eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.7هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده:
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿   ⬅ اگر تا حالا نـخوندے ⬅ اگر نماز میخونی ولی حضور قلب نداشتی ⬅ این   فوق العاده را از دست نده 👌  🔻🔻 @Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
❤️🍃 🌷 🌷 🌺از زبان :👇 گفت: “عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز … بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند” قهر بودیم ، در حال خوندن بود ..😇 نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ورنشسته بودم کتاب شعرش و برداشت و با یه لحنِ دلنشین شروع کرد به خوندن😌 ولی من باز باهاش قهر بودم …!!!☹️ کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت : “غزل تمام ، نمازش تمام ،دنیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد” باز هم بهش نگاه نکردم … اینبار پرسید : ؟؟ سکوت کردم … گفت: “عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز … بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند” دوباره با لبخند پرسید : عاشقمی مگه نه ؟؟؟ گفتم : نـــــــه😐 گفت : ” لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری .. که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ” زدم زیرِ خنده … و رو بروش نشستم …😅 دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه … بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : …😍 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضازی مجازی👇 http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار غلط رو اگر انجام میدیم مرد باشیم و پاش وایستیم و از خدا یک فرصت دیگه بخواهیم .... نه اینکه مدام هر کار اشتباهمون رو توجیه کنیم !!! _______________________ 🆔 @Clad_girls
هدایت شده از ریحانه
💐 عرفه‌ای در کنار مادرم ❇️ روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از انجام اعمال در دوران نوجوانی‌شان در کنار ‌ 🔸رهبر انقلاب: یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بجا آوردم... مادرم خیلی اهل و توجه و اعمال مستحبی بود. 🔹می‌رفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود - منزل ما حیاط کوچکی داشت - آن‌جا فرش پهن می‌کردیم؛ چون است که زیر آسمان باشد. هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الان در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه می‌نشستیم و ساعتهای متمادی، را انجام می‌دادیم. 🔸 هم دعا داشت، هم و هم . مادرم می‌خواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، می‌خواندیم. 🔹دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با و با دعا و . ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ ‌‌ زن، خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب👇 ❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🛑 سریال آقازاده و پیچ تاریخی انقلاب اسلامی بعد از مدتها به توصیه برخی دوستان سریال آقازاده را دیدم.
🔴تیغ سانسور بر گردن سریال آقازاده/مسئولان مربوطه چه پاسخی برای ممیزی آقازاده دارند!؟ 🔹🔸«همچنان درگیر کات‎های دستوری؛ امیدوارم به پخش برسیم. تهیه‌کننده چند قدم تا CCU» این جملات استوری‌ای بود که در صفحه شخصی تدوینگر سریال «آقازاده» منتشر شد و در صفحات فیلمبردار، صدابردار و بازیگران اصلی سریال بازنشر شد. آنها که با هشتگ «نه به سانسور» از ممیزی گسترده قسمت ششم سریال، آن هم ساعتی مانده به پخش آن نوشتند. ♦️سریال «آقازاده» که دیروز قسمت ششم آن با ساعتی تاخیر در پلتفرم‌های فیلیمو و نماوا به نمایش درآمد، در هفته‌های اخیر به خاطر توجهش به مسائل سیاسی اجتماعی و اشاره‌هایی به برخی پرونده‌های فساد اقتصادی سروصدای بسیاری به پا کرده و برخی سکانس‌های آن به صورت گسترده در فضای مجازی منتشر شده و مورد بحث قرار گرفته است. ♦️شاید همین مساله هم باعث حساسیت‌های بیشتر روی سریال و اعمال ممیزی‌های عجیب برای قسمت‌های جدید آن شده باشد به طوری که طبق شنیده‌های قسمت ششم سریال «آقازاده» حدود ۱۵دقیقه حذفی داشته است. حذفیاتی که در برخی سکانس‌ها کاملا مشخص و واضح است و نظرات مخاطبان سریال در شبکه های اجتماعی هم از نارضایتی آنها از این سانسور گسترده حکایت دارد. ♦️نکته قابل توجه این است که سریال «آقازاده» در قسمت ششم سفر حامد تهرانی و راضیه به مشهد را روایت می‌کند و سکانس‌های پخش شده در این قسمت بار معنوی زیادی دارد و این مساله که چطور این قسمت مشمول این همه ممیزی شده هم جای سوال دارد. ❌اما حذفیات قسمت ششم «آقازاده» چه بوده است؟ ♦️اکانت رسمی سریال «آقازاده» در توئیتر در پاسخ به سوال یکی از مخاطبانش درباره این موضوع نوشته است: «امروز که با تاخیر به پخش رسیدیم ولی اتفاقا بچه‌های هم متعجبند و باور نمی‌کنند حرف‌هایی درباره ، و معنویت و ارادت به امام رضا(ع) حذف بشه.» ♦️این درحالی‌است که در ماه های اخیر سازمان سینمایی به خاطر کیفیت پایین و محتوای نامناسب برخی سریال‌های شبکه نمایش خانگی مورد انتقاد قرار گرفته است و باید دید چطور برخی از مسائل در برخی از سریال‌های شبکه نمایش خانگی به راحتی مجوز می‌گیرند اما قسمتی از یک سریال که بخش اعظم آن به مسائل معنوی و اعتقادات دینی اشاره دارد گرفتار تیغ تیز سانسور می‌شود. این سوالی است که امیدواریم مسوولان مربوطه به زودی پاسخی برای آن ارائه دهند. ♦️نظارتی که بر محتوای سریال‌های شبکه نمایش خانگی تا جایی رها شده که این روزها شاهد اوج گرفتن بی‌بند و باری، ولنگاری، عشق‌های مثلثی، خیانت و ... در این حیاط خلوتی هستیم که هیچکس متولی نظارت بر آن نیست! در حال حاضر متولی صدور مجوزها و نظارت بر محتوای شبکه نمایش خانگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که قرار است این وظیفه به ساترا واگذار شود که ظاهرا ارشاد این حیطه را به حیاط خلوتی برای تولید آثار ضد خانواده تبدیل کرده که نظارتی هم بر محتوای آنها نیست که شاهد وفور عشق های مستطیلی و ذوزنقه ای در سریال های این روزهای شبکه نمایش خانگی نظیر دل و همگناه و ... هستیم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
برشی‌ازکتاب‌ |سه‌دقیقه‌در‌قیامت| اهمیت‌ :)🌱... 🆔 @Clad_girls
💌 وقتی با کسی با شوق حرف می‌زنی، نگاهت، تمام حواست 🌸 به همون یه نفره... مثلا فکر کن با خدا حرف بزنی... . . از آداب دیگری که 🔆 امام رضا(ع) برای سفارش می‌کردند این بود که: . پیش خدای عالمیان بِایست؛ پاهایت را کنـار هم بگـذار و قـامتت را راست نگـه دار، و به طرف راست و چپ توجه نکن. طوری باش که انگار خـدا را می‌بینی؛ چون اگر تو را نمیبینی، او که تو را می‌بیند . . . 💚💜 . . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿   ⬅ اگر تا حالا نـخوندے ⬅ اگر نماز میخونی ولی حضور قلب نداشتی ⬅ این   فوق العاده را از دست نده 👌  🔻🔻 @Clad_Girls
مرحوم علامه طباطبایی و آیت ا... بهجت از آقای قاضی نقل می‌کنند که میفرمودند: اگر کسی واجبش🍃✨ را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! ✨@clad_girls
• . ‏هرقدرکهـ‌نمازهایتـ منظم‌واولِ‌وقتـ‌باشد؛ امورِزندگیتـ‌هم‌تنظیم‌خواهدشد؛ مگرنمۍدانـےکهـ‌رستگارۍوسعادت‌بانمازقرین‌شده‌استـ🌸(: . 📿˘˘ 🌿˘˘ •. • . - خدایـٰا ! شرِ‌اینترنتـ‌وفضاۍمجازۍ روازسرِنمازِما؛ڪم‌کن🌿(: . 🌸!' 💫!' •.
دخترم تازه به رسیده 🧕🧕 و‌امسال _اولیِ🌙 تو خوندن مقاومت می کرد😢😭 مونده بودم چی کار کنم 😰😓😨 به هر دری می زدم بسته بود 😱🤯 تا اینکه یه روز رفته بودم 🚶‍♀🚶‍♀خونه ی خواهرم 🧕👱‍♀ بهم گفت:( چرا با این ست های ❤️🌸خوشگل 👀👀تشویقش👏👏 نمی کنی ؟!😳😄😊) خلاصه..... بااین کانال😘💚 دیگه نگران نماز خوندش نیستم 💚❤️🌸 http://eitaa.com/joinchat/3459907584Ce0c36c5c0c های_عبادت_رنگی🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌نکته 👌♥️ مشترک گرامی❗️ مهلت استفاده از یک ماه سرویس رحمت خاص درون شبکه خداوندی؛ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت به پایان می‌رسد. و از آن پس با عادی محاسبه خواهد شد؛ ثواب خواندن یک ، برابر همان آیه، نه یک ختم است، یعنی خواب، نه عبادت، و نفس کشیدن یعنی نفس، و نه تسبیح. یک رکعت همان یک رکعت است نه معادل ۷۰۰هزار رکعت. به‌علاوه پس از این تاریخ از غل و زنجیر آزاد می‌شود. 🦋 محترم❗️ فقط چند روز دیگر دارید.⚠️ @clad_girls
🌼 بی نماز ها خوشبخت ترند؟! 🌿 مجموعه داستان هایی دخترانه با موضوع ، ، و فضیلت های آنهاست. اما بیان مستقیم و کلیشه ای ندارد؛ به شدت انتقادی، به روز و حرفه ای نوشته شده است. ✨ 🌻 خانم دولتی که حدود دو سال برای تولید این کتاب زحمت کشیده است، نه در گوشه کتابخانه بلکه ساعتها پای دختران دانش آموز کشور نشسته و با هنرمندی تمام یک اثر و را رقم زده است. 🎁 یه هدیه مناسب برای ایام 🎁 🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿 برای سفارش این کتاب با و دیدن دنیایی از کتابهای خوب و مفید کودک و نوجوان به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3452567606C96b9fbdb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌یک‌باربرای همیشه؛ پاسخ به شبهه‌ای مهم 🎥 | آیا پس از انقلاب افزایش پیدا کرده است؟ ⁉️ مردم زمان پهلوی غالبا تر بودند یا در جمهوری اسلامی؟! ⁉️ مردم زمان پهلوی مقیدتر به ادای و بودند یا در جمهوری اسلامی؟! ⁉️ زمان پهلوی بیشتر بود یا در جمهوری اسلامی؟! ⁉️ تعداد در 20 سال اخیر چه تغییری کرده است؟! ⁉️ آیا استقبال و شرکت در اوایل انقلاب بیشتر بود یا الان؟! ⁉️ ملاک واقعی برای سنجش مردم چیست؟! ⁉️ چقدر برای افزایش معنویت جامعه تلاش کرد؟! جمهوری اسلامی چطور؟! ⁉️ آیا میدانید مناسبت ها در دوره پهلوی بر چه مبنی تعیین می شد؟! 🆔 @Clad_girls
⌈ آغوشِــ‌‌خُـــدا💕⌋ نماز‌خواندن‌سخت‌است...بله. اما یک جمله می‌گویم از من قبول کنید. اینکه : [ما بشرهای ۲پا، تا کار سخت انجام ندهیم آدم نمیـــــــ‌شویم✋🏿. این خط، این هم نشان] •‌ بعدش هم چرا آدرس را اشتباه می‌رویم؟! چه کسی گفته نماز در وهله‌ی اول عشــق‌بازی‌است و باید با لذت ادایش کنیم؟...ابتدایش رعایت ادب است و اجرای امر خدا! باید با ادب شویم، نماز مؤدبانه بخوانیم و بعدش...بعدش ...بعدش...خیلی بعدش کم‌‌کم عشق و حال هم می‌آید. عجله نکنید.‼️ همین است که برخی نوجوان‌هایمان نماز نمی‌خوانند. چون از همان اول گفته اید: بچه بیا بنشین برایت از عشق به پروردگار و عشقبازی با او بگویم. نماز بخوان تا در عشق او فانی شوی و...☝️🏿[😐] خب آدمِ‌مومن، شما خودت آن عشق را فهمیدۍ که یک طفل معصومِ تازه مکلف شده را هم وارد این وادی پیچ‌اندر‌پیج می‌کنی؟! پــــس نکته‌ی اولـ🌱: 'نماز، در وهله‌ی اول رعایت ادب‌است' ما باید یاد بگیریم نماز مؤدبانه بخوانیم. در ادامه به چگونگی نمازِمؤدبانه خواندن می‌پردازیم... ویدیوی بعدی را از دست ندهید! (: آغوش‌خدا 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه‌ یڪ‌ نماز‌ خوب بخوانیم؟!↬ مرحله‌ی اول نمازِخوب خواندن، رفتار درست در نماز است، که بایـــد باشد!☝️🏿✨ به هیچ عنوان این ویدیو رو از دست ندید.✔️ آغوش‌خدا 🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
⌈ آغوشِــ‌‌خُـــدا💕⌋ نماز‌خواندن‌سخت‌است...بله. اما یک جمله می‌گویم از من قبول کنید. اینکه : [ما ب
⌈ آغوشِــ‌‌خُـــدا💕⌋ این‌قسمت:کمے‌‌مؤدب‌باشیم🙄•• گاهۍ ‌یک‌ مشکلاتی‌ در زندگی‌مان می‌بینیم که به محض روبه رو شدن با آنها، یک علامت سوال به چه گندگی روی سرمان نقش می‌بندد با این مضمون: چی‌کم گذاشتم که این اتفاق برام افتاد؟!مگه چه اشتباهی کردم..🤔 اینجاست که باید بدون گله‌ و شکوه، به نمازهایمان رجوع کنیم. کاری که شاید تا به حال هیچکداممان به سراغش نرفته ایم. نمازمان را بررسی کنیم و ببینیم کجایش کرده ایم. بله، بی‌ادبی.. واضح بگویم [ این نقص‌هایی که نمازمان دارد و بعد پایش به زندگی‌مان هم باز می‌شود، اثرات'مؤدبانه' نبودن نماز است] که قصد داریم در حد توان به آن بپردازیم. 〰〰〰〰 از وضویتان گرفته تا سلام‌نماز، همه‌ش باید با ادب برگزار شود. بعضی‌هایمان وقتی وضو می‌گیریم باید به فواره های وسط حوض بگوییم: زکی، برو من به جایت می‌ایستم😐 یک طوری آب را می‌پاشیم به اقصانقاط عالم که.../: بگذریم. اولین تمرین: با وقار وضو بگیریم😌✅ آغوش‌خدا 🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
⌈ آغوشِــ‌‌خُـــدا💕⌋ این‌قسمت:کمے‌‌مؤدب‌باشیم🙄•• گاهۍ ‌یک‌ مشکلاتی‌ در زندگی‌مان می‌بینیم که به
⌈ آغوشِــ‌‌خُـــدا💕⌋ روزقبل راجع به وضو صحبت کردیم، بلی؟! . . بین‌ خودمان‌ بماند ولی امروز فکر کردم و دیدم خیلی زود رد شدیم، اول باید اذان را می‌گفتند بعد ما می‌رفتیم سراغ وضو😅 (گرچه‌وضوگرفتن‌قبل‌اذان‌ثواب‌دارد) حالا هم اشکال ندارد، دارد؟!...شما به بزرگی‌تان ببخشید. فلاش‌بک‌ می‌زنیم. 〰〰〰 یکی‌ از ‌‌اَهـَـــم‌های ‌نمازِ‌مؤدبانه، اول‌وقت‌خواندن نماز است. شما خودتان کلاهتان را قاضی کنید و شرایط زیر را تصور کنید: اذان را گفته‌اند و شما بی‌خیالِ‌'حی‌الصلاة' نشسته‌اید و مـطـالعـهـ📖 می‌کنید. یکی دوساعت می‌گذرد و قصد می‌کنید فریضه‌ای که به گردنتان هست را ادا کنید. •⬇️• بسم‌الله‌ می‌گویید و‌ یک وضوی‌مؤدبانه می‌گیرید که چشم فلک را کور می‌کند بعدهم به نماز می‌ایستید و با رعایت نمادهای نمازتان را ادا می‌کنید. خداوکیلی به نظر خودتان، کــــمـــے مـــضـــحـــک نـــیــســت؟! دوساعتِ‌قبل خدا صدایت کرده و گفته: 'حی‌علی‌الصلاة' بعد جنابعالی، الآن اجابت می‌کنی و ادای بنده‌های مؤدب هم در میاوری؟!😐 عجبا...[😐×∞] 〰〰〰〰〰 صداۍ‌اذان را که شنیدید، هرکاری که داشتید را متوقف کنید و مثل یڪ بنده‌ی باادب، آماده‌ی نماز شوید. وضوی‌مؤدبانه بگیرید و به آغوش خدا پناه ببرید.✨ مطمئن باشید همین متوقف کردن امور دنیایی به خاطر نماز، خودش به تنهایی یک جهاد با نفس حسابے‌ است، بیهوده سراغ دستورالعمل‌های‌سخت‌نگردید. ‼️ویدیوی‌بعدۍ‌را‌مشـاهده‌کنید، بس‌جالب‌است.👇🏿 آغوش‌خدا♡ 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"🍃.. هرکسی ‌نمازاول‌وقت ‌خوند‌ و به‌ جایی ‌نرسید آب‌دهن‌ به صورت من پرت کنه! 'مرحوم‌آیت‌الله‌قاضے' آغوش‌خدا 🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
⌈ آغوشِــ‌‌خُـــدا💕⌋ روزقبل راجع به وضو صحبت کردیم، بلی؟! . . بین‌ خودمان‌ بماند ولی امروز فکر کردم
⌈ آغوشِــ‌‌خُـــدا💕⌋ "فویلٌ‌‌للمُصَـلین اَلذینَ‌هُـم‌عَن‌صَلاتِهم‌ساهون..." وای‌بر‌نمــاز‌گزاران،کـسـانی‌که‌در‌نماز‌هایشان‌سهل‌انگارند‼️ از پیامبر‌اکرم 'صلے‌الله' پرسیدند که مخاطب این آیه چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود:[کـــســــانے‌که‌نمـــازشان‌را‌به‌تأخـــیــر‌ بیاندازند.]🚫 〰〰〰 اکثریتمان از تفسیر بی‌خبریم و الا با دیدن این آیه فیوز می‌پراندیم. واژه‌ی 'ویل' شوخے بردار نیست‌!... 〰〰〰〰 خلاصه که نماز اول وقت را توی مسیر رستگاری دست کم نگیرید. جان خودم که نه، جان شما، انقدر خوب است خودتان یکسال نشده مشتری می‌شوید😅 اوایلش سخت است ولی می‌ارزد. خب سخن را طولانی نمی‌کنم که فردا قرار است توی پرانتز، درباره ی موضوع مهمی صحبت کنیم و بعد به بقیه‌ی آداب نماز و اهمیت نماز اول وقت بپردازیم. نقداً کلیپ زیر را ببینید موضوع فردا، دستتان می‌آید. آغوش‌خدا 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"...🍃 ◈نماز رو برای بچه‌هاتون، زیادی معنوی نکنید! گاهے‌ اوقات تارک نماز شدن بچه‌ها از سهل‌انگاری خونواده نشأت می‌گیره... آغوش‌خدا💕 🆔@Clad_Girls