eitaa logo
🏴 دختــران چــادری 🏴
154.1هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
18.5هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 دختــران چــادری 🏴
🔰 داعیه دفاع از حقوق زنان را دارند و فریاد این زن را سانسور می کنند 🔸 عکس اول: انعکاس برخورد خشونت
: ‏اگه پلیس ایران یه زن رو میربود بعد بهش تجاوز میکرد و به قتل میرسوند بعد تیکه تیکه میکرد چی میشد ؟! 🆔 @Clad_girls
°•💗•° ○°و اما دستانت خود حڪایتے داࢪد...°○ روزٺ مبارڪ🎊🎈 اے ناخداےِ ڪشتے انقلاب♡ ┄┅•|•⊰❁〇⃟🌸❁⊱•|┅┄ @Clad_girls
یک پیشنهاد خاص😊 ویژه خانومای خاص🥰 ⭐️ گالری دست سازه‌های خاتون⭐️ ساخت زیورآلات با سنگ‌های طبیعی و درمانی با نقره🤩 طلا😍 💌 امکان سفارش مدل درخواستی شما 💌 🌸 حتما نمونه کارها رو ببینید 😊👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4181065775C2659bc5495
🏴 دختــران چــادری 🏴
یک پیشنهاد خاص😊 ویژه خانومای خاص🥰 ⭐️ گالری دست سازه‌های خاتون⭐️ ساخت زیورآلات با سنگ‌های طبیعی و
حتماً نمونه کارهای این بانوان هنرمند رو ببینید😍 کاملاً مورد تائید کانال دختران چادری هستند👌🏻
🏴 دختــران چــادری 🏴
👇
راستی فردا جمعه است آخرین جمعه سال... یه سال دیگه هم گذشت ولی منجی نیامد😭🥀 کلی آدم اومدن و رفتن ولی هنوز ۳۱۳ یار مخلص پیدا نشده😧😩 هنوز زمین و آدماش که ما باشیم😒 لیاقت ظهور رو ندارن😭 حواستون باشه ها چند سال و دهه و قرن گذشته... یه سال دیگه ام اضافه شد ولی ما هنوز واسه اومدن آقا(عج) ساخته نشدیما...😖😭 کاش قرن جدید یا نه سال جدید واسه آقا باشه کاش ظهور آقا رو ببینیم😍😭
✨خدا امشب ولیّش را ولی داد ✨جمالی منجلی نوری جلی داد ✨حسین بن علی چشم تو روشن ✨که امشب بر تو ذات حق علی داد🌺 میلادباسعادت امام سجاد علیه السلام برآقاامام زمان عج و همه ی مسلمانان مبارک باد🌟🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمده نور دل خون خدا، سید الساجدین روشنی بخش دل و جان حسین، زین العابدین آمده نور ارض و سما، چارمین میر و امام ما بر دو عالم تهنیت باد، مقدم امام سجاد(ع) 🆔 @clad_girls
دلانه✨ وقتی‌همه‌ذکرت‌اللهِ فکرت‌‌رضاشِ وقتی همه‌ذکرت‌میشه‌فکرش‌... ینی‌عاشقی‌یه‌عشق‌بی‌منتها‌[به‌خودت‌افتخار‌کن]😌🌿 🆔@clad_girls
🍃•🌼 😔 آخرین جمعه سال است بیا آقاجان حالمان روبه زوال است بیا آقاجان من غزلهای به یاد تو فراوان دارم که پر از درد و ملال است بیا آقاجان 💚 🌷 @Clad_girls
CQACAgQAAxkBAAEkX-VgQfggTTzNzmYaEqDe2LyAGhirOwACIhoAArE1CFJta2ueAQOXYh4E.mp3
5.38M
❌🎧 بسیار مهم 🔺زمین درسراشیبی افتاده و ما به سرعت به لحظه ی باشکوه ظهور نزدیک میشویم.. 🎙 استاد شجاعی 
50.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 ماجرای تحول سعیده خانم 🌼🌸🌼🌸🌼 ✨ از لاک جیغ تا خــدا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت برات حرم می سازیم...😍 به مناسبت ولادت امام زین العابدین (ع) 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ رهبر معظم انقلاب به یک جانباز بسیجی که گفته بود «یک چیزی بگویید تا دلمان آرام شود، شما خیلی زجر می‌کشید، حرفتان را گوش نمی‌دهند». 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥جنگ‌های روانی نزدیک 🔸موضوع آزادی حجاب، دوچرخه سواری زنان، حضور در ورزشگاه و تک خوانی‌ها، هنجارشکنی‌ها، هزار تا از اینا آماده دارند ⛔️دوباره گول لیبرال و نفوذی را نخورید.. 🆔 @Clad_girls
🏴 دختــران چــادری 🏴
🌀 📖 برگشتم . توی چهار چوب در ایستادم . راهروی بیمارستان بلند و تمیز و خلوت بود .مادر کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود و با تلفن حرف می زد ، وقتی مرا دید لبخندی زد و برایم دست تکان داد. پیراهن صورتی‌ام روی زمین ساییده می شد. مادر گوشی را گذاشت و به طرفم آمد ، نزدیک که رسید گفت :«فرشته جان بیدار شدی؟» لبخندی زدم و گفتم :«خیلی خوابیدم.» مادر دستم را گرفت و گفت:« از صبح دارم به تلفن ها جواب میدم .گفتم تو خوابی وصل نکنن تو اتاق » با تعجب پرسیدم :«چی شده مگه ؟» مادرمرا تا جلوی دستشویی برد . _صورتت رو بشور حالت جا میاد شسته‌ای ؟ نشسته بودم مادر در دستشویی را باز کرد . همه چیز سفید بود و از تمیزی برق میزد. شیر آب را باز کرد . مادر گفت :«از فامیل و دوست و آشنا گرفته تا غریبه هایی که نمیشناسیم تلفن می‌زنن و احوالپرسی می کنن عمو و زن عمو , دایی ...» توی آیینه خودم را می‌دیدم رنگ پریده و بی حال . زیر چشم هایم گود افتاده بود .صورتم را که شستم .فکر کردم انگار یک قرن است از همه بی خبرم. از دستشویی بیرون آمدم . _الان با کی صحبت می‌کردی؟ _وحید , وحید پسرعمو . با شنیدن اسم وحید ناخودآگاه زیر لب گفتم :«وحید بود . طفلی » روی تخت نشستم یاد آن شب افتادم که وحید را علی‌آقا آورده بود دزفول .مادر دستم را گرفت و گفت :«دراز بکش فرشته » پرسیدم _ تا کی اینجام ؟چرا بچم رو نمیارن ؟ _ تا فردا صبح نگران شدم ، پرسیدم :«حالش خوبه؟ نکنه مشکلی پیش اومده؟ راستش را بگو» مادر پتو را رویم کشید _باز لوس شدی؟! به خدا راستش همین بود که گفتم .میخوای دروغ بگم؟ چشمهایم را بستم .مادر با حوله صورتم را خشک کرد .روسری‌ام را مرتب کرد. آستین پیراهنم را پایین آورد .بغلش کردم و زیر گلویش را بوسیدم .چه بوی خوبی. _ بعد از ظهر میان برای عیادت مادر مشغول مرتب کردن تخت شد . چقدر بد بود ... چقدر سخت می گذشت ، هیچ وقت فکر نمی‌کردم علی آقا نباشد و من روی این تخت بخوابم. هر وقت به این روزها به فکر می‌کردم، علی آقا را هم می دیدم. چه روزهای خوشی را تصور می کردم . هیچ وقت فکر نمی کردم موقع به دنیا آمدن بچه ام همه عزادار و گریان باشند. یعنی سخت تر از این روزها هم هست ؟ مادر گفت:« فرشته بیداری؟» 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا