#داستان_واقعی 💔
روزی برای پانسمان یک زخم سرپایی به اورژانس رفتم، اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد کبودی زیر چشم زن جوان ۲۰ سالهای بود، که به نظر میآمد که کتک خورده است، جلو رفتم و علت را جویا شدم، از پاسخ امتناع کرد ولی مادری که با چشمان پر خون و دلی آزرده در کنارش نشسته بود، ماجرا را اینگونه تعریف کرد کرد که؛ مریم از ۱۶ سالگی با اصغر ازدواج کرد، اصغر در ابتدا شاغل بود و درآمد مکفی برای مخارج زندگی داشت ولی مریم به اصرار خودش برای درآمد بیشتر به کارخانهای رفته و مشغول کار شد پس از چند ماه اصغر که دیگر به لطف دوستانش معتاد هم شده بود، به علت اینکه دلش به حقوق زنش خوش بود دست از کار کشیده و خانهنشین شد. اینک مریم، نان بیار خانه شده و در کنار آن بایستی دو فرزند خود را تربیت کند و کارهای خانه را نیز انجام دهد، خیلی دلم به حال آن دختر نحیف و ضعیف بیست ساله سوخت و با خود گفتم مریم ای کاش اصرار نمیکردی که سر کار بروی، این بادمجان کاشته شده زیر چشم، حاصل پذیرش مسئولیت بیش از حد تو است! کار و در آوردن خرجی خانه وظیفه ی تو نیست و همین کار باعث تنبلی و بیمسئولیتی همسرت شده است.
✍نویسنده: #زهرا_طباخیان
پ.ن: اول بسنجید این مرد مسئولیت پذیر هست و وظایف خودش را میداند یا میخواهد جایتان باهم عوض شود‼️
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057