eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
166.2هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
17.7هزار ویدیو
283 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترگلی🌸 چه الگویی میخوای وقتی 🌱 یه دختری هســــٺ 🥀 که پدرش بهش میگفت : ام ابیــہـــــا 🍂 یعنی ... مادر پدر چون محبتش به پدرش ... مثل محبٺ مادر به فرزند بود💞 یعنی خیلی زیاد 💚💛 @clad_girls
💌 نامه ای که حاج قاسم وصیت کرد در کفنش بگذارند سردار سلیمانی: خودت را برای جنگ با صهیونیست ها آماده کن نامه پر از محبتت خستگی را از عموی جامانده به انتظار نشسته ات زدود، وصیت می کنم این نوشته تو را در کفنم بگذارند و یقین دارم که ناجی من در آن تنگنای تاریک خواهد بود.
هنوز هم که هنوز است بعد از سه سال و چند ماه وقتی از  سعیده خانم خواستیم خاطرات آن روز به یادماندنی را که به قول خودش بهترین روز زندگی اش بوده، را روایت کند هیجان و بغض در صدایش به وضوح مشخص می شود. انگار همان روز است که تازه می خواهد برای اولین بار آمدن مهمان ناخوانده اش را به خانه شان تعریف کند. به او می گویم این هدیه خداوند را مدیون پسرت هستی. می خندد می گوید: واقعا بله او باعث شده بود. سپس با جزییات رفتن سردار حاج قاسم سلیمانی را به خانه شان برایمان اینگونه تعریف می کند: چهارشنبه شب 19 دی سال 1395 بود. محمد پسر شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) حشمت الله سهرابی که دوست صمیمی پسرم علی بود در منزل ما با هم مشغول بازی بودند. با همان صدا و لحن کودکانه اش آمد داخل آشپزخانه و رو کرد به من گفت: خاله فردا حاج قاسم می آید منزل ما. با خودم گفتم: چه سعادتی بالاتر از این؟ خوش به حال خانواده شهید سهرابی. آن شب گذشت و ساعت 8 صبح پسر بزرگم محمد حسین با حالتی دلواپس از خواب بیدار شد و گفت: مامان ساعت چند است؟ گفتم: 8 صبح. قرار بود حاج قاسم ساعت 9 برای دیدار با خانواده شهید به منزل آنها برود. محمد حسین خوشحال شد که خواب نمانده و به موقع بیدار شده است. پسرهایم به خصوص پس از جنگ سوریه بیشتر حاج قاسم را می شناختند و علقه زیادی به او داشتند. محمد حسین به من گفت خیلی دوست دارم بروم جلوی خانه علی اینا و وقتی حاج قاسم آمد او را ببینم. به او اجازه دادم برود. محمد حسین سریع آماده شد و رفت. بالاخره حاج قاسم با تأخیر 2 ساعته رسیده بود و محمد حسین در آن سرمای دی ماه دو ساعت بیرون منتظر دیدار او بود. وقتی سردار می رسد پسرم با او سلام و احوالپرسی کرده بود و سردار به منزل شهید می رود. ولی باز محمد حسین دلش نمی آید به خانه برگردد و دوباره صبر می کند تا موقع رفتن سردار هم او را ببیند. وقتی سردار سلیمانی می آید بیرون محمد حسین از او سوال می کند که شما فقط منزل شهدای مدافع حرم می روید؟ حاج قاسم می گوید نه من به منزل همه شهدا می روم. محمد حسین این را که می شنود می گوید: مادر من هم فرزند شهید است، به خانه ما هم می آیید. حاج قاسم می گوید: مادرت الان کجاست؟ محمد حسین می گوید: خانه است. سردار می گوید: بله حتما به مادر شما سر می زنم. وقتی سردار می رود سوار ماشین شود آقای پورجعفری که از رفقای همسرم بود و  همراه حاج قاسم به شهادت رسید پسرم را می شناسد و می گوید او فرزند آقای فلانی است. ادامه دارد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اشک ها و ناگفته های زینب سلیمانی از اخرین صحبت هایش با حاج قاسم 🔹زینب سلیمانی: شب شهادت به طور خاصی اصرار داشتند که من تنها در خانه نمانم. قرار بود که من هم با ایشان برم اما روز اخر گفتند که وضعیت خوب نیست. 🔹آخرین باری که صحبت کردم گفتند که برمیگردم و باهم میریم مشهد، ایشان واقعا رفتند مشهد اما ما این سعادت را نداشتیم. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناگهان باز دلم یاد طُ افتــاد شکست...🥀 ❣️ نقاشی و ساخت کلیپ ر.علیزاده 🌹 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
💠 دردهای زمانه_ ( ۱ )💠 آنجا هجده ساله اي "حـجـابــ" مي گذارد✔ تا آزاد كند ☜ديـنش را ، و اينجا ( ) هجده ساله ها "حـجـابــ" برميدارند✘تا آزاد كنند ☜دنيايشان را ! آنجا سال 11هجري ست، و اينجا ۱۴۳۲سال بعد .... _____ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔺 منزل مسیح پولی‌نژاد چندین میلیون دلار قیمت داره که بابت مزدوری و استفاده ابزاری از برخی از دختران ایران از آمریکا هدیه گرفته بعد میاد میگه حاج قاسم ۲۲ میلیون دلار به فلسطین کمک کرده :) 🔹فقط یه قلم مسیح پولی‌نژاد این همه پول و امکانات از آمریکا گرفته حالا بماند اون چندصد نفر شاخص اپوزیسیون چقد پول مزدوری و جاسوسی ایران رو گرفتن! 🔹۷ تریلیون دلار تو منطقه خرج کردن ایران حذف بشه ده‌ها ترلیون دلار هم برای امثال مسیح علی‌نژاد‌ها خرج کردن تا بگن ایران ۲۲ میلیون دلار به فلسطین کمک کرده! 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکل ورزش بانوان چیست؟! مدیرعامل باشگاه اشتاد سازه، قهرمان لیگ هندبال بانوان: 🔹عده‌ای می‌گفتند با وجود امام جمعه، تیم شما را در مشهد اذیت می‌کنند! این‌ها فقط در فضای مجازی است. 🔹مشکل ما در ساختار ورزش استان بود، سالن تمرین نداشتیم. 🔹باید برای تمرین پول می‌دادیم 🆔 @Clad_girls
سردار از او می پرسد همسر او دختر شهید است؟ آقای پورجعفری می گوید: بله. حاج قاسم می گوید هماهنگ کنید تا قبل از رفتن به منزل این دختر شهید هم برویم. شهید پورجعفری با همسرم هماهنگ می کند و قرار می شود به منزل ما بیایند. وقتی همسرم پشت تلفن به من خبر داد اصلا نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. چند بار پرسیدم: راست می گویی؟ گفت باور کن. آن روز خدا فقط می خواست به خانه ما نظر کند. البته به بچه ها نگفتم چون فکر کردم حتی اگر یک درصد او نتواند بیاید در روحیه بچه ها تاثیر منفی خواهد گذاشت. اما استرس مرا گرفت و سریع شروع کردم لباس بچه ها را مرتب کردن. خانه را با اشک تمیز می کردم و به بچه ها گفتم:« بلند شید کمک کنید دوست بابا دارد می آید خانه ما» پسرها تعجب کرده بودند که چه خبر است؟ میوه و چای آماده کرده بودم. به آنها تاکید کردم وقتی زنگ خانه را زدند کسی سمت در نرود می خواهم خودم در را باز کنم. حالی داشتم که واقعا اگر می گفتند با دنیا عوض می کنی؟ قطعا عوضش نمی کردم. حدود ساعت 13:15 ظهر بود، چند دقیقه بعد از تماس همسرم زنگ خانه به صدا درآمد. حال عجیبی داشتم، پر از استرس و خوشحالی همراه بغضی که از من جدا نمی شد. شاید باورتان نشود، حس می کردم می خواهم در را برای پدرم باز کنم که 32 سال پیش به شهادت رسیده بود. در را که باز کردم چیزی به جز محبت و مهربانی در چهره حاج قاسم ندیدم. سلام کردم. حاج قاسم از من پرسید: اینجا منزل دختر شهید است؟ جواب دادم بله خواهش می کنم بفرمایید داخل. بسیار ساده و صمیمی بود. روی مبلی نشستندکه قاب عکس پدرم مقابلشان بود. از من پرسید: چند سالت بود که پدرت به شهادت رسید؟ کجا شهید شده و چطوری؟ چند سوال دیگر هم در همین رابطه پرسید. گفتم: یک و نیم ساله بودم که پدرم سال 63 در جبهه غرب توسط کومله و دمکرات، منطقه بوکان به شهادت رسید. نیم ساعتی که حاج قاسم در منزل ما بود فقط مرا دخترم خطاب می کرد. بعد از 32 سال اولین بار بود که حس کردم دارم با پدرم صحبت می کنم. بچه هایم را مثل یک پدر بزرگ مهربان در آغوش گرفت و مدام می بوسید. حال هوای همه ما نگفتنی بود. محمد حسین هم نمی دانم چش شده بود مدام اشک هایش را پاک می کرد. ادامه دارد... 👇👇
حاج قاسم پیشنهاد داد که از او و بچه ها عکس بگیرم.
بعد به محمد حسین گفت کاغذ بیاور می خواهم برای پدرت مطلبی بنویسم. در آن متن به جای پدرم سفارش مرا به همسرم کرد که هوای دخترم را داشته باش. 😍😭
محمد حسین به ایشان گفت: دوست داشتم بزرگ می بودم و مدافع حرم حضرت زینب(س) می شدم. آرزویم این است که در رکاب شما باشم. حاج قاسم گفت: تو باید خودت را برای جنگ با صهیونیست ها آماده کنی و در رکاب امام زمان باشی. بعد سردار سلیمانی رو کرد به من و گفت: از شما خواسته ای دارم، برای من دعا کنید که خیلی محتاج دعای شما هستم. اگر فرزندان شهدا برای من دعا کنند حتما به آرزویم که شهادت است می رسم. در جوابش گفتم: دعا می کنم همیشه پیروز باشید و سایه شما بر سر نظام اسلامی باشد. دلم نمی آید برای شهادتتان دعا کنم هنوز خیلی زود است. ولی او دوباره اصرار کرد برای شهادتش دعا کنم. موقع رفتن، رفتم بدرقه شان دوباره سفارش کردند برایم دعا کن، یادت نرود. من هم گفتم: چشم شما هم هر وقت به حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س) می روید دخترتان را یادتان نرود برای من خیلی دعا کنید. که حاج قاسم گفت چشم. سپس حاج قاسم رفت و دل ما را هم با خود برد. حال من و بچه ها هنوز دگرگون بود. محمد حسین همچنان سجده شکر به جا می آورد و اشک می ریخت. روز به یادماندنی ای بود که بزرگترین هدیه به من به خاطر فرزند شهید بودنم به یادگار ماند. پسر کوچکم تا مدت ها هر کسی را می دید برایش تعریف می کرد حاج قاسم آمد خانه ما و من همه اش در بغلش بودم. وقتی حاج قاسم رفت با خودم فکر کردم حاج قاسم با این همه مشغله در ایران و خارج از کشور باز هم وقت می گذارد و به دیدن خانواده شهدا می رود پس من هم باید یک جوری از او تشکر کنم. چون خیلی ها هستند که اندازه سردار سلیمانی مشغله ندارند اما چنین کارهایی نمی کنند. واقعا هیچوقت در زندگی از کسی توقع نداشتم که برای من وقت بگذارد. ولی نمی خواستم از این همه لطف و مهربانی هم بگذرم. با همسرم مشورت کردم و او گفت: من می توانم پیامت را به حاج قاسم برسانم امروز او را می بینم.
تصمیم گرفتم چند سطر نامه برایش بنویسم و تشکر کنم. همسرم نامه ام را به سردار سلیمانی رساند و باز هم لطف و مهربانی او شامل حال من شد.
همان موقع جواب نامه مرا با تواضع و مهربانی داده بود و با دعاهایش زندگی ام را بیمه کرد. او در سطری از این نامه نوشته بود: وصیت می کنم نامه ات را در کفنم بگذارند.
ساعت 4 صبح بود دیدم همسرم دارد تلفنی با کسی صحبت می کند. سردار همدانی هم که شهید شد ما همینطور قبل از اذان صبح از صدای صحبت تلفنی همسرم با خبر شدیم. شنیدم این بار هم می گوید: کجا شهید شد؟ کی شهید شد؟ خدا می داند من آن لحظات فکر می کردم یعنی چه کسی به شهادت رسیده است؟ در دلم می گفتم فقط خدا کند حاج قاسم نباشد. رفتم از او پرسیدم کی شهید شده؟ فقط سرش را تکان داد و با حال بسیار خرابی گفت: حاج قاسم شهید شد. گفتم: شاید تکذیب شود. شاید دروغ است. گفت: درست است او شهید شده. سریع رفتم تلویزیون را روشن کردم. وقتی خبر شهادتش را شنیدم بدترین روز عمرم بود، انگار دوباره یتیم شده بودم. طوری گریه می کردم که پسرم فکر کرده بود مادرم از دنیا رفته. آمد از من پرسید و وقتی متوجه شد به شدت ناراحت بود. حال همه مردم همین بود. انگار عزیزترینم را از دست داده بودم. با همسر مدیر شهرکی که حاج قاسم آنجا ساکن بود دوست بودم. ماجرای وصیتش را برای او تعریف کردم او هم گفت به نظرم حتما بیا به خانواده اش اطلاع بده. خودم را رساندم منزلشان. خیلی خانه شلوغ بود. دستنوشته را به دختر شهید دادم و گفتم من دختر شهید نصرتی هستم. بعد از معرفی، دختر حاج قاسم گفت: من همیشه به بابا می گفتم: خوش به حالفرزندان شهیدی که پدرشان را ندیدند، ما داریم و او را هیچ وقت نمی بینیم. گفتم واقعا حال ما این است نمی دانم در دل شما چه می گذرد؟ نامه را به همسر شهید و برادرش دادم چون حس می کردم این دینی است بر گردنم. برادرش با دیدن نامه شروع کرد به گریه کردن. حال و هوای خانه کاملا مطابق با روحیات سردار سلیمانی بود. ساده و صمیمی. خانواده شان با همه متواضع و مهربان برخورد می کردند. خیلی برایش قرآن می خوانم. هر زیارت عاشورایی که می خوانم به نیابت از حاج قاسم است و پیوسته از او می خواهم ارتباط معنوی اش را با من حفظ کند. پسرم دائم تا یک تعطیلی می شود می پرسد مامان کی می رویم کرمان؟ در اتاقشان چند عکس حاج قاسم را به دیوار زدند. 🌱 نگاه اسلام به را در زندگی شهدا ببینید و دقت کنید که شعارهای امثال پولی نژاد، فقط برای پر کردن جیب خودشونه!!😅 . . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
👆👆👆 💌 نامه ای که حاج قاسم وصیت کرد در کفنش بگذارند
‌‌•﷽• ✋ تا ڪھ لب گفٺ: سَلامٌ عَلَی‌الَأرباب،حُســـــین(؏) یڪ نـفـس رفـٺ دلـم تا خـودِ بین الحرمیݩ♥❤ 🌱 ..............🌸🌸🌸🌸.................. ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴واقعا چرا به حاج قاسم سردار دلها گفته می شود؟ ▪️اندکی تامل: ببینید فرمانده و ژنرالی که خواب و خوراک را از آمریکا و اسراییل و داعش گرفته است چگونه در مقابل دختر خردسال شهید مدافع حرم با تمام القاب و عناوینش خاشعانه تعظیم می کند... ✅این است دلیل فتح قلوب...
Meysam Motiee - Sooye Shahre Ma Shahidi Avardand (128).mp3
6.13M
🎶 از شام بلا شهید آورده اند 🎙 میثم مطیعی 🔻‏امام خامنه‌ای: نمک شناسی حق شهدا این است که در راهی که آن‌ها باز کرده‌اند، حرکت کنیم.
♨️ / یک سحر جانسوز 😔 چه جمعه ی دلگیر و غریبی...😢 ما اهواز زندگی میکنیم و همه ی اقوام و خویشاوندان ما استان فارس هستن... مامانم ۳ ماه اومده بود پیشمون. یه هفته هم خواهرم از انگلیس اومده بود ایران و بعد از رفتن به مشهد و زیارت امام رضا (علیه السلام) اومده بود خونه ی ما... برای صبح جمعه بلیط هواپیما داشتن. هوا گرگ و میش بود که همسرم اونا رو بعد از نماز صبح، برد فرودگاه و من ماندم و غمی سنگین و بغضی در گلو... بچه ها خوابیده بودن تلویزیون رو روشن کردم... زیر نویس رو دیدم که نوشته سردار سلیمانی شهید شد😳 باورم نمیشد کانال به کانال به دنبال خبری متفاوت بودم که شایعه بودنش رو تایید کنه... اما بی فایده بود😔 غم شهادت سردار، به غمی که از رفتن مامانم در دل داشتم اضافه شد. ناراحتی به دیواره های قلبم چنگ زد. سخت بود خیلی 😭😭😭 من با اسم حاج قاسم آشنا بودم با کارهاشون کم و بیش... چون ‏بر عکس خیلی‌ها، حاج قاسم نه خیلی مصاحبه می‌کرد، نه به خاطر بُعد حفاظتی کارهاش ما اطلاعی از جزئیات فعالیت‌هاش داشتیم و حتی فراتر، خیلی از ما حتی از نزدیک هم ندیده بودیمش؛ اما حسی عجیب و خواستنی در وجودم بهش داشتم... همسرم که برگشت گفتم میدونی چی شده؟؟ حاج قاسمو شهید کردن😢 و اون ناباورانه گفت شایعه است گفتم ببین شبکه خبر زیرنویس میکنه... روزتشییع شهدا _اهواز همه اومده بودن... زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان... ما هم با خانواده رفتیم و قطره ای شدیم در دریای خروشان جمعیت عاشق... برای سیدمحمدحسین ۴ ساله ام لباس بسیجی خریدیم و با تفنگش در مراسم حضور پیداکرد... پیکر شهدا رو در فضایی مملو از اشک و آه از جلوی دیدگانم عبور دادند و من با شهداء عهد بستم که فرزندانم رو سلیمانی وار بار بیارم. 💠➖➖➖➖➖💠 پنجشنبه شب رفته بودیم عروسی و دیر وقت برگشتیم خونه خیلی هم دیر خوابیده بودیم جمعه ۱۳ دی ماه ساعت ۸ صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم که داشت با هول و وَلا میگفت پاشو دخترم پاشو ببین سردار سلیمانی رو شهید کردن منو میگی مثل برق گرفته ها از جا پریدم و به صدای مادرم رفتم اتاق پذیرایی هنوز گیج و منگ خواب بودم اما وقتی چشمم افتاد به قاب تلویزیون و تصاویر حاج قاسم و ابومهدی رو دیدم خشکم زد باورم نمی‌شد اولش هم باور نکردم می‌گفتم مگه میشه سردار سلیمانی خودش با داعش می‌جنگه مگه کسی جرئت کشتنش رو داره ! سریع برگشتم توی اتاق و موبایلم رو روشن کردم توی هر کانالی می‌رفتم عکس و خبر شهادت سردار بود که رو صفحه گوشی خودنمایی می‌کرد سریع برگشتم توی پذیرایی از ۱ تا ۲۱ دونه به دونه همه شبکه ها رو نگاه می‌کردم تا شاید این خبر شایعه باشه اما نه شایعه نبود واقعیت بود واقعیتی تلخ که مثل زهر جیگرمو سوزوند دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم همون وسط نشستم و اشک بود که همینجور گولّه گولّه از چشمام می‌بارید آخه کم داغی نبود سردار مملکت مون رو ازمون گرفته بودن مالک اشتر علی رو علیِ زمانه تنها شد تنها تر از همیشه اما ما هستیم تنهاش نمی‌گذاریم ما مثل کوه پشتش هستیم😔 هیچوقت یادم نمیره تا سه چهار روز هرموقع تصاویر و فیلم های حاج قاسم رو که میدیدم گریه اَمونم نمیداد لحظه شماری می‌کردم برای وداع با سردارم لحظه به لحظه اخبار رو دنبال می‌کردم تا مطلع بشم چه روزی و چه ساعتی توی تهران پذیرای سردار دلها هستم آخه اگر نمیرفتم داغ نرفتن تا ابد به دلم می‌موند باید می‌رفتم باید دِینم رو اَدا می‌کردم ، از همون موقع عکس سردار شد پس زمینه گوشیم تا همین الان تا همیشه با دیدن عکسش یادم بمونه امینیتمونو از صدقه سر سردارمون داشته و داریم ، ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند انتقام اشکهای غریبانه رهبرم رو می‌گیرم این وصیت من به آمریکا✊ 💠➖➖➖➖➖💠 دوسه روز قبل از شهادت دلشوره عجیبی برای سلامتی سردار وابو المهدی در دلم بود،از موقعی که حاج آقا نبویان گفتند دولت به آمریکا چراغ سبز برای حذف سردار داده اند،مدام نگران بودم. شب جمعه ۱۲ دی ماه که شد هر کاری میکردم گریه ام میگرفت با دیدن تصاویر کربلا و حرم مطهر امام رضا علیه السلام،اما باز گریه ام تمام نمیشد،شب که خانواده خوابیدند دلم گرفت وگریه باز امانم نمیداد،در دلم دعا میکردم خدایا حضرت آقا را برای ما حفظ کن،میترسیدم نکند خبری هست ،تا حدود ساعت یک هر چه دعا میکردم باز گریه میکردم. از خدا کمک خواستم وخوابیدم صبح بعداز ادای فریضه نماز صبح وتعقیبات شوهرم گوشیش را روشن کرد ومدام با خودش حرف میزد،گفتم چی شده وگوشی را دستم داد وآن تصویر .... آن دست جدا گشته که دلم را به کربلا برد،مثل اینکه دوباره پدر ومادرم را از دست داده بودم ،تلویزیون را روشن کردیم صدای صوت قرآن و زیر نویس شبکه خبر ،گریه وباز گریه .. از صدای گریه ما دخترم که نه ساله بود بیدار شد وترسیده بود که خدایی نخواسته برای حضرت آقا اتفاقی افتاده ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✧ من، ❥ زینب حاج قاسم ✦ به شما میگویم...✌️🏻 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ •﴾ @Clad_girls ﴿• •﴿دختــران چــادری﴾•