eitaa logo
📖کـــافـــــــــہ شـــعــــــــر📖
3.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
20 فایل
همه شب نقش خیالاتِ تو هست و، دلِ من ، از تو ای ارام جانم ، خبری  نیست که نیست،، اشک می بارد زچشمم باز خاموشم ، خموش ، چون منِ دیوانه ،خونین جگری ، نیست که نیست ، #راحم_تبریزی ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مشاهده در ایتا
دانلود
تو در عمیق ترین نقطه ی خلوت من نشسته ایی چشمانم پاسدار نگاهت و دستانم حافظ دستانت و من هرگز نخواهم گذاشت دستی یا نگاهی تو را لمس کند من مسیری هموار هستم با فانوس های روشن بی دلهره سمت من بیا من آخرین آبادی این شهر سوخته ام ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
نبین که از سرِ ناچار های وُ هو دارم -هزار بغضِ فروخورده در گلو دارم اگرچه بی‌خبر از حالِ من گمان داری.. -سری به بالشِ پرهای نازِ "قو" دارم! "امیدِ یائسه‌ام" گُر گرفته از "حسرت"! چه‌قدْر خون‌به‌دلم، بس‌که آرزو دارم میانِ فـوجِ علف‌های هرزِ دل‌-نشناس! هنوز از "گُلِ احساس" رنگ وُ بو دارم! درونِ "جمعیّت غصه" در احاطه‌ی "درد".. فشارِ مُستمَر از هر چَهارسو دارم! به کنجِ خلوتِ شب‌های بی‌سرانجامی.. همیشه با "دلِ تنگم" بِگو-مَگو دارم! چه زخم‌ها که فقط یادگار از دستِ- -رفیق‌-فابِ نمک‌خورده‌ی دو-رو دارم! مدام خسته وُ فرسوده کوهی از "غم" را.. به "دوشِ طاقتم" از "بختِ کینه‌جو" دارم! اگرچه "نیّتِ مِحنت" نکرده‌ام گویا.. به قصدِ قُربتِ "آلامِ خود" وضو دارم! ■ نیا به چشمِ من ای اشک! هم‌چنان زیرا.. میانِ "فِرقه‌‌ی نامَحْرَم" آبِـرو دارم!! ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
داستان واقعی پرستار بچه🚫 دختری جوانی به عنوان پرستار بچه در یک خانه کار میکرد.. پدر و مادر بچه ها آن شب برای دیدن فیلمی به بیرون رفتند و بچه ها را به پرستار خود سپردند. پرستار وقتی دیروقت شد بچه ها را به رختخواب برد و خواباند و بعد از آن برای تماشای تلویزیون به طبقه پایین رفت. که ناگهان صدای زنگ تلفن را شنید، وقتی جواب تلفن را داد ، تمام آنچه که شنید نفس نفس زدن سنگین بود و صدای مردی که از او پرسید: "آیا به بچه ها سرزده ای؟" با ترس ، تلفن را سر جایش گذاشت وناگهان....⬇️⬇️🔹 ⬅️ ادامه ی داستان➡️
⁉️معما⁉️ ❔مردی صبح از خانه بیرون می رود تا به دفتر کار برود و همسرش را می بوسد. غروب در راه رفتن به خانه از دفتر می بیند که یکی سیم برق را قطع کرده است. او بلافاصله می فهمد که همسرش مرده است. ⁉️ او از کجا این را می دانست؟ ⬇️پاسخ معما ⬇️ https://eitaa.com/joinchat/3638755455Cc45f800e21 https://eitaa.com/joinchat/3638755455Cc45f800e21
وقتی آنلاینه ولی سین نمیکنه مثل مولانا بهش بگو: «دل من ببردی به کجا سپردی!؟ نه جوابگویی، نه دهی رهایی!» 📖@cofeh_shear📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش آسمان شب سهم هر شبتان و یـاد خــــدا ارامش بخش تمام لحظه هایتان در این ساعات شب آرزو دارم زندگیتان شاد دلهایتان پراز محبت شبتون پر از نگاه مهربون خـــدا💕
روز شد چشمان خود را باز کن صبح ات بخیر آفتـاب آمـد,بـرایــش نازکــن صبــح ات بخیر مستـی بلبل نگــه؛ازبـهــر تــومی خـوانــد او یک کمـی با نغـمه اش آواز کـن صبـح ات بخیر نازنـیـن,لبهـای تـو,زیبا چـو لبخنــد گل است روز را با خنــده ات آغـازکـــن صبـح ت بخیر آفــرین ای دخترم ,دنیا قشنگ از روی توست قلب دنیا رابه زلف ات ساز کن صبح ات بخیر با تـو ساحـل امن و دریای خـروشان بی خطر مهربان چشمان خود را باز کن صبح ات بخیر ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ 📖@cofeh_shear📖
🗽 🗽 مجنون عشق را دگر امروز حالت است کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالت است عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق داند که آب دیدهٔ وامق رسالت است مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار کاین ره که برگرفت به جایی دلالت است ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالت است زین در کجا رویم که ما را به خاک او واو را به خون ما که بریزد حوالت است گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل دل سر بر نمی‌کنم که مقام خجالت است جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است جز سر عشق هر چه بگویی بطالت است ما را دگر معامله با هیچکس نماند بیعی که بی حضور تو کردم اقالت است از هر جفات بوی وفایی همی‌ دهد در هر تعنتیت هزار استمالت است سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او علمی که ره به حق ننماید جهالت است.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ ‎‌‌‌‎‌‌ 📖@cofeh_shear📖
♣️دکلمه♣️ دلم‌ میخواهد خوشحالی کوچک آدم‌ها باشم... عطر قیمه‌ی مادربزرگ در ظهر تابستان که شامه‌ی نوه‌ها را قلقلک‌ میدهد... آخرین بادکنک مانده‌ی روی دست پسرک کنار خیابان که فروخته میشود... خطبه‌ی عقدی که جاری میشود میان دو عاشق... لالایی شبانه مادری برای دختر کوچکش... آب تنی پسران بازیگوش در حوض خانه مادربزرگ... شادی به دنیا آمدن نوزادِ پدر و مادری پس از سالها انتظار... سفره ای پهن شده که همه‌ی خانواده دورش جمع میشوند... طنین ربنا در غروب رمضان... اولین قطره‌ی باران پس از خشکسالی... آخرین میوه ی بر درخت مانده... سیاهی آخرشب دستان مردی که نوید یک روز پر کار را میدهد... اولین صدایی که کودکی که ناشنواست پس از بهبودی میشنود... میخواهم اشک شوق مادری باشم که شاهد موفقیت فرزندش است... و من میدانم خدا چقدر جریان دارد در شادی های کوچک پاکمان...! ‍ꦿᬉ‌‌⚘꙰𝄠-⃝🩸‌‍‌‍‌‌ 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎︎︎ ✨⍟ ⍟✨ ‌ 📖@cofeh_shear📖
‌ 🎇 🎇 همین که آقاجان از دهان لقِ خواهر کوچکم شنید که من با فروختن گوشواره ام یک ساز خریده ام، کمربندش را برداشت و توی حیاط دنبالم افتاد که گیس بریده کدام عاقلی طلا را می‌دهد و دادار دودور می خرد؟ ننه جان هم پشت آقام درآمد و همین طور که چنگ می انداخت به صورتش گفت: به جای این غلطی که کردی می رفتی کلاس احکامی، صوتی، چیزی نه این که مطرب بشوی که فردا توی محل اسمت بپیچد و هیچ احمقی در این خانه را نزند. آقاجان که اهل این حرف‌ها نبود، تخس شد و گفت حالا لازم نیست همه آخوند و بانو مجلسی بشوند، جای این تکه چوب می رفتی کلاس خیاطی، که فردا بلد باشی جوراب شوهرت را بدوزی. زورم که به آن ها نرسید زدم زیر گریه، دست آخر هم یک سیلی از آقاجان خوردم و توی اتاق حبس شدم. صبح فردا خواهر کوچکم آمد و گفت که ننه جان سازت را داد سمساری و عوضش آینه شمعدان خرید، بیا ببین چقدر خوشگل است حالا سال ها از آن روزگار می‌گذرد ازدواج کرده ام و بلدم جوراب شوهرم را بدوزم از احکام هم حسابی سرم می شود اما به آینه ام که نگاه می‌کنم دختری را می‌بینم که در دوردست ها ساز می‌زند ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
🌧 🌧 دل به غار ات رفت و دلبر در دل ویرانه ماند خار اندر پای ماند و پای در میخانه ماند نیمه جانی ماند و چشم حسرت و دیوانه دل جام می در دست ماند و چشم در پیمانه ماند پیش رویش شمع گشتیم روشنی بخشیم به عشق خلوت مهتاب ما بی غمزه ی پروانه ماند ناله ی شبگیر ما دمساز ما شد تا سحر بی هوا فریاد کردیم ناله در کاشانه ماند عقل را مدهوش کردیم با جمالش در خیال طره ی نازش به خوابِ این دل دیوانه ماند ترک جان را سهل کردیم از پی دیدار او دود دل از اتش دل در ره جانانه ماند صد هزاران گوهری از موج دریا داشتیم سر به سر دریا شدیم و در دلم دردانه ماند میخروشد باز دل در عالم دیدار دوست ای دریغا دیده ی بختم درون خانه ماند از فراقش چند گوید شوریده دل هرچه گفتیم و شنیدیم قصه شد افسانه ماند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖