دردسر_عاشقی
#پارت60
دم آسانسور واستادچندباری روی کلیدش زدولی آسانسور پایین نیومد.هنوز مچ دستم توی دستش بودراه افتادسمت راه پله ها.منکه تااون لحظه خفه شده بودم دوباره حرفای نیکا توی ذهنم اومد.من عصبانی بودم و اون موقع نتونستم به نیکا حرفی بزنم ولی الان که میتونم عصبانیتموسره احسان خالی کنم.همونطور که از پله ها بالامیرفتم گفتم
من-ولم کنین.نمیخوام بیام اونجا
احسان-چرابا نیکا دعوات شد؟
همینطورداشت از پله ها بالامیرفت.
من-چه فرقی به حاله شماداره؟شماکه سریع در رفتین و نیکارو به جونه من انداختین درحالی که میدونستین اون اگه جای من باشه باحرفاش منو دیوونه میکنه.ولی اصلابراتون مهم نبود
دستمو از توی دستش کشیدم و سرجام واستادم که اونم مجبور شد واسته.برگشت سمتم
من-البته نبایدم مهم باشه.اخه من که یه منشی بیشتر نیستم..چرا باید براتون مهم باشه که شاید نیکا تا صبح منو روانی کنه یا شاید حرفایی بزنه که من ناراحت بشم یا..
پرید وسط حرفم و با عصبانیت گفت
احسان-من ازت پرسیدم اتاق جدا میخوای یا نه..تو گفتی نمیخوام
عجب آدمی بود.حتما توقع داشت منم مثل خودش پررو باشم..با حرص و صدای نسبتا بلندی گفتم
من-پس توقع داشتین چی بگم؟بیام و در کمال پررویی بگم بله آقا احسان من اتاق میخوام.
با داد گفت
احسان-الان میگی چیکار کنم هستی؟
با صدایی که به هزار دلیل میلرزید آروم گفتم.
من-هیچی
از کنارش رد شدم و پله هارو رفتم بالا تا رسیدم به اتاق اونم پشت سرم میومد.دره اتاقو زدم که باز کرد.اول که منو دید اخم کرد ولی اخمش با دیدن احسان جاشو به لبخند داد
نیکا-احسان جان بیا تو
از جلوی در کنار رفت که هردو اومدیم تو..به ظاهرش نگاه کردم یک نیم آستین سبز پوشیده بود با شلوار قد نود توسی چسب.موهاشم که تا شونش بود دورش ریخته بود...جای تخت ایستادم که احسانم اومد کنارم و با لحن عصبی شروع کرد
احسان-تو به چه حقی با هستی اینجوری حرف زدی؟نکنه یکم بهت رو دادم پررو شدی.
نیکا پوزخندی زد
نیکا-حدس میزدم بخواد بیاد چُقُلی منو پیش تو بکنه.
دیگه نمیتونستم جلوی دهنمو بگیرم تا الانم اشتباه میکردم که ساکت موندم
من-خواهشا چرت و پرت نگو..من به اون درجه از بیشعوری نرسیدم که بخوام چقلی کسیو بکنم..خودمو هم لایق کل کل وردن با تو نمیدونم
نیکا-نباید خودتو در حد ما بدونی.اخه دختر تو رو چه به ما مُرَفَهین..
چشمامو بستم که صدای تو بیخ گره احسان بلند شد..
احسان-نیکا بهتره دهنتو ببندی.
رومو کردم به احسان
من-نه آقا احسان بزارین حرفشو بزنه.
دوباره به نیکا نگاه کردم و گفتم
من-ببین نیکا خانم من حتی اگه بدبخت بیچاره هم باشم که نیستم.بهتر از تو و اَمثال تو ام که کارشون فقط به رُخ کشیدن پول باباهاشونه..شماها فقط بلدین با پول بقیه کلاس بزارین و فخر بفروشین که نمیدونین از نظر بقیه چقدر پَست و بی ارزش و عقده ای دیده میشین...تو با اینکارا شعورتو نشون میدی که معلومه خیلی پایینه ولی بنظرم نیاز نیست که به همه ثابت کنی بیشعوری.
نیکا-من حتی اگه بیشعورم باشم مردم بخاطر پول و ثروتم بهم احترام میزارن ولی تو چی؟تو که مجبوری از صبح تا شب برای اینو اون کار کنی؟راستشو بخوای دلم یکم برات میسوزه.خب تو هم به پول نیاز داری.یه پیشنهاد برات دارم..میتونی وقتی که کارت توی شرکت تموم شد بیای خونه من چون من به خدمتکار نیاز دارم...اونقدری هم پول دارم که بتونم به یک کلفت کمک کنم.
احسان-نیکا گمشو بیرون
دیگه به داد احسان توجه نکردم فقط همه ی عصبانیت و کینه نفرتمو جمع کردم و محکم خوابوندم توی گوشش.انقدر محکم زدم که پرت شد روی زمین..دسته منم به گزگز افتاده بود..احساس میکردم جیگرم خنک شده..حقشه..همین کافیه.دیگه نیاز به داد و هوار نیست.همین ضربه من تا مدت ها به عنوان یادگاری روی صورتش میمونه...ولی..احساس میکنم هنوز به اون اندازه کافی خالی نشدم دلم میخواد برم سمتش و موهاشو بکشم..اومدم دوباره برم سمتش که احسان بازو هامو گرفت
احسان-هستی بس کن
همون طور که تقلا میکروم ولم کنه گفتم
من-نه..بزارین من حساب این دختررو برسم..بزارین حالیش کنم با کی داره مثل نوکرش حرف میزنه
احسان-گفتم کافیه..هستی تمومش کن
من-آقا احسان میگم ولم کن...گفتم ولم کن.
انقدر ولم کن آخرو بلند گفتم که خودمم از صدای خودم تعجب کردم..دست از تقلا کردن برداشتم و سرجام آروم و مظلوم واستادم..اخماشو همچین کشید تو هم که یه لحظه ترسیدم.دستاشو از روی بازو هام برداشت و همونطور که به من نگاه میکرد با همون اخم گفت
احسان-نیکا گفتم برو بیرون
با اینکه به من نگاه میکرد ولی روی صحبتش با نیکا بود
نیکا-ولی احس..
احسان-گفتم همین حالا برو بیرون
همچین با عصبانیت و تحکم این حرفو زد که نیکا دیگه جرئت نکرد حرفی بزنه و رفت بیرون.آب دهنمو قورت دادم.چهرش خیلی برزخی بود.تنها راهی که داشتم این بود که دست پیش بگیرم که پس نیوفتم
من-بفرما..خوب شد؟شما هم همینو میخواستی؟میخواستی ببینی چجوری منو کو
@cognizable_wan
#تلنگرانہ🍃💥
✍این روزها ســـــعے ڪن
#مـــــدافع قــــــــــلبت باشے
ازنـــــفوذ شـــــیطان
شاید سخت تر از #مدافع حـــــرم بودن مدافع #قـــــــلب شدن باشد
" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ
#قـــــلب،حرم خــــــــــداوند متعال است
پس در حـــــرم او غیر او را #ســـــاڪن نڪن #الا_بذڪر_الله_تطمئن_القـــــلوب
〰🇮🇷🌷🍃🍃🌷🇮🇷〰
دست نوشته ی حاج قاسم سلیمانی برای یکی از دوستانش:
علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن:
۱_اخلاص ، اخلاص ، اخلاص
یعنی گفتن ، انجام دادن و یا ندادن برای خدا
۲_قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهلبیت(علیهالسلام) کن
۳_نماز شب توشه عجیبی است
۴_یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات
"برادرت ، دوستدارت سلیمانی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/cognizable_wan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ناتوانی یک انسان که با خیر شود همراه
بهتر از قدرتی که شر بسوزانند شوند تباه
خودشان را قدرتمند می دانند بعضی ها
با همان افتخار قدرت افتاده اند به چاه
وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ
کاش تدبر داشتند ، شده بودند سر به راه
کشور امـام زمـان است اینجا ، هشـدار
عرصه تاخت و تاز شما نیست و جولانگاه
خودشان آگاه هستند به این موضوع که
در کمینشان هستند نیروهای غیور سپاه
〰〰〰〰〰🇮🇷🌷🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
با اینکه میدانیم او [امام زمان(عج)] واسطهی بین ما و خداست، معذلک به فکر او نیستیم!
ایکاش میدانستیم که احتیاج او به ما و دعای ما برای او، به نفع خود ماست؛ وگرنه قرب و منزلت او در نزد خدا معلوم است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫
🌷
⭕️ #قضا_و_قدر_الهی چه نقشی در زندگی ما مسلمانان دارد؟
🔷اعتقاد به #قضا_و_قدر از آن اندیشه هایی است که در طول تاریخ به نوعی با ساختارهای قدرت مرتبط بوده است. پادشاهان مستبد دوست داشتند که مردم #جبرگرا باشند، بخاطر اینکه هر بلایی سر مردم بیاورند، مردم بگویند که قسمت و #تقدیر ما این بوده است. یکی از #پیامدهای_اجتماعی_جبرگرایی این است که فرد برای #تغییر_شرایط_موجود تلاش نمیکند. اگر شما احتمال بدهی که در کنکور قبول میشوی، سعی میکنی که در کنکور قبول بشوی، ولی اگر فکر کنی که دست من نیست و قبلا مقدر شده است، اگر قرار است که قبول بشوم، میشوم و اگر قرار باشد که قبول نشوم، نمیشوم و درس خواندن من هیچ فایده ای ندارد. شما وقتی تلاش میکنی، که فکر کنی قبول شدن شما دست خودت است.
🔷 #حکام_جور همواره تلاش میکردند که #مردم_جبرگرا_بشوند و نخواهند که حق شان را از حاکمان بگیرند و بگویند که قسمت ما همین بوده است.
«گلیم کسی را که بافتند سیاه، با آب زمزم و کوثر، سفید نتوان کرد». این نگاه دو کس است: یکی #نگاه_انسان_تنبل که میخواهد #توجیهی برای تنبلی اش داشته باشد. یکی حاکمان و #مستبدانی که #نفعشان در تنبلی مردم است. علامه اقبال لاهوری میگوید: بعد از هر شکست بزرگ، ملتهای شکست خورده نگاه جبرگرانه پیدا میکنند. مثلا مغول، مردم کشورهای اسلامی را شکست داده و اذیت کرده و بعد اشعار جبرگرانه در آن دوره در میان مردم زیاد است. زیرا این جبرگرایی نوعی واکنش مردم است برای اینکه شکست خودشان را توجیه کنند و خودشان را آرام کنند، #فرافکنی بکنند و بگویند که خدا این کار را خواست و تقدیر الهی بوده است و بگویند که کاری از دست ما برنمیآید.
🔷وقتی #اسرای_کربلا را به دارالعماره ی کوفه می آورند، #ابن_زیاد به امام سجاد(ع) نگاه میکند و میگوید که این کیست؟ میگویند که ایشان علی پسر امام حسین(ع) هستند. ابن زیاد با بی ادبی میگوید که مگر علی بن حسین (اشاره به حضرت علی اکبر ع) را خدا نکشت؟ امام سجاد(ع) میفرمایند: آن علی بن حسینی که کشته شده برادر بزرگ من بود و او را خدا نکشت، بلکه #مردم_کشتند. #ابن_زیاد میخواست از خودش #رفع_اتهام بکند و بگوید که حضرت علی اکبر(ع) را خدا کشت.
🔷جبرگرایی نوعی #فرافکنی است. جامعهای که دنبال #جبر_مطلق است فرسوده میشود و خالی از #شوق و ذوق عمل میشود. در جوامعی که به #اختیار_مطلق معتقد هستند، در یک جاهایی خسته میشوند و به #درهای_بسته میخورند. آن جوری که میخواهند نتیجه نمیگیرند و ناامید میشوند. به نظر میرسد #اعتقاد_میانه جبر و اختیار که #تفکر_شیعه_امامیه است از این جهت به ما کمک میکند که ما نوعی #بالانس_معنوی و فکری هم پیدا میکنیم. یعنی ضمن این که موظف هستیم که #تلاش کنیم، از آن طرف میدانیم که همواره یک #منبع_مطمئن_حمایت_کننده در کنار ما هم وجود دارد. من #تلاش خودم را میکنم و از او هم #کمک میگیرم، پس حتما برای من اتفاق خوبی خواهد افتاد.
🔷ما میگوییم: مال حلال را دزد نمی برد، ولی اگر مال حلال را هم مواظبش نباشید دزد می برد. مردم در راهی با پیامبر(ص) میرفتند، برای خوردن غذا در وسط راه همراهان از پیامبر اکرم (ص) پرسیدند که پای شترها را ببندیم یا توکل بکنیم؟ مثل اینکه بگوییم ما به ماشین مان دزد گیر بزنیم یا بدست خدا بسپاریم؟ پیامبر اکرم (ص) فرمودند: شترها را ببندید و توکل کنید. شاعر که میگوید: با توکل زانوی اشتر ببند، اشاره به این حدیث است. پس ماشینتان را قفل کنید و توکل هم بکنید. ماشینتان را قفل کنید، زیرا اگر اینکار را نکنید آن را میدزدند و هنگام قفل کردن توکل هم بکنید، زیرا خیلی از ماشینها راهم قفل کردند ولی باز دزد آن را برد. پس مال حلال را هم دزد میبرد.
🔷کسانی که در ازدواجهایشان انتخابهای موفق میکنند، میگویند که ما حواسمان را جمع کردیم ولی در ازدواجهایی که به شکست ختم میشود، میگویند که بخت ما یا قسمت ما این بود. کسی که #اشتباه کرده، برای این که وجدان خودش را آرام کند میگوید که #قسمت ما این بود. یا اینکه بقیه برای این که او را آرام کنند میگویند که قسمت تو بود و خدا را هم بدهکار میکنند. حقیقت این است که خدا تعهد نکرده است که کوتاهیهای ما را جبران بکند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#انتشار_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
1_474767144.ogg
1.85M
❌🎧 علت سکوت رهبری در برابر مشکلات جامعه چیست؟؟؟
🔺انتظار مردم جامعه از رهبری سخنرانی و گوشزد کردن نکات نیست!
🎙 دکتر محسن سلطانی