هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 همراهان عزیز پیج اینستاگرام #دختران_چادری با توجه به ریپورت شدید، هر لحظه احتمال پریدن صفحه وجود دارد
شدیدا به حمایت شما نیاز داریم
🔴 دختران چادری را در #اینستاگرام هم همـراهی کنید 🌸
✘ #اینستاگرام 👇
#Instagram : Clad_Girls_ ⬅
instagram.com/clad_girls_
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠
الان یه عده دارن از کجاها عکس میگیرن ....؟
کــربــلا
نـجــف
بعد پست میذارن ......
من تو راه نجف ، کربلا .....
همین الان یهویی ......
بعضی ها هم به من پیام می دن و خداحافظی می کنن...
اما من .....
اتاقم ......
تنهاییم .......
گذرنامه بی مُهر......
و تربت سیدالشهدا ......
دوری از حرم ....
همین الان یهویی ....😔
راستی ..
يااباعبدالله(ع)....
انگار که قسمت نیست....😭😭😭
من ی نوکر دربه درم..😭😭
باز هم منتظرم...😭😭
ولی اگر نشد ...
دلم را بی تاب نکن ..
🏴 @Clad_girls
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠
هدایت شده از ⛔ هوس/online ⛔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آسیب های رابطه دوستانه پیش از ازدواج
⚠️ #ببینید | «پرسش هایی پیرامون عفاف»
⁉️ چه اشکالی دارد من با دختری دوست باشم؟
⁉️ چه اشکالی دارد دختری با پسری رابطه دوستانه داشته باشد؟
⁉️ اصلا عشق یعنی چه؟
⁉️ بعد از پایان دادن به یک رابطه دوستی، چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟
🎙 حجتالاسلام دکتر #فرج_الله_هدایت_نیا عضو هیأت علمی گروه فقه و حقوق پژوهشگاه به این سوالات پاسخ می دهد....
💠 با ما همراه باشید...
✦✧✦✧✦✧
🔴#هوس_آنلاین
✦✧
⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️
http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772 .
😍 ما و اینهمه خوشبختی؟!!! 🥺♥
خدایا شکرت که با واسطه کارمون، همچین دوستایی داریم😭
🆔 @Clad_girls
اولاً ناخنکاشتن فینفسه حرامه، چون زینتِ (تبرّج) در معرض دید نامحرمه، ثانیاً چون مقدمهی ترکواجب (غسل و وضو) هست حرام مضاعفه، ثالثاً حکم #جبیره برای وقتیه که رو بدن مانعِ "عقلاییِ قیامتپسند" باشه و هیچ راهی برای برداشتنش هم نباشه؛ نه مانعی که بخاطر "جلوهگری" ایجاد شده باشه!
🗣ملااحمدی
🆔@Clad_Girls
🔴 بادامچیان : اگر زنی خواست لخت شود، چه کسی باید جلوگیری کند؟ هر کسی خواست وسط خیابان برقصد و به هر کسی که دلش خواست تجاوز کند؟!
♦️بادامچیان دبیرکل حزب موتلفه اسلامی:گشت ارشاد یک نهاد قانونی است و میگوید اگر یک زنی رعایت مسائل قانونی را در معابر نکرد و خواست لخت شود، چه کسی باید جلوگیری کند؟ هر کسی دلش خواست وسط خیابان برقصد و به هر کسی که دلش خواست تجاوز کند؟! غرب این است و اگر شما به غرب بروید وضعیت همین است.
♦️ما بیگانه ستیز نیستیم اما بیگانه پذیر هم نیستیم. آیا امریکاییها واقعا دلسوز بانوان ما هستند؟! اینها میخواهند بانوان ما آزاد باشند؟! اینها کسانی هستند که رضا شاه و محمد رضا شاه را به این مملکت آوردهاند و در کل دنیا از دیکتاتورها حمایت میکنند. قانون این است که در کشور اسلامی حجاب از ضروریات است و باید طبق قانون رعایت شود.
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خبرایی تو راهه... 😍
😇 #ریحانه_های_تمدن_ساز
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
❇️ #ریحانه_های_تمدن_ساز
💠: قم مقدسه/ 26 الی 28 بهمن ماه
🔝 اجتماع 300 نفری فعالین فرهنگی از سراسر کشور 😍
#فرشتگان_سرزمین_من 🌱
🆔 @Clad_girls
این خانم پیج آشپزی داره،رفته کربلا از لحظه لحظهش استوری میذاره که عراقیا مهمانوازن و همه چیز اینجا خوبه حتی یسری عراقی جلو در خونشون نوشتن:ثروت عربها تو پذیرایی از ایرانیاست.
بعد بهش میگن داری دروغ میگی فیلمای خبرگزاریای اونوری واقعیتره
خود خبرگزاریای اونوریم اینو گردن نمیگیرن:)
🗣•دُختَرحآجى•
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا گشت ارشاد جواب داده؟!
_استاد#پورازغدی
🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_هفتاد_و_هشتم صدای سر میهماندار که ورود
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_هفتاد_و_نهم
طرز حرف زدنش به قدری سرگرم کننده بود که اصلاً متوجه گذر زمان نشده و طول مسیر طولانی فرودگاه تا منزلشان را احساس نمیکردیم. البته ترافیک مشهور خیابانهای تهران هم در آن ساعت چندان محسوس نبود و پس از ساعتی به مقصد رسیدیم. خانهشان طبقه چهارم یک آپارتمان به نسبت نوساز در شرق تهران بود. از آسانسور که خارج شدیم، عمه فاطمه در پاشنه در منتظرمان ایستاده بود و با استقبال گرم و بیریایش وارد خانه شدیم.
عطر خورشت فسنجان در اتاق پیچیده و فضای آپارتمان به نسبت بزرگشان را دلپذیرتر میکرد که عرق شرم بر پیشانی مادر نشست و با خجالت گفت:
_خدا مرگم بده! شما با زبون روزه چرا زحمت کشیدید؟
صورت سفید عمه فاطمه به خندهای شیرین باز شد و در پاسخ شرمندگی مادر، با مهربانی شروع کرد:
_این چه حرفیه حاج خانم؟ درسته ما روزهایم، ولی شما مهمون ما هستید. قدم مهمون رو چشم ماست! خیلی خوش آمدید!
با دیدن صورت مهربان و همیشه خندان عمه فاطمه، خاطره آن شب رؤیایی برایم زنده شد که در میان ذکر صلوات میهمانان، با انداختن چادر سپیدی بر سرم، مرا برای مجید نامزد کرد.
آقا مرتضی چمدان را کنار اتاق روی زمین گذاشت و به مادرش گفت:
_مامان! اگه کاری نداری من برم.
و چون تأیید مادرش را دید، رو ما به کرد:
_هر وقت امری داشتید، مجید شماره منو داره یه زنگ بزنید، من سریع میام!
و منتظر قدردانی ما نشد و به سرعت از خانه بیرون رفت. عمه فاطمه به اتاق داخل راهرو اشاره کرد و گفت:
_بفرمایید اینجا چادرتون رو درآرید. ما نامحرم تو خونه نداریم، راحت باشید!
تشکر کرده و برای تعویض لباس به اتاق خواب رفتیم. اتاق خواب بزرگی که عکس مردی با محاسنی سپید روی دیوارش نصب شده و ظاهراً اتاق خود عمه فاطمه بود.
مجید پشت سرمان به اتاق وارد شد و با اشاره به عکس روی دیوار گفت:
_شوهر عمه فاطمهاس! دو سال پیش فوت کردن!
سپس رو به مادر کرد و با مهربانی ادامه داد:
_مامان! هر چی لازم داشتید به خودم بگید براتون بیارم!
مادر سری تکان داد و با گفتن «خیر ببینی مادرجون!» پاسخ محبت مجید را داد. از رنگ زرد صورت و لبهای سفیدش فهمیدم باز حالت تهوع به سراغش آمده که به چشمانش که میان هاله سیاهی به گود نشسته بود، نگاه کردم و با نگرانی پرسیدم:
_مامان! حالت تهوع داری؟
نتوانست جوابم را به زبان بگوید و سرش را به نشانه تأیید فرو آورد.
مجید به تختخوابی که با روتختی زرشکی رنگی پوشیده شده بود، اشاره کرد و گفت:
_مامان! عمه فاطمه این تخت رو برای شما مرتب کرده! اگه حالتون خوب نیس، همینجا دراز بکشید!
مادر لب های خشکش را به سختی از هم گشود و گفت:
_نه مادرجون! بریم بیرون!
و همچنانکه دستش در دست من بود، با قامتی که انگار طاقت سرِ پا ایستادن نداشت، از اتاق بیرون آمد و روی مبل قهوهای رنگ کنار هال نشست.
عمه فاطمه با سینی چای قدم به اتاق گذاشت و مجدداً خوش آمد گفت و پیش از آنکه من فرصت کنم از کنار مادر برخیزم، مجید از جا پرید، سینی را از دستش گرفت و گفت:
_عمه! شما بفرمایید بشینید!
سپس سینی را مقابل من و مادر روی میز شیشهای گذاشت و با شرمندگی ادامه داد:
_عمه! اینجوری که بده ما جلوی شما چایی بخوریم!
که عمه فاطمه لبخندی زد و با لحنی پرعطوفت، جواب برادرزادهاش را داد:
_قربونت برم عمه جون! من تشنهام نیس! اصلاً هم دلم چایی نمیخواد، شما با خیال راحت بخورید!
سپس چین به پیشانی انداخت و با گفتن «قند یادم رفته!» خواست از جایش بلند شود که مجید به سمت آشپزخانه رفت و با گفتن «الآن میارم.» خیال عمه را راحت کرد. عمه صدایش را آهسته کرد و طوری که مجید نشنود، با لحنی دلسوزانه رو به مادر کرد:
_خدا بیامرزه داداش و زن داداشم رو! هر وقت مجید رو میبینم داغشون برام تازه میشه!
مادر به نشانه همدردی آهی کشید و عمه اشکی که گوشه چشمش نشسته بود، با سرانگشتش پاک کرد تا مجید متوجه نشود.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls