eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
155.5هزار دنبال‌کننده
30.2هزار عکس
19.2هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوت دختر شهید سلیمانی از مردم برای تماشای نمایش «تنها تر از مسیح» 🔻فصل سوم نمایش بزرگ میدانی «تنهاتر از مسیح» هر شب در بوستان بزرگ ولایت تهران اجرا می‌شود. 🆔️ @clad_girls
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشحالی کودک بلوچ از گرفتن یک تکه نان؟ این فیلم با این توضیح دروغین به سرعت در حال انتشاره، مردم هم باور کردن و کلی حسرت خوردن... اما واقعیت این فیلم چیه؟ 🆔@Clad_Girls
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 قهرمانان ووشوی زنان جهان در پیاده‌روی اربعین 🌍 همۀ کشورهایی که رفتم به اندازۀ این پیاده‌روی برایم لذت‌بخش نبوده 🔹افتخار شرکت در این پیاده‌روی بیشتر از مدال طلایی است که گرفتم 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_شصت_و_یکم در برابر نگاه مهربانش، گل‌ه
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» سلام نماز مغربم را دادم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست: _سلام الهه جان! و پیش از آنکه سرم را برگردانم، مقابلم روی زمین نشست و با لبخندی شیرین ادامه داد: _قبول باشه! هنوز از مشاجره دیروز صبح، دلگیر بودم و سنگین جواب دادم: _ممنون! کیفش را روی پایش گذاشت و درش را باز کرد. بی‌توجه به جستجویی که در کیفش می‌کرد، مشغول تسبیحات شدم که با گفتن «بفرمایید!» بسته کادو پیچ شده‌ای را مقابلم گرفت. بسته کوچکی که با کادوی سرخ و سفیدی پوشیده و گل یاس کوچکی را رویش تعبیه کرده بودند. دستم را از زیر چادر نمازم بیرون آوردم، بسته را از دستش گرفتم و با لبخندی بی‌رنگ، سپاسگزاری‌ام را نشان دادم و او بی‌درنگ جواب قدردانی سردم را به گرمی داد: _قابل تو رو نداره الهه جان! فقط بخاطر این که دیروز اذیتت کردم، گفتم یجوری از دلت دربیارم... ببخشید! آهنگ دلنشین صدایش، دلم را نرم کرد و همچنانکه بسته را باز می‌کردم، گفتم: _«ممنونم! درون بسته، جعبه عطر کوچکی بود. خواستم درِ عطر را باز کنم که پیش دستی کرد و گفت: _نمی‌دونستم از چه بویی خوشِت میاد... ولی وقتی این عطر رو بو کردم یاد تو افتادم! و جمله‌اش به آخر نرسیده بود که با گشوده شدن در طلایی شیشه عطر، رایحه گل یاس مشامم را ربود. مثل اینکه عطر ملیح یاس حالم را خوش کرده باشد، بلاخره صورتم به خنده‌ای شیرین باز شد و پرسیدم: _برای همین گل یاس روی جعبه گذاشتی؟ از سخن نرمی که سرانجام بعد از یک روز به زبان آوردم، چشمانش درخشید و با لحنی خوشبوتر از عطر یاس، پاسخ داد: _تو برای من هم گل یاسی، هم بوی یاس میدی! در برابر ابراز احساسات رؤیایی‌اش، به آرامی خندیدم و مقداری از عطر را به چادر نمازم زدم که نگاهم کرد و پرسید: _الهه! منو بخشیدی؟ و من هم نگاهش کردم و با صدایی آهسته که از اعماق اعتقاداتم بر می‌آمد، جواب دادم: _مجید جان! من فقط گفتم چه لزومی داره برای کسی که هزار سال پیش شهید شده، الان اینقدر به خودت سخت بگیری؟ برای اموات یا باید دعای خیر کرد، یا براشون طلب رحمت و مغفرت کرد یا اینکه اگه از اولیای خدا بودن، باید از اعمال و کردارشون الگو گرفت و از رفتارشون پیروی کرد! از نگاهش پیدا بود که برای حرفم هزاران جواب دارد و یکی را به زبان نمی‌آورد که در عوض لبخندی زد و گفت: _الهه جان! به هر حال منو ببخش! از خط چشمانش می‌خواندم عشقی که بر سرزمین قلبش حکومت می‌کند، مجالی برای پذیرش حرف‌های من نمی‌گذارد، اما چه کنم که من هم آنقدر عاشقش بودم که بیش از این نمی‌توانستم دوری‌اش را تاب بیاورم، گرچه این دوری به چند کلمه‌ای باشد که کمتر با هم صحبت کرده و یا لبخندی که از همدیگر دریغ کرده باشیم. پس لبخندی پُر مِهر نشانش دادم و با حرکت چشمانم رضایتم را اعلام کردم. با دیدن لبخند شیرینم، صورتش به آرامش نشست و خواست چیزی بگوید که صدای دستی که محکم به در می‌کوبید، خلوت عاشقانه‌مان را به هم زد و او را سریعتر از من به پشت در رساند. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
اگرکسـی‌آلــوده‌شد،این‌آلــودگی‌دامان‌تورامی‌گیــردوتورا‌رهـا‌نمی‌سـازد❗️ _آیت‌الله‌صافایی‌حائری 🆔@Clad_Girls
زبان حق، همیشه مؤثـــرتر از زبان باطل است..✔️✨ 🆔@Clad_Girls