🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_هفتادم از صدایی دستی که به در میزد،
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_هفتاد_و_یکم
حال سخت و زجرآوری بود که هر لحظهاش برای دل تنگ و غمزدهام، یک عمر میگذشت. حدود یکسال بود که گاه و بیگاه مادر از درد مبهمی در شکمش مینالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیفتر میشد و هر بار که درد به سراغش میآمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمیکردم و حالا نتیجه این همه سهلانگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش میترسیدم. وضو گرفتم و با دستهایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمیتوانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه میکردم و اشک میریختم.
نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمیتوانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بیرمقم به گوشهای خیره مانده بود. دلم میخواست خودم را در آغوش مادرم رها کرده و تا نفس دارم گریه کنم، اما چه کنم که حتی تصور دیدار دوباره مادر هم دلم را میلرزاند. ای کاش میدانستم تا الآن عبدالله حرفی به مادر زده یا هنوز به انتظار من نشسته تا به یاریاش بروم. خسته از این همه فکر بینتیجه، خودم را به کناری کشیدم و سرم را به دیوار گذاشتم که در اتاق باز شد و مجید با صورتی شاد و لبهایی که چون همیشه میخندید، قدم به اتاق گذاشت.
نگاه مصیبتزدهام را از زمین برداشتم و بیآنکه چیزی بگویم، به چشمان مهربان و زیبایش پناه بردم. با دیدن چهره تکیده و چشمان سرخ و مجروحم، همانجا مقابل در خشکش زد. رنگ از رخسارش پرید و با صدایی لرزان پرسید:
_چی شده الهه؟
نفسی که در سینهام حبس شده بود، به سختی بالا آمد و حلقه اشکی که پای چشمم به خواب رفته بود، باز سرازیر شد. کیفش را کنار در انداخت و با گامهایی بلند به سمتم آمد. مقابلم روی دو زانو نشست و با نگرانی پرسید:
_الهه! تو رو خدا بگو چی شده؟
به چشمان وحشتزدهاش نگاهی بیرنگ انداختم و خواستم حرفی بزنم که هجوم ناله امانم نداد و باز صدای گریهام فضای اتاق را پُر کرد. سرم را به دیوار فشار میدادم و بیپروا اشک میریختم که حتی نمیتوانستم قصه غمزده قلبم را برایش بازگو کنم.
شانههای لرزانم را با هر دو دستش محکم گرفت و فریاد کشید:
_الهه! بهت میگم بگو چی شده؟
هر چه بیشتر تلاش میکرد تا زبان مرا باز کند، چشمانم بیقرارتر میشد و اشکهایم بیتابتر. شانههایم را محکم فشار داد و با صدایی که دیگر رنگ التماس گرفته بود، صدایم زد:
_الهه! جون مامان قَسَمِت میدم... بگو چی شده!
تا نام مادر را شنیدم، مثل کسی که تحملش تمام شده باشد، شانههای خمیدهام را از حلقه دستان نگرانش بیرون کشیدم و با قدمهایی که انگار میخواستند از چیزی فرار کنند، به سمت اتاق دویدم. روی قالیچه پای تختم نشستم و همچنانکه سرم را در تشک فرو میکردم تا طنین ضجههایم را مادر نشنود، زار میزدم که صدای مضطرّ مجید در گوشم نشست:
_الهه... تو رو خدا... داری دیوونهام میکنی...
بازوانم را گرفت، با قدرت مرا به سمت خودش چرخاند و با چشمانی که از نگرانی سرخ شده بود، به صورتم خیره شد و التماس کرد:
_الهه! با من این کارو نکن... بخدا هر کاری کردم، حقم این نیس...
با کف دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با صدایی که از شدت گریه بُریده بالا میآمد، پاسخ اینهمه نگرانیاش را به یک کلمه دادم:
_مامانم...
و او بلافاصله پرسید:
_مامانت چی؟
با نگاه غمبارم به چشمانش پناه بردم و ناله زدم:
_مجید مامانم... مامانم سرطان داره... مجید مامانم داره از دستم میره...
و باز هجوم گریه گلویم را پُر کرد. مثل اینکه دستانش بیحس شده باشد، بازوانم را رها کرد و نگرانی روی صورتش خشکید. با چشمانی که از بُهتی غمگین پُر شده بود، تنها نگاهم می کرد و دیگر هیچ نمیگفت و حالا دریای دردِ دل من به تلاطم افتاده بود:
_مجید مامانم این مدت خیلی درد کشید. ولی هیچ کس به فکرش نبود... خیلی دیر به دادش رسیدیم... خیلی دیر... دکتر گفته باید زودتر میبردیمش...
هر آنچه در این مدت از دردها و غصههای مادر در دلم ریخته بودم، همه را با اشک و ناله بازگو میکردم و مجید با چشمانی که از غصه میسوخت، تنها نگاهم میکرد و انگار میخواست همه دردهای دلم را به جان بخرد تا قدری قرار بگیرم.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 توصیههای بسیار مهم استاد رائفی پور برای زائران اربعین حسینی (علیالخصوص خانمها)
#اربعین_حسینی
#توصیهها
🆔 @Clad_girls
https___vesal.co_FTP_files_tracks_11_track_JY0DVNU1Xdong5WLTofRi8ZI2WWnpY_320.mp3
11.06M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َسیِّـــــدرویایۍِمن...>ً
#تااربعـــــ13روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیاحسنابنعلی
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
کربلاییمحمدحسین_پویانفر_امام_حسن_مهربونی_و_کریم_.mp3
9.86M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َامامحسنمهربونۍوکریـــم...>ً
#تااربعـــــ13روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیاحسنابنعلی
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🖤🥀』
#استورێشھهاتامامحسنمجتبۍ؏
ڪریمڪارےبهجزجودوڪرمنداره
آقامتومدینهاستولےحرمنداره💔
زهرا صدیقی
یکی از سرکرده های باند قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق که توسط اطلاعات سپاه بازداشت شد محکوم به اعدام شده
ترویج همجنس بازی،قمار، کلاهبرداری و قبح زدایی از روابط جنسی نامشروع و نشر آن در فضای مجازی سایر جرمهای صدیقی ست
🗣Amir_Saman_VaRaStEh
🆔@Clad_Girls
هیچ جک و جونوری نمونده که مصی ازش حمایت نکرده باشه
قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق فقط یکی از جرم های زهرا صدیقیه(:
🗣رضا
🆔@Clad_Girls
-'شهیدهعصمتپورانوری
هماندختریکهدرشبعروسی...
#اولین_مربی_بشریت_بانواناند
🆔️@Clad_girls
این راهپیمایی ۲۲ بهمن نیست دوستان!!! اینجا عاشقان اباعبدالله صف کشیدن گذرنامه اربعین بگیرن😍 ساندیس هم نمیدن فقط عشقه عشششق👋❤
🗣یاس 🌹
#اربعین
🆔️ @Clad_girls
🔺سیاست کثیف رسانه ای اینطوریه که :
▪️نمیگن "طرف از سرکرده های باند قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق بوده" و باعث نابودی زندگی هزاران خانواده و فقط به تفکر کثیف همجسبازیش میپردازن تا برای این قشر نجس مظلوم نمایی کنن، که اونم حقشونه.
✍یکی بود یکی نبود
🆔 @Clad_girls
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم♥️
ای بیمنت ترین مھربان🌱!
#اربعین ¦ #امام_حسین
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانومهایپرسپولیسی بعد از کشف حجاب و ژست های آنچنانی رفتند سراغ بستن خیابون
اینا همش یه بار رفتن ورزشگاه اینجوری افسار پاره کردن ،یه فصل برن ورزشگاه خدا میدونه چه بلایی سر مملکت بیارن.....
🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_هفتاد_و_یکم حال سخت و زجرآوری بود که
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_هفتاد_و_دوم
ساعتی به شِکوههای مظلومانه من و شنیدنهای صبورانه او گذشت تا سرانجام طوفان گلایهها و سیلاب اشکهایم آرام گرفت و نه اینکه نخواهم که دیگر توان سخن گفتن و اشکی برای گریستن نداشتم. به حالت نیمه هوش همانجا روی قالیچه پای تخت دراز کشیدم که مجید با سر انگشتش قطره اشکی را که روی گونهاش جاری شده بود، پاک کرد و با صدایی گرفته گفت:
_الهه جان... پاشو روی تخت بخواب.
و با گفتن این جمله دست زیر شانه و سرم گرفت و کمکم کرد تا بدن سُستم را از زمین کَندم و روی تخت دراز کشیدم و خودش از اتاق بیرون رفت. غیبتش چندان طولانی نشد که با یک لیوان شربت به اتاق بازگشت.
کنارم لب تخت نشست و آهسته صدایم کرد:
_الهه جان! رنگت پریده، یه کم از این شربت بخور.
ولی قفلی که به دهانم خورده بود، به این سادگیها باز نمیشد که باز اشک از گوشه چشمان پف کردهام جاری شد و با گریه پرسیدم:
_مجید! حال مامانم خوب میشه؟
با نگاه مهربانش، چشمان به خون نشستهام را نوازش می کرد و باز دلش آرام نمی شد که با کف هر دو دستش، اشکهایم را از روی گونههایم پاک میکرد و با نوایی گرم و دلنشین دلداریام میداد:
_توکلت به خدا باشه الهه جان! ان شاء الله خوب میشه! غصه نخور عزیز دلم!
سپس برای لحظاتی ساکت شد و بعد با لحنی گرفته ادامه داد:
_الهه جان! مامانت باید یه راه طولانی رو طی کنه تا درمان بشه. تو این راه همه باید کمکش کنیم و تو از همه بیشتر باید هواشو داشته باشی. تو نباید از خودت ضعف نشون بدی. باید با روحیه بالایی که داری به اونم امید بدی...
که صدای در خانه سخنش را ناتمام گذاشت.
وحشتزده روی تخت نیم خیز شدم و پرسیدم:
_نکنه مامان باشه؟ حتماً عبدالله بهش گفته...
مجید از لب تخت بلند شد و با گفتن «آروم باش الهه جان!» از اتاق بیرون رفت. روی تخت نشستم و با قلبی که طنین تپشهایش را به وضوح میشنیدم، گوش میکشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای گرفته عبدالله را شنیدم. چند کلمهای با مجید صحبت کرد که درست نفهمیدم و پس از چند دقیقه با هم به اتاق آمدند. عبدالله با دیدن صورت پژمرده و خیس از اشکم، بغض کرد و همانجا در پاشنه در نشست. مجید کنار تختم زانو زد و سؤالی که در دل من آشوبی به پا کرده بود، از عبدالله پرسید:
_به مامان گفتی؟
عبدالله سرش را پایین انداخت و زیر لب پاسخ داد:
_نتونستم...
سپس سرش را بالا آورد و رو به من کرد:
_الهه من نمیتونم! تو رو خدا کمکم کن...
با شنیدن این جمله، حلقه بیرمق اشکم باز جان گرفت و روی صورتم قدم گذاشت.
با نگاه عاجزانهام به مجید چشم دوخته و با اشکهای گرمم التماسش میکردم تا نجاتم دهد و مثل همیشه حرف دلم را شنید که با صدایی که رنگ غیرت گرفته بود، به جای من، پاسخ عبدالله را داد:
_عبدالله! به الهه رحم کن! مگه نمیبینی چه حالی داره؟ الهه اگه با این وضع بیاد پایین چه کمکی میتونه بکنه؟ اگه مامان الهه رو اینجوری ببینه که بدتره!
عبدالله کلافه شد و با لحنی عصبی گِله کرد:
_مجید! تا همین الانم خیلی دیر شده! مامان رو باید همین فردا ببریم بیمارستان! امشب باید بهش بگیم، تو میگی من چی کار کنم؟
با شنیدن این جملات نتوانستم مانع بیقراری قلبم شوم، پتو را مقابل صورتم مچاله کردم و باز صدای گریهام به هق هق بلند شد و از همان زیر پتو صدای مجید را میشنیدم که با غیظ میگفت:
_عبدالله! الهه نمیتونه این کارو بکنه! الهه داره پس میافته! چرا انقدر زجرش میدی؟ الهه طاقت نداره حتی مامان رو ببینه، اونوقت تو اَزش میخوای بیاد با مامان حرف بزنه؟!!! انصاف داشته باش عبدالله! تو با این کاری که از الهه میخوای، فقط داری داغ دلش رو بیشتر میکنی!
و آنقدر گفت تا سرانجام عبدالله را مجاب کرد که به تنهایی این کار هولناک را انجام دهد و خود به غمخواری غمهایم پای تخت نشست.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
کربلاییحسین_طاهری_یک_عشق_صاف_و_ساده_تو_دلم_بود_.mp3
11.68M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#حسیݩطاھرے
<َیکعشقصافوسادهتودلمبود...>ً
#تااربعـــــ12روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیااباعبداللهالحسین
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
کربلاییحسین_طاهری_یا_رب_الحسین_.mp3
6.99M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#حسیݩطاھرے
<َیاربالحسین...>ً
#تااربعـــــ12روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیااباعبداللهالحسین
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
🔺نرا وینسنت روزنامه نگار فمنیست همجنسگرا، برای اینکه اثبات کند زندگی مرد ها آسان است به مدت ۲ سال به یک مرد تغییر قیافه داده و زندگی میکند، بعد از ۲ سال، بعد نوشتن کتاب مرد خود ساخته بخاطر فشار های روانی که زندگی مردانه بهش وارد کرد خودکشی میکند!
🔹ته بحران بی هویتی جنسی، که اینروزها غرب مردم را به سوی آن سوق میدهد، پوچی و نابودی بشریت است
🆔 @Clad_girls
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 با باز خورد هایی که از دختر ها و خانما گرفتیم کلی ذوق کردیم😍
💜 جای شما تو جمع #دختــرونه ما خیلی خالیــه
🌸 #فرشتگان_سرزمین_من
🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی
🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
💖 با باز خورد هایی که از دختر ها و خانما گرفتیم کلی ذوق کردیم😍 💜 جای شما تو جمع #دختــرونه ما خیلی
🔴 پنج تا از شهرهای کشور مترو دارن، تهران_مشهد_اصفهان_شیراز_تبریز
با توکل به حضرت زینب(سلام الله علیها) تونستیم به مناسبت ماه محرم، پنج استان رو هماهنگ کنیم که اجرای هماهنگ توی ایستگاه های مترو داشته باشند.
🌸 #فرشتگان_سرزمین_من
🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی
🔴 شما هم میتونید توی شهر خودتون عضو گروه های ما بشید یا اگر گروه ندارید اقدام به تشکیل گروه کنید.
💌 کلی برنامه های خفن و خبرای خوب براتون داریم
⛔️✋🏻 از #لشگر_فرشتگان جانمونی♥
شهرهای #ساری #اراک #گرگان نیاز به تشکیل گروه دارند 🤨
🔴 خانم بالای 18 سال، دغدغه مند مسائل #فرهنگی به خصوص بحث #حجاب_و_عفاف
برای تشکیل گروه با این آی دی هماهنگ بشید👇
🆔 @Rahbar1361
⛔️ #رشت #سمنان #بندر_عباس #قشم گروه تشکیل شد ⛔️
❌❌
⭕️ سگ سوسن پرور مرده بعد پست گذاشته نوشته به خدا سپردمت،دیدار بعدیمون تو بهشت..
کلی بازیگرم بهش تسلیت گفتن.
فقط مراسم سوم و هفتمش و اعلام نکرده یه خورده بلاتکلیف شدیم!!!!☹️
پ.ن:اگر وزارت فرهنگ و ارشاد ورود میکرد این دوزاری ها انقد به شعور و فرهنگ چند هزار ساله ایرانی توهین نمیکردن
#سلبریتی_دوزاری
✍میرزا
🆔 @Clad_girls
🔴 گام به گام در مسیر انقراض فرهنگی
طبق بند ۲ ماده ۴ اساسنامه،فیفا باید در مسائل سیاسی و مذهبی بی طرف باشه!اما با نقض حاکمیت کشور،ایران رو ملزم به استفاده از داور زن در مسابقات آقایون کرده.مسئولین ما هم بدون هیچ اعتراضی سریع قبول کردن!آقایون،گام بعدی این رفتار ذلیلانه برای پیاده سازی سند ۲۰۳۰ با همکاری فیفا چیه؟
🗣 شادمانی
🆔 @Clad_girls