eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.6هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 🔺 عاشقانه‌ای متفاوت؛ وقتی منظر برای ازدواج با سعید چادری شد! 🔸 روایت داستان عاشقانه ای که این بار با نمایش صحنه‌‌هایی از فرهنگ حجاب، دفاع مقدس و جانبازی، سبک جدیدی از صحنه های عاشقانه را به قاب تصویر کشیده است. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| حجاب از نظر غربی‌ها 🔹اظهارات متفکران اسلام‌ستیز غربی در مورد حجاب 🆔@Clad_Girls
🔴 هفت آرایشگاه زنانه در رشت به علت فعالیت غیرمجاز در فضای مجازی پلمب شد. رئیس اداره نظارت بر اماکن عمومی استان گیلان گفت: ۷ آرایشگاه زنانه در رشت که برخلاف قوانین در صفحات مجازی فعالیت داشتند، پلمب و برای ۱۲ واحد اخطار پلمب صادر و به ۱۹ واحد دیگر نیز تذکر داده شد. سرهنگ علی حیدرخواه اظهار داشت: با هدف صیانت از امنیت اخلاقی، تحقق برنامه‌های پیشگیرانه و مقابله با ناهنجاری‌های اجتماعی در فضای مجازی، طرح‌های کنترل و نظارت بر واحدهای صنفی فعال مجازی از سوی پلیس اجرا می‌شود. در همین راستا ماموران اداره نظارت بر اماکن عمومی استان از ۶۴ آرایشگاه زنانه فعال در فضای مجازی در شهرستان رشت بازدید کردند که طی این بازدید به ۱۹ واحد تذکر ابلاغ، برای ۱۲ واحد اخطار پلمب صادر و ۷ واحد که برخلاف قوانین در صفحات مجازی فعالیت داشتند، پلمب شد. این مقام انتظامی از مردم خواست در صورت مشاهده هرگونه تخلف در واحدهای صنفی، موضوع را به مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ اطلاع دهند. 🆔 @Clad_girls
انتظارها به پایان رسید 😍 در ادامه سلسله دوره‌های 💎دوره مجازی سواد عاطفی و ارتباطی ✨کاربردی و واجب برای همه دختران✨ ✨ با تدریس برای ثبت نام رایگان در جلسه اول رو به آیدی زیر ارسال کنید👇🏻 🆔 @Baran_Support
🔴 پست این خانم دکتر هم خیلی قابل تامل هست! 🆔 @Clad_girls
روسیه به مادرانی که ده فرزند بیارن پاداش ۱ میلیون روبلی و لقب «مادر قهرمان» میده! ایلان ماسک توییت میزنه «مادر بودن مهمتر از هر شغلیه» ! خاله زنکای منوتو و اینترنشنال هم دور هم جمع شدن میگن تحقیقات گفته بچه نیارید تا شاد تر باشید :)) 🆔@Clad_Girls
🔖 آموزش طب سنتی اسلامی 🚸 «مزاج شناسی مقدماتی تا پیشرفته» 🔥همراه با «گواهی دانشگاهی» 🔥 به صورت آنلاین 🔥 با پشتیبانی ضبط شده 🔥 پرسش و پاسخ 👇👇👇👇 🟡 در 20 جلسه آموزشی دو ساعته 🟡 هدیه 💯 نفر اول ثبت‌نام شده 👈 10 درصد تخفیف و 4 ساعت کارگاه رایگان تل گیری و جااندازی لگن 👇👇👇👇 ⌚ مهلت ثبت نام: تا 31 مردادماه 1401 📎 لینک ثبت‌نام👇 https://wa.me/989046724440 📎کانال پیش ثبت‌نام 👇 https://chat.whatsapp.com/D6xvoHSsqCN24j1uwJSmra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_پنجاه_و_دوم بلند شدم و در را باز کردم
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» فرصت صرف غذا به صحبت‌های معمول می‌گذشت که پدر رو به مجید کرد و پرسید: _اوضاع کار چطوره مجید؟ لبخند مجید رنگی از رضایت گرفت و پاسخ داد: _خدا رو شکر! خوبه! که پدر لقمه‌اش را قورت داد و با لحنی تحقیر‌آمیز آغاز کرد: _اگه وضع حقوقت خیلی خوب نیس، بیا پیش خودم! هم کارش راحت‌تره، هم پول بیشتری گیرِت میاد! مجید که انتظار چنین حرفی را نداشت، با تعجب به پدر نگاه کرد و در عوض، عبدالله جواب پدر را داد: _بابا! این چه حرفیه شما می‌زنی؟ آقا مجید داره تو پالایشگاه کار می‌کنه! کجا از شرکت نفت بهتر؟ تازه حقوقشون هم به نسبت خوبه! که پدر چین به پیشانی انداخت و گفت: _جای خوبیه، ولی کار پُر دردِ سریه! هر روز صبح باید تا اسکله شهید رجایی بره و شب برگرده! تازه کارش هم پُر خطره! همین یکی دو سال پیش بود که تو پالایشگاه آتیش سوزی شد... از سخنان پدر به شدت ناراحت شده بودم و چشمم به مجید بود و می‌دیدم در سکوتی سنگین، خیره به پدر شده که مادر طاقتش را از دست داد و با ناراحتی به میان حرف پدر آمد: _عبدالرحمن! خُب لابد آقا مجید کار خودش رو دوست داره! و بلاخره مجید زبان گشود: _خیلی ممنون که به فکر من هستید! ولی خُب من از کارم راضی‌ام! چون رشته تحصیلی‌ام هم مهندسی نفت بوده، خیلی به کارم علاقه دارم! پدر لبی پیچ داد و با لحنی که حالا بیشتر رنگ غرور گرفته بود تا خیرخواهی، جواب داد: _هر جور میل خودته! آخه من دارم با یه تاجر خوب قرارداد می‌بندم و دیگه از امسال سود نخلستون‌هام چند برابر میشه! گفتم زیر پر و بال تو هم بگیرم که دیگه برای چندرغاز پول انقدر عذاب نکشی! مجید سرش را پایین انداخت تا دلخوری‌اش را کسی نبیند، سپس لبخندی زد و با متانت همیشگی‌اش پاسخ داد: _دست شما درد نکنه! ولی من دیگه تو این کار جا افتادم. و پاسخش آنقدر قاطع بود که پدر اخم کرد و با حالتی پُر غیظ و غضب، لقمه بعدی را در دهانش گذاشت. حالا می‌فهمیدم مشتری جدیدی که نارضایتی ابراهیم و محمد را برانگیخته، همین تاجری است که پدر را به سودی چند برابر امیدوار کرده و به او اجازه می‌دهد تا همچون ارباب و رعیت با مجید صحبت کند. برای لحظاتی غذا در سکوت خورده شد که خبری بهت‌آور، نگاه همه را به صفحه تلویزیون جلب کرد؛ نبش قبر یک شخصیت بزرگ اسلامی در سوریه به دست تروریست‌های تکفیری! حجر بن عدی که به گفته گوینده خبر، از اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و از نام‌آوران اسلام بوده است. گرچه نامش را تا آن لحظه نشنیده بودم اما در هر حال نبش قبر، گناه قبیح و وحشتناکی بود و تنها از دست کسانی بر می‌آمد که به خدا و پیامبرش (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هیچ اعتقادی ندارند. پدر زودتر از همه نگاهش را برگرداند و بی‌توجه به غذا خوردنش ادامه داد، اما چشمان گِرد شده عبدالله همچنان به تلویزیون خیره مانده بود و مادر مثل اینکه درست متوجه نشده باشد، پرسید: _چی شده؟ شاید هم متوجه شده بود و باورش نمی‌شد که قبر یک مسلمان آن هم کسی که یار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بوده، شکافته شده و به مدفنش اهانت شده باشد که عبدالله توضیح داد: _این تروریست‌هایی که تو سوریه هستن، به حرم حجر بن عدی حمله کردن و نبش قبرش کردن! مادر لب گزید و با گفتن «استغفرالله!» از زشتی این عمل به وحشت افتاد. مجید هم نفس بلندی کشید و با سکوتی غمگین اوج تأسفش را نشان داد که با تمام شدن متن خبر، عبدالله صدای تلویزیون را کم کرد و گفت: _من نمی‌دونم اینا دیگه کی هستن؟!!! میگن ما مسلمونیم، ولی از هر کافر و مشرکی بدترن! تازه تهدید کردن که اگه دستشون به حرم حضرت زینب (علیها السلام) برسه، تخریبش می‌کنن! با شنیدن این جمله نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش آشکارا لرزید. مثل اینکه جان عزیزی از عزیزانش را در خطر ببیند، برای چند ثانیه تنها به عبدالله نگاه کرد و بعد با لحنی غیرتمندانه به خبری که شنیده بود، پاسخ داد: _هیچ غلطی نمی‌تونن بکنن! و حالا این جواب مردانه او بود که توجه همراه با تعجب ما را به خودش جلب کرد. ما هم از اهانت به خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) ناراحت و نگران بودیم، اما خونِ غیرت به گونه‌ای دیگر در رگ‌های مجید جوشید، نگاهش برای حمایت از حرم تپید و نفس‌هایش به عشق حضرت زینب (علیهاالسلام) به شماره افتاد. گویی در همین لحظه حضرت زینب (علیها السلام) را در محاصره دشمن می‌دید که اینگونه برای رهایی‌اش بی‌قراری می‌کرد و این همان احساس غریبی بود که با همه‌ی نزدیکی قلب‌ها و یکی بودن روح‌مان، باز هم من از درکش عاجز می‌ماندم! ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی اسلام آمریکایی و شیعه انگلیسی با هم ترکیب می‌شوند! 🔞 جلو شوهرش نامحرم براش قمه میزنه به اسم تشیع 🆔@clad_girls
دلانہ✨ ✍🏼 هیچ ذکری بالاتر از ذکر عملی نیست. و هیچ ذکرعملی، بالاتر از در اعتقادیات و عملیات نیست. 🆔@Clad_Girls
کربلایی‌سیدرضا_نریمانی_دلتنگ_حرم.mp3
9.53M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َدلتنگ‌حرم‌هستــــم‌حُسین...>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
خیــــــــــمه‌افتــــــاد... حجاب‌از‌سر‌زینب‌هرگز! 🌱 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش می‌شد وارد بعضی از فیلما شد و هوایِ اونجا رو نفس‌ کشید💙🌱
لایقِ وصلِ تو که من نیستم
.. 🆔 @Clad_girls
باز مواد جدید اومده تو بازار؟! 🗣ایشی‌خاکی‏ 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مفهوم «توهم اکثریت» حاصل از شبکه های اجتماعی را در مصاحبه فرح با نشریه‌ی ایتالیایی «لیبرو کوتیدیانو» در جمله (ایرانیان دنبال بازگشت پادشاهی هستند و من، آماده‌ام که به میهن بازگردم) می‌بینید چرا او دچار چنین توهمی شده؟ پاسخ در ویدیو نمایان است. 🗣سيد علي موسوي 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بسکتبالیست تیم ملی بسکتبال: در مسابقات اول بین المللی به دلیل حجاب‌مان نگاه‌ها به ما عجیب بود اما بعد از پیروزی‌ها می‌آمدند با ما عکس یادگاری می‌گرفتند 🔹 کیمیا تهرانی بسکتبالیست تیم ملی بانوان ایران: در مسابقات اول بین المللی به دلیل حجاب، حریفان نگاه شان به ما عجیب بود، حتی جواب سلام ما را نیز نمی دادند و همین رفتارها باعث شد تا ما غیرتی شویم و دربازی ها سنگ تمام گذاشتیم و وقتی بازی ها رو دونه به دونه بردیم احترامشون به ما بیشتر شد و درپایان مسابقات خیلی از آنها با ما عکس یادگاری گرفتند. 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+آقااااا 'لا‌اِکراهَ‌فی‌الدین'✋🏻‼️ ⊹ ⊹▫️بشنوید پاسخ‌ استاد پورازغدی رو.. ⊹ 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد احساسی عمل کن😎✌️ 🎬 دوره سواد عاطفی و ارتباطی لحظاتی از محتوای جلسه اول رو ببینید😍 🎙با تدریس ✅ همین حالا برای ثبت‌نام در جلسه اول رو به آیدی زیر ارسال کن👇🏻 🆔 @Baran_Support 🔥این پُست رو برای اون دوستایی که خیلی برات مهم هستن بفرست✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗برخورد بانوۍ ایتالیایی🇮🇹، در مواجهه با ایستگاه‌پویش"فرشتگــان‌سرزمین‌من"😍✨ ⊹ ⊹ ⊹ •اجرایی‌متفاوت‌در‌ماه‌محرم🏴 🆔@Clad_Girls
‏خانه اش بر اثر بمباران هواپیماهای سعودی سقوط کرد و از زیر آوار بیرون آمد و همچنان حجابش را نگه داشته تا چشم مردم چهره اش را نبیند این مردم یمن هستند💔 " نصرالله الحسنی" 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_پنجاه_و_سوم فرصت صرف غذا به صحبت‌های
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» با آمدن ماه خرداد، خورشید هم سرِ غیرت آمده و بر سر نخل‌ها آتش می‌ریخت، هرچند نخل‌های صبور، رعناتر از همیشه قد برافراشته و خم به ابرو نمی‌آوردند و البته من هم درست مثل نخل‌ها، بی‌توجه به تابش تیز آفتاب بعد از ظهر، لب حوض نشسته و با سرانگشتانم تن گرم آب را لمس می‌کردم. نگاهم به آبیِ آب حوض بود و خیالم در جای دیگری می‌گشت. از صبح که از برنامه‌های تلویزیون متوجه شده بودم امشب چه مناسبتی دارد، اندیشه‌ای به ذهنم راه یافته و اشتیاق عملی کردنش در دلم بی‌تابی می‌کرد. فردا سالروز ولادت امام علی (علیه‌السلام) بود و من برای امشب و مجید، خیالی در سر داشتم. خیالی که شاید می‌توانست نه به شیوه مجادله چند شب پیش که به آیین مهر و محبت دل او را نرم کرده و ذهنش را متوجه مذهب اهل تسنن کند که صدای باز شدن در ساختمان مرا از اعماق اندیشه‌هایم بیرون کشید و نگاهم را به پشت سر دوخت. مادر دمپایی لا انگشتی‌اش را پوشید و با حالی نه چندان مساعد قدم به حیاط گذاشت. به احترامش بلند شدم و همچنانکه به سمتش می‌رفتم، گفتم: _فکر کردم خوابیدید! صورت مهربانش از چین و چروک پُر شد و با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود، پاسخ داد: _خواب کجا بود مادرجون؟ از وقتی نهار خوردم دلم بدجوری درد گرفته! چند بارم حالم به خورده! خوب می‌دانستم که مادر تا جایی که بتواند و درد امانش دهد، از بیماری شکایت نمی‌کند، پس حالش آنقدر ناخوش بود که اینچنین لب به شِکوه گشوده و ابراز ناراحتی می‌کرد. به سختی لب تخت گوشه حیاط نشست و من هم کنارش نشستم، دستش را گرفتم و با نگرانی سؤال کردم: _می‌خوای بریم دکتر؟ سری به علامت منفی جنباند و من باز اصرار کردم: _آخه مامان! این دل دردِ شما الان چند ماهه که شروع شده! بیا بریم دکتر بلاخره یه دارویی میده بهتر میشی! آه بلندی کشید و گفت: _الهه جان! من خودم دردِ خودم رو می‌دونم! هر وقت عصبی میشم این دل دردم شروع میشه! و من با گفتن «مگه چی شده؟» سرِ دردِ دلش را باز کردم: _خیلی از دست بابات حرص می‌خورم! هیچ وقت اخلاق خوبی نداشت! همیشه تند و تلخ بود! حالا هم که داره همه محصول خرما رو از الآن پیش فروش می‌کنه، اونم به یه تاجر ناشناس که اصلاً معلوم نیس چه اصل و نسبی دارن! هر وقت هم می‌خوام باهاش حرف بزنم میگه به تو ربطی نداره، من خودم عقلم می‌رسه! می‌گم ابراهیم و محمد دلواپسِ نخلستون هستن، میگه غلط کردن، اونا فقط دلواپسِ جیب خودشون هستن!... یه عمر تو این شهر با آبرو زندگی کردیم، حالا سرِ پیری اگه همه سرمایه‌اش رو از دست بده... نمی‌دانستم در جواب گلایه‌هایش چه بگویم که فقط گوش می‌کردم تا لااقل دلش قدری سبک شود و او همچنانکه نگاهش در خطوطی نامعلوم دور می‌زد، ادامه می‌داد: _تازه اونشب آقا مجید رو هم دعوت به کار می‌کنه! یکی نیس بهش بگه تو پسرهای خودت رو فراری نده، داماد پیش کش! سپس نگاهم کرد و با نگرانی پرسید: _اونشب از اینجا که رفتین، آقا مجید بهت چیزی نگفت؟ از حرف بابا ناراحت نشده بود؟ شاید اگر مادر همچون من یک روز با مجید زندگی کرده و اوج لطافت کلام و نجابت زبانش را دیده بود، اینهمه دلواپس دلخوری‌اش نمی‌شد که لبخندی زدم و گفتم: _نه مامان! هیچی نگفت! اخلاقش اینطوری نیس که گله کنه! مادر سری از روی تأسف تکان داد و گفت: _بخدا هر کی دیگه بود ناراحت می‌شد! دیدی چطوری باهاش حرف می‌زد؟ هر کی نمی‌دونست فکر می‌کرد تو پالایشگاه از این بنده خدا بیگاری می‌کشن که بابات اینجوری به حالش دلسوزی می‌کنه! خُب اونم جوونه، غرور داره... که کسی به در حیاط زد و شکوائیه مادر را نیمه تمام گذاشت. برخاستم و از پشت در صدا بلند کردم: _کیه؟ که صدای همیشه خوشحال محمد، لبخند را بر صورتم نشاند. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls