به جهت جلوگیری از سوء استفادهی رسانههای معاد از بیان آن معذورم.
جناب آقای وزیر
اولا؛ اینکه بعدا اعلام شود: رئیس قطار استعفا داده، کافی نیست. بلکه به نوعی پاک کردن صورت مسأله است.
قطعا لازم است جهت پیشگیری از تکرار این نوع اتفاقات تلخ، مسئولان عالی رتبه راه آهن پاسخگو باشند.
ثانیا؛ وضعیت حجاب در فرودگاهها، ترمینالها و راه آهن سراسر کشور بسیار نامطلوب است که نه تنها ارادهای در مسئولین مربوطه جهت اصلاح امور وجود ندارد، بلکه اگر فردی تذکر بدهد با او برخورد میشود.
لطفا به صورت جدی پیگیری فرمایید تا قانون مربوط به عفاف و حجاب اجرا گردد.
محمدمسلم وافی
نماینده حوزه انتخابیه یزد در مجمع طلاب و فضلای حوزه علمیه قم
#مطالبه
🆔@Clad_Girls
ولی حتی اونی که بدحجابه هم اینروزها شال مشکی سرش میکنه!
درسته ظاهرش اشکال داره، اما شک نکنید که دلش رو حسین(ع)خریده
بخاطر ظاهرش کاری نکنیم که پُشت سر دستههای عزاداری اشک نریزه
"رابین شور"
🆔@Clad_Girls
خانم #مریم_اسلامی برترین زن مخترع جهانـــ🌍ــ✨
چرا در رسانه ها نامی از ایشان نیست⁉️
چرا یک دانشمند بی حجاب انقدر رسانهای می شود و در برابر دانشمندی #محجبه سکوت و بایکوت رسانه ای صورت میگیره؟!
#زنان_موفق
#تمدن_ساز
🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_چهلم مادر خسته و کلافه از مجادلهای ک
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_چهل_و_دوم
برای آخرین بار، در آیینه به خودم نگاه کردم. چادر سپیدی که نقشی از شاخههای سرخابی در زمینه ملیحش خود نمایی میکرد، به سر کرده و آماده میهمانی امشب میشدم.
شب طولانی و به نسبت سردِ 26 بهمن ماه سال 91 که مقدر شده بود شب نامزدیِ من با یک جوان شیعه باشد! تعریف و تمجیدهای محمد و عطیه و لعیا و به خصوص عبدالله و مادر، سرانجام کارساز افتاده و توانسته بود پدر را مجاب کند تا به ازدواج تنها دخترش با این جوان شیعه رضایت دهد. اندیشه خوشبختی من، لبخندی شیرین بر صورت پُر چین و چروک و آفتاب سوختهاش نشانده و به چهرهاش مهربانیِ کم سابقهای بخشیده بود. پیراهن عربی سفیدی که فقط برای مراسمهای مهم استفاده میکرد، به تن کرده و روی مبل بالای اتاق، انتظار ورود میهمانان را میکشید.
لعیا هم آنقدر زیر گوش ابراهیم خوانده بود که دیگر دست از اشکال تراشی برداشته و با پوشیدن کت و شلواری شکلاتی رنگ، آماده مراسم مهم امشب شده بود. عطیه و لعیا در آشپزخانه مشغول آخرین تزئینات دیس شیرینی و میوه بودند و مادر چای را دم کرده بود که سرانجام انتظارم به سر رسید و میهمانان آمدند. پیشاپیش همه، عمو جواد وارد شد و جعبه کیک بزرگی را که با خود آورده بود، به دست عبدالله داد و پشت سرش مریم خانم و میهمان جدیدی که عمهی بزرگ آقای عادلی بود و "عمه فاطمه" صدایش میکردند.
آخرین نفر هم آقای عادلی بود که با گامهایی متین و چشمانی که بیش از همیشه میدرخشید، قدم به اتاق گذاشت و دسته گل بزرگی را که خوشهی پُرباری از گلهای رُز سرخ و سفید بود، روی میز کنار اتاق نشیمن قرار داد. موهای مشکیاش را مرتبتر از همیشه سشوار کشیده و نشسته در کت و شلواری مشکی و پیراهنی سپید، غرق آب و عرقِ شرم و حیا شده بود. عمه فاطمه با آغوش باز به استقبالم آمد و به گرمی احوالم را پرسید. صورت سفید و مهربانی داشت که خطوط عمیقش، نشان از سالخوردگیاش میداد، گرچه لحظهای خنده از رویش محو نمیشد. مثل اینکه از کمردرد رنج ببرد، به سختی روی مبل نشست و بسته کادو پیچ شدهای را از زیر چادر مشکیاش بیرون آورد و روی مبل کناری گذاشت. چهرهی عمو جواد جدیت دفعه قبل را نداشت و با رفتاری مهربان و صمیمی حسابی با پدر و ابراهیم گرم گرفته بود.
حالا با حضور آقای عادلی، احساس شیرینی به دلم افتاده و به جانم آرامش میداد، آرامشی که میتوانستم در خنکای لطیفش، تمام رؤیاهای دست نیافتنیام را نه در خواب که در بیداری ببینم! صورتش روشنتر از همیشه، آنچنان از شادی و شعف میدرخشید، که حتی در پشت پردهی نجابت هم پنهان شدنی نبود! در حضور گرم و مهربانش احساس آنچنان امنیتی میکردم که در حضور کسی جز او لمسش نکرده بودم! امنیتی که انگیزه همراهیاش را بی هیچ ترس و تردیدی به من میبخشید و تمام این احساسات در مذاق جانم به شیرینی نقش بست وقتی عمه فاطمه انگشتر طلای پر از نگینی را به نشانه نامزدی در دستم کرد، رویم را بوسید و زیر گوشم زمزمه کرد:
_ان شاء الله سفید بخت بشی دخترم!
و صدای صلوات فضای اتاق را پُر کرد. احساس میکردم تمام ذرات بدنم شبیه گلبرگهای شقایق در دلِ باد، به لرزه افتاده و دلم بیتاب وصالی شیرین، در قفسه سینهام پَر پَر میزد.
بیآنکه بخواهم نگاهم به چشمانش افتاد که مثل سطح صیقل خورده خلیج فارس در برابر آفتاب، میدرخشید و نجیبانه میخندید! مریم خانم بسته کادو را گشود و پارچه درونش را به دست عمه فاطمه داد. عمه کنارم نشست، پارچه را با هر دو دست مقابلم گرفت و با لحنی لبریز محبت توضیح داد:
_الهه خانم! این پارچهی چادری رو عزیزِ خدا بیامرز چند سال قبل از مکه به نیت عروسِ مجید اُورد. قابلت رو نداره عزیزم! تبرکه!
و پیش از آنکه فرصت قدردانی پیدا کنم، پارچه حریرِ شیری رنگ را گشود و روی چادرم، بر سرم انداخت و بار دیگر صوتِ صلوات مثل ترنم به هم خوردن بال فرشتگان، آسمان ِاتاق را پُر کرد.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ناامنی روانی و ایجاد دشمنی، نتیجه کمپین مصی علینژاد
♨️ چندسالی هست که به بهانه پوشش های متفاوت زنان سرزمینم را رو در روی هم قرار میدهند.
در صورتی که مردم به اندازه کافی مشکلات شخصی و اقتصادی و غیره دارند.
مردم نیاز به آرامش روانی و #اشتراک_حس_خوب در سطح جامعه دارند! نه حس تنفر و جنگ باهم به بهانه های مختلف
⚠️ بیایید باهم بیشتر دوست باشیم😊
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخــچہۍعاشورا،
فقط 'ســیــاهــۍ' نیست✋🏻‼️
➖➖➖➖
#محرم
🆔@Clad_Girls