eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 33 عاشق نشده بود که بگذارد همه چیز با یک فرار تمام شود. آیسودا فراری بود. اما به خانه برش می گرداند. فکر می کرد می تواند از دست پژمان رها شود. اما کور خوانده! زیر زمین هم می رفت پیدایش می کرد. چیزی که پژمان می خواست مطلقا باید در دستان او باشد. آیسودا حقش بود. بیشتر از 10 سال بود که می خواستش! همان وقت ها که دختری 16 ساله بود. با لپ های گلی و چادر سیاه بی نقشش! دبیرستان می رفت. سر به زیر و متین بود. برای اولین بار که با ماشین از کنارش رد شد و آب و گل روی چادرش ریخته شد یادش مانده بود. با حرص پشت سرش داد و بیداد کرد. اصلا نمی خواست به این دختر بچه محل بدهد. اما همین که در آینه او را دید نفهمید چه شد! چه اتفاقی برایش افتاد. دنده عقب گرفت. ماشین را کنارش نگه داشت. پیاده شد و در مقابل داد و بیدادش سکوت کرد. هرچه آیسودا گفت را به جان خرید. دست آخر گفت: معذرت می خوام، می تونم برسونمت به جاش! آیسودا چپ چپ نگاهش کرد و راهش را گرفت و رفت. در این سن هم مغرور بود. از یادآوری آن روز لبخند زد. پیدایش می کرد. این دختر مال خودش و دلش بود. * فصل سوم -بیرون نمیای! دلشکسته نگاهش کرد. زندانیش کرده بود تازه طلبکار هم بود. جایش عوض شده! با پررویی گفت: تو تعیین نمی کنی من بیرون بیام یا نیام، خیلی دلت می خواد نباشم در این کوفتی رو باز کن بذار برم! پولاد خونسرد نگاهش کرد. همان وقت ها بلبل زبان بود. زیاد هم تغییری نکرده بود. فقط انگار جاافتاده شده باشد زیباتر از قبل بود. -می تونم تو مقیاس کوچیکتری زندانیت کنم. از بی شرمی پولاد متعجب شد. با حرص داد زد: بس کن پولاد، بس کن، دیگه نمی تونم خودخواهیت رو تحمل کنم، چته تو؟ چی می خوای از من؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 34 پولاد خونسرد گفت: میری داخل بیرون هم نمیای! با عصبانیت به سمت گلدانی که کنار مبلمان گذاشته بود رفت. با تمام خشمش آن را برداشت و به سمت پولاد پرت کرد. پولاد غافلگیر شده، در لحظه ی آخر خودش را تکان داد. گلدان به کف خورد و هزار تکه شد. -دست از سرم برنداری تمام این خونه رو داغون می کنم. هیچ اهمیتی برایش نداشت. بگذار خشمش را خالی کند. دست آخر خودش هم مجبور می شد تمیزش کند. -برو تو اتاق! -باشه، خودت خواستی! هرچیز شکستنی که دم دستش آمد را روی زمین زد و شکاند. پولاد هیچ واکنشی نشان نداد. هیچ کدام برایش مهم نبود. چیزهای ارزشمندش را هیچ وقت در دید نمی گذاشت که یک دختر دیوانه خوردشان کند. آیسودا خسته شده با بغض به دسته گلش نگاه کرد. خانه پر از شیشه ریزه بود. همه چیز پخش و پلا بود. انگار درگیری سختی پیش آمده باشد. -تموم شد؟ -تمومش کن پولاد! -برو تو اتاق! نمی خواست بیشتر از این تحقیر شود. با قدم های تند وارد اتاق شد. در را پشت سرش بست. حتی قفل کرد. پولاد عصبی و کلافه، چهره اش خونسردیش را از دست داد. به وضع پیش آمده نگاه کرد. افتضاح بود. ولی جمع نمی کرد تا خود آیسودا مجبور شود جمعشان کند. فردا جمعه بود و تمام وقت درون خانه! یعنی می ماند تا ببیند همه جا را تمیز می کرد. هیچ چیزی بدون عواقب نمی ماند. میان شیشه های شکسته روی مبل نشست. کنترل تلویزیون را برداشت و روی شبکه ی 3 گذاشت. امشب دربی بود. نواب و ترنج هم برای همین می آمدند. می آمدند که کل خانه را با سرو صدا بترکانند. فردوسی پور نشسته بود و یکی دوتا کارشناس هم کنارش! تا شروع بازی نیم ساعتی مانده بود! بچه ها هم باید دیگر می رسیدند. گفته بود نواب سر راه تخمه بگیرد. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 35 بازی بدون تخمه که معنی نداشت. صدای در باعث شد لبخند بزند. می دانست وضع خانه اش اصلا نرمال نیست. اما برایش مهم نبود. از جایش بلند شد. در را برایشان باز کرد و با هر دو دست داد. از جلوی در کنار رفت و گفت: بیاین داخل! ترنج زودتر داخل شد. با دیدن خانه شوکه شد. به سمت پولاد برگشت و گفت: اینجا چه خبر بوده؟ نواب که داخل شد فقط سر تکان داد. مشخص بود با آیسودا درگیر شده. این شکستگی ها هم یا کار آیسودا بود یا خودش! -جارو کجاست جمعشون کنم؟ پولاد اخم کرد و گفت: به هیچی دست نزن، برو بشین فوتبالتو ببین. ترنج به وضع افتضاح خانه با دست اشاره کرد و گفت: با این وضع؟ نواب که می فهمید درد پولاد چیست، دست ترنج را گرفت و گفت: نمی شناسیش تو؟ بیا بشین دختر! -حداقل بگو چی شده؟ پولاد به سمت آشپزخانه رفت. با دمپایی که روی شیشه ها می رفت صدای خورد شدنشان را می شنید. -قهوه یا چای؟ آبمیوه هم هست؟ -کنیاک داری؟ -نئشگیشو نمی خوام. ترنج کنار نواب نشست و گفت: همون قهوه رو بیدار! با چشم غره به نواب گفت: می خوای مست بشی یا با فوتبال حال کنی؟ نواب خندید و گفت: هر دوتاش حال کردنه دیگه! صدایشان آنقدر بلند بود که به گوش آیسودا درون اتاق برسد. بغضش بیشتر بود. دوستانش حداقل یکیشان دختر بود. و صدای مردی که به شدت آشنا بود. کلید را از قفل در درآورد. از سوراخ کوچکش نگاه کرد. پشت مرد به طرفش بود. فردوسی پور تند تند در حال حرف زدن بود. چندسالی بود فوتبال ندیده بود. دقیقا از وقتی که از پولاد جدا شد. مردی که جانش به فوتبال بند بود. برای برد و باخت تیمش تب می کرد. دوباره از قفل نگاه کرد. نواب سرش را چرخاند و آیسودا از ذوق شناختنش دستش را روی دهانش گذاشت که جیغ نزند. نواب از رفیق فابریک های پولاد بود. آنقدر برای همدیگر ته رفاقت بودند که جانشان را برای هم می دادند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 36 پس تمام این سال ها هیچ وقت همدیگر را رها نکردند. از سوراخ قفل به ترنج نگاه کرد. با صمیمیت با نواب حرف می زد. یعنی دوست دختر نواب بود؟ دلش می خواست بیرون برود. با نواب حرف بزند. اما از ترس پولاد نمی توانست. جراتش را نداشت. در این وضع افتضاح هم نواب و آن دختر نشسته بودند. خدا مرگش بدهد. کنار در روی زمین نشست. صدای پولاد هیجان بازی را داشت. قهوه اش را درست کرده حالا کنار دوستانش می نشست. او هم درون اتاقی با مقیاس کوچکتر زندانی بود. می رفت می مرد بهتر بود. پولاد دقیقا کنار ترنج نشست. دست دور شانه اش انداخت و گفت: شرط ببندیم؟ نواب محل نداده گفت: حوصله ی جرزدن هاتو ندارم. پولاد خندید. ترنج به آرامی پرسید: اینجا چه خبر بوده پولاد؟ -فکر کن کشتی گرفتم با خودم. -منو نپیچون پولاد! -به فوتبال توجه کن دختر! رو به نواب گفت: تخمه هاتو رو کن ببینم. نواب پلاستیک تخمه روی میز گذاشت و گفت:ترش لیمویی! ترنج فنجان قهوه اش را برداشت و گفت: حوصله تونو ندارم، وای به حالتون که داد بزنین. پولاد برای نواب ابرویی بالا انداخت و خندید. ترنج با حرص سر تکان داد. بازی با سوت داور شروع شد. هیجان از حرکات پسرها مشخص بود. ترنج هم کمرنگ لبخند می زد. همین که دوستان خوبی داشت برایش کافی بود. در اصل او کارمند نواب و پولاد بود. اما با صمیمی شدن و بودن در شرایط سخت کنارشان توانست پایه ی ثابت جمع دونفره شان شود. البته تا پارسال چهارنفره! ولی نواب با دوست دختر طماعش بهم زد و تنها شد. ابدا هم پشیمان نبود. خوش گذرانی هایش را می کرد. می دانست پولاد هم گاهی به تنش و رخت خوابش صفایی می داد. مگر می شد که نباشد؟ این دوره که حلال و حرامش دیگر برایشان مهم نبود. با اولین کرنر نواب داد کشید. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
درمان گیاهی تنبلی تخمدان با پونه پونه بطور مثبتی روی سطح پروژسترون پایین تاثیر میگذارد وسطح آندروژن بالارا کاهش میدهد پونه به چرخه قاعدگی کمک میکندو فعالیت بیش ازحدکبد راکاهش میدهد ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
🎯 تلنگر میخواستم چند کلمه درباره عشق های مجازی که حتی بعضی مذهبی ها هم درگیرش شدن صحبت کنم.... 💐خواهرم تو دنیای مجازی هیچ پسری برای ازدواج یا عشق، با دختر آشنا نمیشه شاید بتونه علاقه مند بشه... اما عاشق نمیتونه بشه و بلکه فقط یک حس زودگذره... پس مراقب باش. ارزش نداره حیا و نجابتت رو ببری زیر سوال😡 یادت باشه طرز حرف زدنت نوع استیکردادنت نوع مطلب فرستادنت دل هیچ پسری رو نلرزونه❌ برادرم حواست باشه اون عکسهایی که با مدل ها و ژست های مختلف میذاری رو پروفایلت دل هیچ دخترخانومی رو نلرزونه، بعضی دخترها زودباورن ممکنه همان دوستت دارمه، اولت را باور کنن و دل بدهند... یادت باشد که شکسته شدن قلب را خدا میشنود💔 قلب دختر مثل چسبه،نمیچسبه بچسبه کنده نمیشه کنده هم بشه دیگه نمیچسبه👍 🌸خواهرم حواست باشد چه عکسی برای پروفایلت انتخاب میکنی از اون دخترا هایی باش که میگن قلب❤️م مثل قبرم جای یه نفره✅ نه از اون دخترایی که میگن گور بابای بعضی ها پیش بسوی بعدی ها❌ اصلا میدونی که دختر باید اولین مرد زندگیش باباش باشه آخریشم همسرش⁉️ 🌼برادرم آن دختری که تو فضای مجازی دل میده اگه یه عکس پروفایل بهتر از تو ببینه میره سمتش🚷 پس مراقب باش. من قبول دارم که میگن تو عشق اگه شکستی باشه پسرا بچه میشن و دخترا بزرگ میشن اما اینو بدون دخترها اونقدر بزرگ میشن که یه شبه پیر میشن😞 خواهرم غرور مردی رو نشکن زینب وار زندگی کن🌺 در آخر 🌹 عشق حرمت داره بیایید کاری نکنیم تا عده ای نسبت به عشق بدبین بشن مجازی جای عشقبازی نیست چون آبرو مثل آبه بریزه زمین دیگه نمیشه جمعش کرد موقع چت به آبروی خانواده هم فکر کنیم😔😔😔 🌹 التماس دعا🌹 🌸🍃💐🍃🌸🍃💐🌸 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 🍂اين دوازده جمله را حتماً بخوانيد... ۱_یادت باشه تا خودت نخواي هيـچ کس نميتونه زندگيتو خراب کنه❕ ⚪⚪⚪ ۲_یادت باشه که آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا کني❕ ⚪⚪⚪ ۳_یادت باشه خدا هميشه مواظبته❕ ⚪⚪⚪ ۴_يادت باشه هميشه ته قلبت يه جايي براي بخشيدن آدما بگذاري .... ⚪⚪⚪ ۵_منتظر هيچ دستي در هيچ جاي اين دنيا نباش ...اشکهايت را با دستهاي خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند❕ ⚪⚪⚪ ۶_زبان استخواني ندارد اما آنقدر قوي هست که بتواند قلبي را بشکند مراقب حرفهايمان باشيم . ⚪⚪⚪ ۷_گاهي در حذف شدن کسي از زندگيتان حکمتي نهفته است .اينقدر اصرار به برگشتنش نکنيد❕ ⚪⚪⚪ ۸_آدما مثل عکس هستن،زيادي که بزرگشون کني کيفيتشون مياد پايين❕ ⚪⚪⚪ ۹_زندگي کوتاه نيست ، مشکل اينجاست که ما زندگي را ديرشروع ميکنيم❕ ⚪⚪⚪ ۱۰_دردهايت را دورت نچين که ديوارشوند ، زيرپايت بچين که پله شوند… ⚪⚪⚪ ۱۱_هيچوقت نگران فردايت نباش ، خداي ديروز و امروزت ، فرداهم هست… اگر باشي ...❕ ⚪⚪⚪ ۱۲_ما اولين دفعه است که تجربه بندگي داريم ولى اوقرنهاست که خداست … ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌ ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فقط #بخند ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌لینگ #کانال_ما👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
دختره توی گوگل سرچ میکنه طریقه تخم مرغ آپز گوگل میگه منکه جوابتو میدم ولی خاک بر سر اونی که میاد تورو بگیره ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
ﯾﻪ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﻡ ﺗﺮﻣﯿﻨﺎﻝ ﻫﺴﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻤﺶ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﺮﻩ ﺗﺎ ﺷﻬﺮﺵ!😐 بیشعور ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺍﻻﻥ مرزو رد کرده بود!😂😂 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ ببینید| آخرین گفتگوی منتشرشده مادر شهید طهرانی مقدم با رهبرانقلاب 🏴 مادر شهیدان طهرانی مقدم امشب به فرزند شهیدش ملحق شد.
اولین روز ماه مبارک رمضان دوشنبه ۹۸/۲/۱۶ میباشد پیامبر اکرم میفرماید: هرکس خبرماه مبارک رمضان رابه دیگران خبر بدهد آتش جهنم برایش حرام میشود پیشاپیش ماه زیباے رمضان مبارک باد 🌹 👾 http://eitaa.com/cognizable_wan
#آقایون_بدانند 💢زنان، مردانی كه خیلی تودار هستند راه نمی‌پسندند ✍مرد ایده‌آل با همسرش حرف می‌زند. مسائل زندگی در ابتدا از طریق ارتباط کلامی، به‌‌ویژه بحث درمورد افکار، احساسات و آرزوهای ما مطرح می‌شود و با یکدیگر در میان گذاشته می‌شود. افکار، احساسات و آرزوها را نمی‌توان با رفتار مشاهده کرد و به آنها پی برد. یکی از عمیق‌ترین آرزوهای یک زن این است که همسرش را بشناسد. وقتی مرد از افکار، احساسات و آرزوهای خود حرف می‌زند همسرش احساس می‌کند اجازه ورود به دنیای خودش را به او داده است. وقتی مردی مدت‌های طولانی درباره احساساتش حرف نمی‌زند، همسرش احساس می‌کند که رابطه‌اش را با او قطع کرده و در نتیجه، احساس انزوا و تنهایی می‌کند. زنان، مردانی كه خیلی تودار هستند را نمی‌پسندند و در عوض دوست دارند همسرشان درمورد احساسات و باورهایش با آنها صحبت كند. 💕💍 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید از بهاری می آيد که فرا می‌رسد گیاه به روزهایى که رفته، نمی اندیشد، به روزهایى می اندیشد که می آید اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه می‌خواهیم، دست یابیم؟ 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan