eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
1811307439.pdf
2.9M
♥️رمان بلو ♥️ژانر: ♥️نویسنده: نیلوفر قائمی فر ♥️تعداد صفحات: 470 ♥️خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه میبره و یکی از شاخ مجازی میشه و... •┈••✾❀•🌸•❀✾••┈•
🔴 هیچ‌وقت خودت رو با دیگری مقایسه نکن ✍یکی تو 23سالگی ازدواج می‌کنه و اولین بچه‌شو 10 سال بعد به دنیا میاره، اون‌یکی 29سالگی ازدواج می‌کنه و اولین بچه‌شو سال بعدش به دنیا میاره. یکی 25سالگی فارغ‌التحصیل می‌شه ولی پنج سال بعدش کار پیدا می‌کنه، اون‌یکی 29سالگی مدرکشو می‌گیره و بلافاصله کار مورد علاقه‌شو پیدا می‌کنه. یکی 30سالگی رئیس شرکت می‌شه و در 40سالگی فوت می‌کنه، اون‌یکی 45سالگی رئیس شرکت می‌شه و تا 90سالگی عمر می‌کنه. تو نه از بقیه جلوتری نه عقب‌تر. تو توی زمان خودت و با شرایط خودت زندگی می‌کنی. پس آرام باش، از زندگی لذت ببر و خودت را با دیگری مقایسه نکن. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌍زمان بعد از ظهورآقا صاحب الزمان از استاد رائفی پور ✨لباس اقا امام زمان همان لباس حضرت علی علیه السلام ✨پناه بردن امت پیامبر به آقا صاحب الزمان ✨شدت شوق مردم اخرالزمان از دیدن حضرت مهدی عجل الله ✨هزار ودویست سال انتظار ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ┅─╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ┅─╯
🔆وعده 🔅پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت:.... 🔅من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد. 🔅صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود: 🔅اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅میرزا اسماعیل دولابی(ره): 🔻از بلاها فرار نکن سفارشی مال خودته گاهی خدا یک کاری را مخصوص شما آفریده است. 🔻یک بچّه ی ناجوری به تو داده است،یک زن ناجور داده است،یک پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست،یک چیز ناجور به تو داده است؛ با تو کار دارد. 🔻یا بر عکسش،یک چیز جور به تو داده است،باز با تو کار دارد. یک معصومی را در خانه ات گذاشته است. اگر حقّ او را ادا کنی کارَت بالا می گیرد. 🔻خلاصه اش در امتحان ها چیزهای ارزشمند خوابیده است.حواست را جمع کن تا ان شاءالله از عهده امتحان مافوق خودت برآیی.اینکه زیردست خودت را کمک می کنی خوب است،امّا فرمان بالادست هایتان را بردن است که سخت است.ان شاءالله آن ها را فرمان ببرید و از زیرکار در نروید، ضرر نمی کنید. 📚طوبای محبّت/کتاب ششم ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 و زیبای پیرمرد منتظر 🍁پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.» 🍁پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد. 🍁پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. 🍁آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟» 🍁پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!» سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.» 🍁پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟» 🍁سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» 🍁پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری…» 🍁دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
♻️ مالکوم ایکس: جمله قابل تأملی است: اگر مراقب نباشید رسانه ها با شما کاری خواهند کرد که از مظلوم متنفر باشید و به ظالم عشق بورزید‼️ *************************** 🌹 : مالکوم ایکس، رهبر مسلمانان سیاه‌پوست آمریکا بود که رهبر انقلاب ایران در کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین، از او با عنوان «شهید» یاد کردند. http://eitaa.com/cognizable_wan
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🌷 🌷 !! 🌷عراقی‌ها عادت داشتند صبح‌ها آمار اسرا را بگیرند. با یکی از دوستان قرار گذاشتیم بر خلاف همیشه، این‌بار جلوی صف بایستیم. از قضا شانس کتک خوردن، با نفرات جلویی صف بود. تا خوردیم ما را زدند. چند هفته‌ای گذشت. شانس صف صبحگاه این‌بار هم قرعه نفر اولی را به نام ما ثبت کرد. یکی از هم‌بندی‌ها با این تصور که به کتک خوردن عادت کرده‌ایم، خود را توجیه می‌کرد. تصمیم خود را گرفتم و به انتهای صف رفتم. افسر عراقی برای آمارگیری آمد. این‌بار اما انتهای صف را برای کتک زدن انتخاب کرده بود. 🌷در اسارت شوخی و خنده در بین بچه‌ها جایگاهی ویژه داشت. ما بودیم و یک شلنگ و برف و کولاک و سرمای استخوان‌سوز اردوگاه تکریت. بر سر حمام کردن با آب سرد رقابتی بین بچه‌ها بود تا روحیه خود را حفظ کنیم. یک سرباز عراقی هم بود که یکی از بستگان خود را در جنگ از دست داده بود. بسیار ناراحت بود و با کتک زدن ما به خیال خود تلافی می‌کرد. عراقی‌ها هر کاری دوست داشتند، انجام می‌دادند. ظهرهای تابستان لباس بچه‌ها را از تن خارج می‌کردند و با کابل کتکمان می‌زدند. همگی مریض شده بودیم ولی نمی‌دانستند ما ایرانی‌ها زیر بار حرف زور نمی‌رویم! 🌷شادی روح همه شهدا صدر اسلام صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم راوی: آزاده سرافراز و جانباز ایواز خداوردیان از برادران ارامنه منبع: سایت خبرگزاری مهر 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
در رابطه ای که حرفی برای گفتن نداشته باشید، جنس رابطه خوب نیست! ←برخی رابطه ها اگر موضاعات عمومی و روزمره را مثل: احوالپرسی ، گزارش روزانه فردی ، خرید کردن ، بیرون رفتن و مهمانی ها و ... را از آن گرفت ، هیچ حرفی و کلامی با یکدیگر ندارند ! ←هرچند چنین موضوعاتی در حد معمول و معقول خوب و لازم است، ولی اگر کل رابطه را چنین موضوعاتی پر کرده باشد ، زنگ خطری برای رابطه است که در دراز مدت کسالت آور و خسته کننده خواهد شد! ←عشق و ازدواج همچون درختی است که باید به آن رسید و پرورشش داد تا به پیش برود هرگونه بی توجهی باعث پلاسیده شدن و آسیب دیدن این رابطه می شود. ←کم توجهی ، بی اهمیتی ، بی ارزشی ، بی تفاوتی و بی علاقگی به جایی منتهی می شود که دیگر همه می پذیرند که این رابطه تمام شده است. و آنوقت است که نگاه انسان بدنبال شروعی تازه ( خیانت ، جدایی و ... ) می رود که خود شروع فجایع بعدی است! 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan