eitaa logo
📖کـــافـــــــــہ شـــعــــــــر📖
3.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
20 فایل
همه شب نقش خیالاتِ تو هست و، دلِ من ، از تو ای ارام جانم ، خبری  نیست که نیست،، اشک می بارد زچشمم باز خاموشم ، خموش ، چون منِ دیوانه ،خونین جگری ، نیست که نیست ، #راحم_تبریزی ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مشاهده در ایتا
دانلود
✨شعر✨ گل فروشی میکنم گلدان گل با شاعری یک کلام شاعری را با شقایق میخری؟ چون تلف شدزندگی ساعت نمیبندم بدست سالها را می‌ فروشم با دقایق میخری؟ سادگی بسیار دارم میکنم ارزانیت با صداقت می ‌فروشم با حقایق میخری؟ با غزل ها میشود هر درد را درمان کنی مرحمش را می‌فروشم طبع حاذق میخری؟ کوه غم را می‌شکافد درد های شاعری شاه بیتی می‌فروشم با. محبت میخری؟ میفروشم عشق را از جنس غربت میخری؟ میفروشم غربتم از جنس ظلمت میخری ؟ شاعری هستم شکسته، مونس من دفترم میفروشم شعرها از جنس حسرت میخری؟ گاه گاهی گریه کردم، در میان شعرها میفروشم اشکها از جنس محنت میخری؟ کاسه ی صبرم شده لبریز از نامردمی میفروشم طاقتم از جنس غیرت میخری؟ زخم خنجر یادگاری، داده است دوست میفروشم این نشان از جنس تهمت میخری؟ من ندارم هیچ در دست، کلبه ای ویرانه ام میفروشم هستیم از جنس خلوت میخری؟ ‍ꦿᬉ‌‌⚘꙰𝄠-⃝🩸‌‍‌‍‌‌ 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎︎︎ ✨⍟ ⍟✨ 📖@cofeh_shear📖
‍ 💥شعر💥 وقتى تو را از من جدا ميكرد، تقديرم گفتم كه بعد از رفتنِ تو، زود ميميرم گفتم نرو، دنيا پس از تو شكلِ تنهائيست گفتى كه تنهايىِ ما، تن پوشِ زيباييست. گفتم كمى با دوستانت باش، شب برگرد گفتى رفيقى نيست در همراهىِ اين درد گفتم نميفهمم چرا اينگونه اى با من؟! گفتى نمى دانم تو نشنيدى مرا، يا من گفتم برو تا بغض را در سينه نشكستم گفتى كه با يادِ تو شبها، بى گمان مستم گفتم نگو مستى ست تنها راه درمانم گفتى گمان كردى كه اينها را نميدانم؟ گفتم تو تنها نيستى وقتى خدا با ماست گفتى خدا غمگين ترين تصويرِ يک تنهاست گفتم كه بعد از رفتنت، اندوه ميخوانم معناى شعر ساربان را خوب ميدانم گفتى ولى من در غيابت شعر ميگويم لبخند، را در خاطراتِ با تو ميجويم گفتم پس از تو تا سحر، صد بار بيدارم گفتى تو بيخوابى، ولى من بى تو بيمارم گفتم كه تنها ميشوم بعد از تو بيش از حد گفتى عزيزم اين زمين گرد است، ميچرخد گفتم خداحافظ، ولى يادِ تو چون داغيست گفتى خداحافظ، پس از من هم جهان باقيست ‍ꦿᬉ‌‌⚘꙰𝄠-⃝🩸‌‍‌‍‌‌ 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎︎︎ ✨⍟ ⍟✨ 📖@cofeh_shear📖
📚 📚 حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر انتظار مددی از کرم باران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست " سایه " صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
🔮 🔮 ‌ چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری ‌ غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید یاری ‌ چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستاره‌ای‌ست باری ‌ دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری ‌ نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری ‌ همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری ‌ سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته‌ست تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری ‌ به سرشک همچو باران زبرت چه برخورم من؟ که همچو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری ‌ چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی بگذار تا بمیرد به بر تو زنده‌ واری ‌ نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری ‌ سر بی‌پناه پیری به کنار گیر و بگذر که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری ‌ به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها بنگر وفای یاران که رها کنند یاری ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
💎 💎 سرد‌ است دستانم کجا گُم‌کرده‌ای من را یخ می‌زند قلبم... کجایی عشقِ بی‌پروا؟ دارم وصیّت‌نامه‌ام را با دلی پُر درد امشب برایت می‌نویسم در اتاقی سرد من سال‌ها تنهای‌تنها در فراموشی باریده‌ام بر بالشم از بی‌هم‌آغوشی دیوانه‌ام، مستم، غم‌انگیزم، پریشانم من رعد و برقم... انفجارِ بغضِ بارانم من نسخه‌ای از دکتری دیوانه هستم که با دردِ بی‌درمان و الکل مست مستم که سر می‌کشد بطریِ مشروبم مرا هر شب می‌پرسم از خود: جان نَکَندی مستِ لامذهب؟! زُل می‌زنم به قاب عکست روی دیوارم دارم تجاوز می‌کنم به ذهنِ بیمارم... من آخرین مَردَم که قبل‌از مُردَنش مُرده! مَردی که هر روز از تو، از عشقت رکب خورده دیر آمدی! این‌جا فقط خاکسترم مانده مُشتی خیال از من فقط در بسترم مانده جان داده‌ام در حسرتِ یک‌لحظه‌ی دیدار جان‌کندنم را هم ندیدی زیر این آوار در زیر آواری سراسر بغض و دلتنگی راحت گذشتی از کنارم با دلی سنگی پروانه‌ات هی دست‌و‌پا زد سال‌ها در تور دیر آمدی... حالا که من خوابیده‌ام در گور حتّی اگر می‌آمد این شعرم به چشمانت من شهریارت می‌شدم! جانم به قربانت! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
‍ ‍ 🌍 🌏 از آن لحظه که آفریده شدم به چشم فرودست دیده شدم به زیر ستم‌های نسل بشر له و پایمال و تکیده شدم کشش‌های من هر طرف‌، بی‌شمار و سیبی به جذب دلم بی‌قرار نیوتن مرا خوب فهمیده بود شدم با همین ادعاها شکار نبود اصلِ من غیرِ گل‌پروری مقام‌ام در این کهکشان ؛ سروری چه مانده برایم در این روزگار نه حرمت‌، نه شانی، نه بال‌و‌پری من از زخم آدم ، پس افتاده‌ام ! برای شکیبایی آماده‌ام و خاکی‌ترین قصه‌ی آشنا دلم را به " ظالم‌ترین " داده‌ام تنم زادگاه نژادی عبوس نمودند بر تارک من جلوس ولی تاختند و مرا سوختند گلایه زیاد است در این‌خصوص چه بی‌واسطه ، گور عالم شدم بهشتِ فنا رفته در غم شدم زباله ، مرا در خودش غرق کرد به یمن حضورش جهنم شدم شبیهم به خوناب کشتارگاه نبردی ست دایم از آدم به راه شبم ایلغار است و روزم قمار نمی‌ارزم اکنون به مقدار کاه شبیه‌ام به یک جنگل سوخته که چشمی سوی آسمان دوخته شبیه‌ام به کوهی که آتشفشان به روی دهان خود افروخته من از دووور ، همرنگ فیروزه‌ام ولی تشنه حالی لبِ کوزه‌ام به دور خودم چرخ خوردم ولی همان خاک بی هیچ و دریوزه‌ام بشر ، خاک بوده از اول ، یقین شدم از کرامات ایشان ؛ لعین خودش را به چنگال نخوت سپرد و نفرین آخر که : تف بر زمین ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب قدر را پنهان کرده اند ، در میان شب ها ! بنده ی خدا را پنهان کرده اند ، در میان مدعیان ! سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود . تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری وفای عهد من از خاطرت به در نرود 📕به کانال دکتر سوگل مشایخی بپیوندید 🎙 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
💞 💞 بچه که بودم دست چپم آرزو می کرد که همچون پسرکِ شیک پوش همسایه ساعتی بر مُچ داشته باشد. چه گریه ها که نمی کردم و مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد تا شکل ساعت بر آن بیفتد کار دیگری از دستش بر نمی آمد. وای که چه ساعت زیبایی بود! بچه که بودم معنای شادمانی، برایم وقتِ حمام بود چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی که با کف صابون نمی ساختم بچه که بودم زمستان ها کنار گرمای اجاق می نشستم و به اخگرهای روشن و آتشین خیره می شدم دلم می خواست بتوانم بروم میان زغال های گُر گرفته و خانه ای میانشان برای خود بسازم بچه که بودم عصرها می فرستادنم خانه ی منیژه خانوم تا کمی ترشی بخرم، وای که چقدر خوشمزه بود. بعد هم که سوی خانه باز میگشتم در پیچ و خم کوچه ها دزدکی، طوری که کسی نبیند کمی از آب ترشی درون بطری شیشه ای را سر می کشیدم. بچه که بودم عشق برایم یعنی شب پیش از عید. تا خود صبح تا وقتی که چشم هایم به زور باز بود کفش های نوأم را تنگ در آغوش می گرفتم. بزرگ که شدم دست چپم، چه ساعت های واقعی و زیبایی بر خود دید، اما هیچ کدام مثل آن ساعتی که مادرم با دندان هایش بر مچم می ساخت نبود. هیچ یک قد آن دلم را خوش نکرد. بزرگ که شدم هیچ یک از چلچراغ اتاق های خانه ام مثل آنهایی که با حباب و کف صابون می ساختم لبخند بر لبانم نیاورد. بزرگ که شدم با هیچ اخگر و شعله ای خانه ای نساختم. بزرگ که شدم هیچ غذایی، مزه ی آن ترشی هایی که دزدکی از بطری ها سرکشیدم نداد بزرگ که شدم هیچ کفش و پیراهنی هیچ شلوار و کراواتی را با خودم به رختخواب نیاوردم. هیچ کدام شان را مثل آن کفش های عیدی کودکی ام مثل همان ها که چشم هایم را تا صبح باز می گذاشتند مثل همان ها که تنگ در آغوشم می خوابیدند. نه هیچکدامشان را هیچکدامشان را . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
💞 💞 ‌وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم ‌ اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم ‌ کی ام؟ شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم ‌ مرا نصیب غم آمد، به شادیِ همه عالم چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم ‌ چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم ‌ بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم ‌ نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم ‌ جوانی‌ام به سمند شتاب می‌شد و از پی چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم ‌‌ به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم ‌ وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟ ‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
👑 👑 یک شبی زنگِ نگاهش چه پریشانم کرد تاب موهایش مرا بی سر و سامانم کرد صورتِ ناز و لبِ غنچه خود را رو کرد همچو باران به سرم ریخت و آبادم کرد گوییا حسرتِ این عمر به پایان برسید زان دمی عشق خود اظهار و نمایانم کرد صحبت از فصل بهار و گل و بلبل کردیم تا که در فصلِ خزان ، اهل خراباتم کرد روز ها سبز و صبورانه کنارم بنشست سربلند پیش همه ، دوست و اغیارم کرد من شب همواره به پیکارِ غزل ها رفتم "شهریار" آمد و در خویشتن آوارم کرد چون یتیمی که به بازارِِ عروسک ها شد شعری آمد که مرا خون دل و شادم کرد تا که احوالِ منِ عاشقُ و دلباخته دید خواهشِِ یک سفری خاص به کرمانم کرد این سفر نقطه بسیار به همراهش داشت بر لبم دوخت لبش ، مستم و بیمارم کرد من به قربانی تو، آتش از این بوسه بگیر بی تعارف که همین کارِ تو درمانم کرد روز ها در برِ من بود و سفر طول کشید آنچنان مست شدیم ، کافر از ایمانم کرد فکر او در سر‌ من ، نیست مجالی به کسی آه دلدار به بالین رسید از فِتَنْ آزادم کرد شاه کارم ، من از آن شهر به تبریز شدم بنویس عشق مرا ، عاصی و بیزارم‌ کرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
♠️ شعر ♠️ از خرابی میگذشتم دوش مست کوزه ای بر دوش جامی هم به دست بی خود و سر مست بودم انچنان کز خوشی میخواندم اواز بنان ناگهان آمد صدایی دلنشین گوییا میخواند شعری را غمین گفتم ای آوای غم در نای او در کجایی؟ گفت اینجا روبرو با خودم گفتم که ای مجنون برو با می نابت غم او کن درو دیدم آنجا پیر مردی خسته حال همچو مرغی بی نوا بشکسته بال گفتم ای پیر پریشان رو سلام حق کند دور از غم احوالت مدام از چه مینالی و غمگینی چنین؟ حیف اشکت نیست ریزد برزمین؟ کن رها غم را بیا جامی بزن خوشه ی خشکیده را از جا بکن این جهان بود از همان اول چنین غم همیشه بود با اهل زمین خنده بر لب آر جامت را بگیر انقدر می خور که گردی سیر سیر خنده ای زد گفت ما از می پریم از می دنیا ی خاکی کی خوریم؟ کن رها این باده راه راست رو تا کنم عرش برین را جای تو با خودم گفتم که او دیوانه است؟ یا که با اسلام و دین بیگانه است؟ گفتم ای پیر خراباتی نشین با مسلمانان نبودی همنشین؟ تو چرا از دین جدایی کرده ای؟ تکیه بر عرش خدایی کرده ای کیستی کاین گونه میگویی سخن؟ روی خاکی عرش میبخشی به من؟ گفت ای بنده خدا ما بوده ایم ما به خاکی مرده جان بخشوده ایم ما خداییم و تو مارا بنده ای کی تو بینی همچو ما بخشنده ای گفتم آخر کی خداوند جهان آن خدای بی نیاز آسمان اینچنین در گوشه ی ویرانه ها میشود همصحبت دیوانه ها؟ ناگهان آمد به گوشم این صدا کای بشر کس نیست غیر او خدا تا شنیدم این سخن را از گلیم گفتم ای حق توانا و کریم من خطا کار و شما بخشنده ای نور حق بر دیده ام تابانده ای من سخن هایم بغیر از یاوه نیست گر غلط گفتم ز روی سادگی ست از خدایی چون تو دانا و حکیم بنده ای باید سزاوار و فهیم تا چنین گفتم خدا آهی کشید قطره ای از چشم زیبایش چکید کوزه از خجلت شکست وباده ریخت جغد مستی از سرم پر زد گریخت گفتم آخر بارالها راز چیست؟ علت این نغمه و اواز چیست؟ جاودان بودی و شد مویت سفید گو چه گرگی قلب نازت را درید تو خدایی ناله ی شبگیر چیست؟ هیچ کس امشب چنین دلگیر نیست ای فدای بغض سنگینت شوم از من ازردی چنین من میروم چند گامی که شدم از او جدا ناگهان آرام گفتش بی وفا من تو را خود کرده بودم میهمان تا بگویم با تو از درد نهان آخر ای مست سرپا بی خبر کی تو اندازی به دین ما خطر تو اگر درگیر جام و باده ای از غمی رنجیده و افتاده ای با خودم گفتم به هجران مبتلاست! آخر عشق و عاشقی دور از خداست گفت مجنون معنی و معنا منم عاشق و معشوق در دنیا منم پس به من گو ای خداوند جهان از چه میکردی چنین آه و فغان گفته را آغاز کرد او اینچنین اصل مطلب را تو بشنو بعد از این ما به عرش خویش سکنا داشتیم باغبان گشته بهشتی کاشتیم دور تا دورم همه حور و پری قصر زرین و غلام و چاکری گفت مجنون درد من از آدمی ست درد این انسان مگر درد کمی ست؟ روز و شب خنجر به قلبم میزنند همچو گرگی یکدیگر را میدرند با دروغی زندگانی ساختند اسب نفس خویش را میتاختند با هوس هر دم قراری داشتند عهد ما را زیر پا بگذاشتند قبل تو ابلیس آمد پیش ما گفت ای جانم به قربانت خدا ای فدای اشک چشمان شما اینهمه آلودگی نی کار ما آدمی خود دارد افکار خطا گرچه میدانم نمیبخشی مرا این منم گریان به اشک و آه تو آن که گفتی از کنار ما برو در غم ما سینه ی خود را درید گفت کور آن دیده کاین حال تو دید گفتم اش ابلیس؟ گفت آری همان گریه کرد و رفت با داد و فغان گفتم اش بس کن خدایا سوختم این سخن گفتی و من افروختم آدمی در حد شیطان نیستی،؟ او به اشک آمد تو دیگر کیستی؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖
🪩 🪩 چنان دوری که دیگر زخمِ جانم را نمی‌بینی.. که حـتّی،، دردهــای بـی‌امـانـم را نمی‌بینی.. کـنار بـوسه‌ی یـادت به رویِ قـلبِ بیمارم.. تـپش‌های دل و بـغضِ نـهانم را نمی‌بینی.. سراپا شمعم و از غصه می‌سوزم غریبانه.. شـبِ دلتنگی و اشـکِ روانـم را نمی‌بینی.. شبیه کوه بودم در کنارت، تکیه‌گاهت هم.. چـــرا حــالا دلِ آتـشفشانم را نـمی‌بینی.. برایـت غـنچه‌ای از بـاغِ سـبز آرزو بودم.. بـهارم رفـته و فـصلِ خزانم را نمی‌بینی.. مـیان هـر قــنوتـم،، آیـه‌هـای پُـر تـمنایِ.. دعــای من، به هنـگامِ اذانـم را نمی‌بینی.. چه معصومانه‌ چشمانم برایت اشک می‌ریزد.. چه بی‌رحمانه که حـتـّی، هــمانم را نمی‌بینی.. خودت‌گفتی‌برو، رفتم،خیالت‌تخت‌ چون دیگر.. میانِ شهر کوران هم،، نـشانم را نـمی‌بینی.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌📚𖤓 𝄟🦅⍣᭄ 𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™ 📖@cofeh_shear📖