💎 #شعر 💎
سرد است دستانم کجا گُمکردهای من را
یخ میزند قلبم... کجایی عشقِ بیپروا؟
دارم وصیّتنامهام را با دلی پُر درد
امشب برایت مینویسم در اتاقی سرد
من سالها تنهایتنها در فراموشی
باریدهام بر بالشم از بیهمآغوشی
دیوانهام، مستم، غمانگیزم، پریشانم
من رعد و برقم... انفجارِ بغضِ بارانم
من نسخهای از دکتری دیوانه هستم که
با دردِ بیدرمان و الکل مست مستم که
سر میکشد بطریِ مشروبم مرا هر شب
میپرسم از خود: جان نَکَندی مستِ لامذهب؟!
زُل میزنم به قاب عکست روی دیوارم
دارم تجاوز میکنم به ذهنِ بیمارم...
من آخرین مَردَم که قبلاز مُردَنش مُرده!
مَردی که هر روز از تو، از عشقت رکب خورده
دیر آمدی! اینجا فقط خاکسترم مانده
مُشتی خیال از من فقط در بسترم مانده
جان دادهام در حسرتِ یکلحظهی دیدار
جانکندنم را هم ندیدی زیر این آوار
در زیر آواری سراسر بغض و دلتنگی
راحت گذشتی از کنارم با دلی سنگی
پروانهات هی دستوپا زد سالها در تور
دیر آمدی... حالا که من خوابیدهام در گور
حتّی اگر میآمد این شعرم به چشمانت
من شهریارت میشدم! جانم به قربانت!
#مهدی_خدا_بخش
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
🌍 #شعر 🌏
از آن لحظه که آفریده شدم
به چشم فرودست دیده شدم
به زیر ستمهای نسل بشر
له و پایمال و تکیده شدم
کششهای من هر طرف، بیشمار
و سیبی به جذب دلم بیقرار
نیوتن مرا خوب فهمیده بود
شدم با همین ادعاها شکار
نبود اصلِ من غیرِ گلپروری
مقامام در این کهکشان ؛ سروری
چه مانده برایم در این روزگار
نه حرمت، نه شانی، نه بالوپری
من از زخم آدم ، پس افتادهام !
برای شکیبایی آمادهام
و خاکیترین قصهی آشنا
دلم را به " ظالمترین " دادهام
تنم زادگاه نژادی عبوس
نمودند بر تارک من جلوس
ولی تاختند و مرا سوختند
گلایه زیاد است در اینخصوص
چه بیواسطه ، گور عالم شدم
بهشتِ فنا رفته در غم شدم
زباله ، مرا در خودش غرق کرد
به یمن حضورش جهنم شدم
شبیهم به خوناب کشتارگاه
نبردی ست دایم از آدم به راه
شبم ایلغار است و روزم قمار
نمیارزم اکنون به مقدار کاه
شبیهام به یک جنگل سوخته
که چشمی سوی آسمان دوخته
شبیهام به کوهی که آتشفشان
به روی دهان خود افروخته
من از دووور ، همرنگ فیروزهام
ولی تشنه حالی لبِ کوزهام
به دور خودم چرخ خوردم ولی
همان خاک بی هیچ و دریوزهام
بشر ، خاک بوده از اول ، یقین
شدم از کرامات ایشان ؛ لعین
خودش را به چنگال نخوت سپرد
و نفرین آخر که :
تف
بر
زمین !
#مهنازمحمودی
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب قدر را پنهان کرده اند ،
در میان شب ها !
بنده ی خدا را پنهان کرده اند ،
در میان مدعیان !
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
.
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
#حافظ
📕به کانال دکتر سوگل مشایخی بپیوندید
🎙
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🍃👈
❤تنها صداست که می ماند......❤
🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
💞 #دکلمه 💞
بچه که بودم
دست چپم آرزو می کرد
که همچون پسرکِ شیک پوش همسایه
ساعتی بر مُچ داشته باشد.
چه گریه ها که نمی کردم و
مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد
تا شکل ساعت بر آن بیفتد
کار دیگری از دستش بر نمی آمد.
وای که چه ساعت زیبایی بود!
بچه که بودم
معنای شادمانی، برایم وقتِ حمام بود
چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی
که با کف صابون نمی ساختم
بچه که بودم
زمستان ها کنار گرمای اجاق می نشستم و
به اخگرهای روشن و آتشین خیره می شدم
دلم می خواست بتوانم
بروم میان زغال های گُر گرفته و
خانه ای میانشان برای خود بسازم
بچه که بودم
عصرها می فرستادنم خانه ی منیژه خانوم
تا کمی ترشی بخرم،
وای که چقدر خوشمزه بود.
بعد هم که سوی خانه باز میگشتم
در پیچ و خم کوچه ها
دزدکی، طوری که کسی نبیند
کمی از آب ترشی درون بطری شیشه ای را سر می کشیدم.
بچه که بودم
عشق برایم یعنی شب پیش از عید.
تا خود صبح
تا وقتی که چشم هایم به زور باز بود
کفش های نوأم را تنگ در آغوش می گرفتم.
بزرگ که شدم
دست چپم، چه ساعت های واقعی و زیبایی
بر خود دید،
اما هیچ کدام مثل آن ساعتی که مادرم
با دندان هایش بر مچم می ساخت نبود.
هیچ یک قد آن دلم را خوش نکرد.
بزرگ که شدم
هیچ یک از چلچراغ اتاق های خانه ام
مثل آنهایی که با حباب و کف صابون می ساختم
لبخند بر لبانم نیاورد.
بزرگ که شدم
با هیچ اخگر و شعله ای
خانه ای نساختم.
بزرگ که شدم
هیچ غذایی، مزه ی آن ترشی هایی که دزدکی از بطری ها سرکشیدم نداد
بزرگ که شدم
هیچ کفش و پیراهنی
هیچ شلوار و کراواتی را با خودم
به رختخواب نیاوردم.
هیچ کدام شان را
مثل آن کفش های عیدی کودکی ام
مثل همان ها که چشم هایم را تا صبح باز می گذاشتند
مثل همان ها که تنگ در آغوشم می خوابیدند.
نه
هیچکدامشان را
هیچکدامشان را .
#بابک_زمانی
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
💞 #شعر 💞
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام؟ شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادیِ همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانیام به سمند شتاب میشد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
#مهرداد_اوستا
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
👑 #شعر 👑
یک شبی زنگِ نگاهش چه پریشانم کرد
تاب موهایش مرا بی سر و سامانم کرد
صورتِ ناز و لبِ غنچه خود را رو کرد
همچو باران به سرم ریخت و آبادم کرد
گوییا حسرتِ این عمر به پایان برسید
زان دمی عشق خود اظهار و نمایانم کرد
صحبت از فصل بهار و گل و بلبل کردیم
تا که در فصلِ خزان ، اهل خراباتم کرد
روز ها سبز و صبورانه کنارم بنشست
سربلند پیش همه ، دوست و اغیارم کرد
من شب همواره به پیکارِ غزل ها رفتم
"شهریار" آمد و در خویشتن آوارم کرد
چون یتیمی که به بازارِِ عروسک ها شد
شعری آمد که مرا خون دل و شادم کرد
تا که احوالِ منِ عاشقُ و دلباخته دید
خواهشِِ یک سفری خاص به کرمانم کرد
این سفر نقطه بسیار به همراهش داشت
بر لبم دوخت لبش ، مستم و بیمارم کرد
من به قربانی تو، آتش از این بوسه بگیر
بی تعارف که همین کارِ تو درمانم کرد
روز ها در برِ من بود و سفر طول کشید
آنچنان مست شدیم ، کافر از ایمانم کرد
فکر او در سر من ، نیست مجالی به کسی
آه دلدار به بالین رسید از فِتَنْ آزادم کرد
شاه کارم ، من از آن شهر به تبریز شدم
بنویس عشق مرا ، عاصی و بیزارم کرد
#حسام_شاه_نظر
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
♠️ شعر ♠️
از خرابی میگذشتم دوش مست
کوزه ای بر دوش جامی هم به دست
بی خود و سر مست بودم انچنان
کز خوشی میخواندم اواز بنان
ناگهان آمد صدایی دلنشین
گوییا میخواند شعری را غمین
گفتم ای آوای غم در نای او
در کجایی؟ گفت اینجا روبرو
با خودم گفتم که ای مجنون برو
با می نابت غم او کن درو
دیدم آنجا پیر مردی خسته حال
همچو مرغی بی نوا بشکسته بال
گفتم ای پیر پریشان رو سلام
حق کند دور از غم احوالت مدام
از چه مینالی و غمگینی چنین؟
حیف اشکت نیست ریزد برزمین؟
کن رها غم را بیا جامی بزن
خوشه ی خشکیده را از جا بکن
این جهان بود از همان اول چنین
غم همیشه بود با اهل زمین
خنده بر لب آر جامت را بگیر
انقدر می خور که گردی سیر سیر
خنده ای زد گفت ما از می پریم
از می دنیا ی خاکی کی خوریم؟
کن رها این باده راه راست رو
تا کنم عرش برین را جای تو
با خودم گفتم که او دیوانه است؟
یا که با اسلام و دین بیگانه است؟
گفتم ای پیر خراباتی نشین
با مسلمانان نبودی همنشین؟
تو چرا از دین جدایی کرده ای؟
تکیه بر عرش خدایی کرده ای
کیستی کاین گونه میگویی سخن؟
روی خاکی عرش میبخشی به من؟
گفت ای بنده خدا ما بوده ایم
ما به خاکی مرده جان بخشوده ایم
ما خداییم و تو مارا بنده ای
کی تو بینی همچو ما بخشنده ای
گفتم آخر کی خداوند جهان
آن خدای بی نیاز آسمان
اینچنین در گوشه ی ویرانه ها
میشود همصحبت دیوانه ها؟
ناگهان آمد به گوشم این صدا
کای بشر کس نیست غیر او خدا
تا شنیدم این سخن را از گلیم
گفتم ای حق توانا و کریم
من خطا کار و شما بخشنده ای
نور حق بر دیده ام تابانده ای
من سخن هایم بغیر از یاوه نیست
گر غلط گفتم ز روی سادگی ست
از خدایی چون تو دانا و حکیم
بنده ای باید سزاوار و فهیم
تا چنین گفتم خدا آهی کشید
قطره ای از چشم زیبایش چکید
کوزه از خجلت شکست وباده ریخت
جغد مستی از سرم پر زد گریخت
گفتم آخر بارالها راز چیست؟
علت این نغمه و اواز چیست؟
جاودان بودی و شد مویت سفید
گو چه گرگی قلب نازت را درید
تو خدایی ناله ی شبگیر چیست؟
هیچ کس امشب چنین دلگیر نیست
ای فدای بغض سنگینت شوم
از من ازردی چنین من میروم
چند گامی که شدم از او جدا
ناگهان آرام گفتش بی وفا
من تو را خود کرده بودم میهمان
تا بگویم با تو از درد نهان
آخر ای مست سرپا بی خبر
کی تو اندازی به دین ما خطر
تو اگر درگیر جام و باده ای
از غمی رنجیده و افتاده ای
با خودم گفتم به هجران مبتلاست!
آخر عشق و عاشقی دور از خداست
گفت مجنون معنی و معنا منم
عاشق و معشوق در دنیا منم
پس به من گو ای خداوند جهان
از چه میکردی چنین آه و فغان
گفته را آغاز کرد او اینچنین
اصل مطلب را تو بشنو بعد از این
ما به عرش خویش سکنا داشتیم
باغبان گشته بهشتی کاشتیم
دور تا دورم همه حور و پری
قصر زرین و غلام و چاکری
گفت مجنون درد من از آدمی ست
درد این انسان مگر درد کمی ست؟
روز و شب خنجر به قلبم میزنند
همچو گرگی یکدیگر را میدرند
با دروغی زندگانی ساختند
اسب نفس خویش را میتاختند
با هوس هر دم قراری داشتند
عهد ما را زیر پا بگذاشتند
قبل تو ابلیس آمد پیش ما
گفت ای جانم به قربانت خدا
ای فدای اشک چشمان شما
اینهمه آلودگی نی کار ما
آدمی خود دارد افکار خطا
گرچه میدانم نمیبخشی مرا
این منم گریان به اشک و آه تو
آن که گفتی از کنار ما برو
در غم ما سینه ی خود را درید
گفت کور آن دیده کاین حال تو دید
گفتم اش ابلیس؟ گفت آری همان
گریه کرد و رفت با داد و فغان
گفتم اش بس کن خدایا سوختم
این سخن گفتی و من افروختم
آدمی در حد شیطان نیستی،؟
او به اشک آمد تو دیگر کیستی؟
#علی_مجنون
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
🪩 #شعر 🪩
چنان دوری که دیگر زخمِ جانم را نمیبینی..
که حـتّی،، دردهــای بـیامـانـم را نمیبینی..
کـنار بـوسهی یـادت به رویِ قـلبِ بیمارم..
تـپشهای دل و بـغضِ نـهانم را نمیبینی..
سراپا شمعم و از غصه میسوزم غریبانه..
شـبِ دلتنگی و اشـکِ روانـم را نمیبینی..
شبیه کوه بودم در کنارت، تکیهگاهت هم..
چـــرا حــالا دلِ آتـشفشانم را نـمیبینی..
برایـت غـنچهای از بـاغِ سـبز آرزو بودم..
بـهارم رفـته و فـصلِ خزانم را نمیبینی..
مـیان هـر قــنوتـم،، آیـههـای پُـر تـمنایِ..
دعــای من، به هنـگامِ اذانـم را نمیبینی..
چه معصومانه چشمانم برایت اشک میریزد..
چه بیرحمانه که حـتـّی، هــمانم را نمیبینی..
خودتگفتیبرو، رفتم،خیالتتخت چون دیگر..
میانِ شهر کوران هم،، نـشانم را نـمیبینی..
#نگار_حسینی
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
✅ شعر ✅
مرا زیبا به یاد بیار
این ها ، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچه های تان
سپس خاک ، آب را کشید و
من محو شدم
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم
مرا زیبا به یاد بیار
زیرا من تو را آن گونه که هستی
دوست داشتم
من، آخرین دوست تو
آخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستی
و هیچ وقت، کاستی های ات را
به رویت نیاوردم
رنجیده خاطر شدم
اما سرزنش ات نکردم
مرا زیبا به یاد بیار
نامه هایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم ، هر شب
که هنوز خیلی از آن ها را نخوانده ای
ثواب و عذابش ماند برای من
بی صدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی
مرا زیبا به یاد بیار
برای تو،
شب های به یاد ماندنی باقی گذاشته ام
برای تو خسته ترین سحرگاهان را
لیخندهایم، چشم هایم و در آخر
صدایم را به یادگار گذاشته ام
زیباترین شعرهایم را
در نگاه چشمان تو خوانده ام
و سلام هایی ناگفته
در گوشه گوشه ی خانه
و خداحافظی
در تمام ایستگاه ها
به جا گذاشته ام
و تمام چیزهایی که در یک عشق
می توان یافت
مرا زیبا به یاد بیار
خواب هایت روی زانوهایم را
نوازش انگشتانم لابلای موهایت را
گرم کردن دستان یخ زده ات را
تمام لحظات شادمانی ات را به یاد بیار
بوسه هایم روی پیشانی ات را
فکر کن
به کسی که هر لحظه می تواند
در خانه ات را بزند
می دانی ، به شگفت آوردنت را دوست دارم
و این آخرین سورپرایز من برای تو باشد
تمام روزهایی که با تو سپری کرده ام را
به آتش می کشم
می روم
مرا زیبا به یاد بیار
#شاعر(ترک)اورهانولیکانیک
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️سلام خوبان،صبحتون زیبا
💗و پراز عشق و امید
🌺همراه با کلی اتفاقهای عالی
☕️امیدوارم
💗زندگیتـون عسل
🌸خوشبختی سرنوشتتون
☕️و عشق مهمان ❤️
💗همیشگی قلب تون باشه
صبحتون بخیر
و حال دلتون خوب خوب 💗🌷
♣ #شعر ♣
در هوای سحرم حال و هوای دگر است
هرچه دارم همه از حال و هوای سحر است
نازپرداز طراوت همه جا درپرواز
مهر بانوی لطافت همه جا درگذر است
سحرم با طرب آید كه نوید ظفرم
سحرم بال و پر آرد كه زمان سفر است
بوی یاس آرد و گوید كه تورا همنفس است
عطر عشق آرد و گوید كه تورا راهبر است!
من سبكبال تر از چلچله پرواز كنم
گرچه پایم همه در خاک به زنجیر در است
سفر عالم جان است و جدایی از خویش
نه از آنگونه سفرهاست كه در بحر و بر است
هرطرف بال گشایم همه جا چهره دوست
پاك چون پرتو خورشید به پیش نظر است
هردو بازوی گشودهست به سویم كه: تورا
گرمتر از دل و جان بر سر این سینه سر است
هر دو بازوی گشایم به هوایش كه مرا
تا تو همصحبتی ای دوست، جهان زیر پر است
سحر بی تو سحر نیست، گذر در ظلمات!
نفس بی تو نفس نیست، هبا وهدر است
خود تو روح سحری با تو من از خود بدرم
هركه با روح سحر باشد از خود بدر است
با سحر همسفرم رو به چمن زار امید
یعنی آنجا كه تو میتابی و دنیا سحر است!
جای دل، آتشی از مهر تو در سینه روان
جای خون، عشق تو در جان و تنم شعلهور است
#فریدون_مشیری
#نجم
📚#خسته_از_پرواز𖤓 𝄟🦅⍣᭄
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛≛✨™
📖@cofeh_shear📖