🔴 چرا می گوییم اسرائیل به زودی نابود شدنی ست؟
✍ #محمد_عبدالهی
🔺بنيانهاي رژيم #صهيونيستی بر چند ستون متزلزل و دروغ بنا شده است:
1⃣ اسرائيل، موجوديت خود را بر «زمين» ملت ديگري ساخته است. شرط اول تشکيل يک جامعه و حکومت، #زمين است. جامعه و حکومتي که حتي زمين آن اشغالي و از آن مردم ديگري است، چگونه میتواند به بقاي خود اميدوار باشد؟
2⃣ دومين چالش بزرگ اين رژيم شهروندان و #مردم است. #اسرائيل، نه تنها حکومتي بدون زمين است که حتي #ملت واحدي ندارد. ساکنان آن مهاجراني از بيش از 100 کشور و مليت مختلف، با رنگ و نژاد و زبان و فرهنگهاي متفاوتند که به صرف #یهودی بودن، به فلسطين آمده اند. آنها هويتي يکسان و واقعي ندارند و گسلهاي فعال و شديدي بين آنها وجود دارد که مهمترين آن سياست #آپارتايد و برتري #نژادی است! برتري اشکنازي ها بر سفاردي ها! برتري سفيدها بر سياهها! برتري يهودي ها بر عربها و مسيحي ها و...
3⃣وجه سوم موجوديت و پاشنه آشیل اسرائيل، ايدئولوژي آن است: #يهوديت و #صهيونيزم. اکثريت ساکنان اين رژيم، #سکولار و #لائيک هستند. به تعبير #ايلان_پاپه، اسرائيلي ها ميگويند #فلسطين را #خدا به آنها بخشيده، ولي خدايي که آنها به وجودش باور ندارند! با افزايش زاد و ولد #حريدی ها و رسيدن آنها به 25% جمعيت اسرائيل، دعواي هميشگي سکولارها با يهوديان #ارتدوکس و حريدي ها در سالهاي اخير شدت گرفته، بحران سياسي «قداست شنبه يهودي»، بحران خدمت اجباري سربازي، آزادي همجنسبازان و اختلاطهاي زن و مرد و.. کشمکشهاي متعددي را برانگيخته است. #حريدی ها معتقدند دولت اسرائيل يک دولت #سکولار است و نه يهودي و بر مبناي #تورات! آنها حاضر به خدمت در #ارتش نيستند... تامير پاردو، رئيس سابق موساد گفته: «جنگ داخلي بزرگترين تهديد براي موجوديت اين رژيم به شمار ميرود حتی بزرگتر از تهديد ايران و حزبالله و يا گروههاي فلسطيني»
4⃣ پس از سالها «ايده سازش» اينک فلسطيني به عيان فهميده که تنها راه آزادي فلسطين، همان راهي است که باعث #اشغال فلسطين شده: #مبارزه. مبارزه #نظامي. مبارزه #رسانه اي. مبارزه در هر شکلي و با هر ابزاری. #حماس امروز جبهه جديدي از ناامني را براي اسرائيل گشوده که اسرائيل ناتوان از مواجهه با آن است. با وجود کشتارهاي وسيع، اسرائيل نتوانسته #انتفاضه هاي پي در پي را مهار کند و تنها در خون بيشتر در حال دست و پا زدن است. ايجاد ناامني دائمي براي اشغالگران بهترين راه براي ضعيف کردن اين رژيم است.
5⃣ #صهيونيسم بر اساس جنگ رسانه اي و خدعه هاي رواني شکل گرفته که مهمترين آن #مظلوم_نمايی و معروفترین آن ادعای #هولوکاست است. اما با فراگير شدن جنايات اين رژيم در رسانه ها، ظهور مورخان نوانديش انکارکننده هولوکاست و شهادت فعالان صلح غربي بدست اسرائيل و...، اينک تابلوي مظلوم نمايي اسرائيل فرو ريخته است. جنبش جهاني تحريم و انزواي اسرائيل #BDS توسط فعالان و اکتيويست هاي اروپايي و آمريکايي، امروز به يکي از چالش هاي جدي رژيم جنايتکار اسرائيل تبديل و سبب شده دول غربي نيز بتدريج حمايت هاي خود از اسرائيل را کاهش دهند و حتي مجالس کشورهاي مختلف غربي (ايرلند، انگلستان، فرانسه، سوئد و 136 کشور جهان و..) «دولت فلسطين» را به رسميت بشناسند. همين باعث شده اسرائيل با صرف هزينه هاي هنگفت در صدد اتحاد با کشورها و گروهک هاي جنايتکار و بدنام مثل ميانمار، نيجريه، سودان جنوبي و کشورهاي عربي حامي داعش يعني امارات و عربستان برآيد.
6⃣ براي فروپاشي اسرائيل، ترکيب همه اين عوامل ضروري است. فعال شدن گسست هويتي و مذهبي و نژادي در جامعه اسرائيل، ادامه مقاومت نظامي و شبکه سازي حماس در کل فلسطين، ايجاد شکايات حقوقي از اسرائيل براي اشغال کرانه باختري، قدس، جولان، سينا و.. با هدف آزادي کامل مناطق اشغالي، تداوم مقاومت نظامي و ايجاد ناامني و ترس و وحشت دائمي در اسرائيل براي پايان اشغال 70 ساله. تداوم کمپين هاي سياسي و رسانه اي (مثل کمپين تظاهرات بازگشت) و خصوصا آگاهي بخشي در جامعه آمريکا بعنوان مهمترين حامي مالي و سياسي اين رژيم که با #ماليات مردم آمريکا جنايت مي کند. جهان بايد به اين نتيجه برسد که چاره حل موضوع فلسطين، ايده يک کشوري (فقط اسرائيل) يا دو کشوري (هر دو اسرائيل و فلسطين) نيست. اولي سرنوشتي جز آپارتايد آفريقاي جنوبي ندارد و دومي با خوي جهانخواري اسرائيل در تصرف وجب به وجب خاک فلسطين و لبنان و سوريه و مصر و اردن محال است. راه حل چنانکه مورخ برجسته ضدصهيونيست "ايلان پاپه" بهعنوان يکي از سردمداران «بي دي اس» دنبال مي کند، تنها و تنها ايده "يک کشوري" با #بازگشت همه فلسطينيان به خانه هاي خود و بازگشت همه مهاجران غصب کننده به کشورهايي است که از آنجا آمده اند ما اين روز را به اذن خدا و بنا به وعده حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب، نزديک مي بينيم. بسيار نزديک...
@cognizable_wan
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستشو نمیگیری حداقل سنگ زیر پاش ننداز😭😭😭
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ارسال سلاح به فلسطین از جایی که فکرش را هم نمیتوانید بکنید!
🔹همزمان با ایام شهادت حاج قاسم، برای اولینبار فیلمی درباره فعالیت مستقیم ایشان در فلسطین منتشر شد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
کلا سیستم مردا اینجوری که :
یا پول دارن قیافه ندارن
یا قیافه دارن پول ندارن
یا قیافه و پول دارن اخلاق ندارن
یا اخلاق دارن پول و قیافه ندارن
یا اینکه همه چی دارن قصد ازدواج ندارن
یا کلا هیچکدوم اینارو ندارن ولی مثل کنه میچسبن به آدم برای ازدواج😂
#بخند 😹🎈
☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan
¯\_(ツ)_/¯
بزگترين گناه :رودادن به فامیل شوهر😁
بزرگترين جهاد : زندگي با قوم شوهر😂👍
بزرگترين كار : ادب كردن خواهرشوهر😁😜
بزرگترين هنر : كم كردن روي برادرشوهر😁
بزرگترين ارزو : نديدن بستگان شوهر😁
بزرگترين نعمت:نداشتن مادرشوهر😁
بزرگترين تفريح : خيط كردن جاري😁
حالا جرأت داری بفرست برای خانواده شوهر
#بخند 😹🎈
☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan
¯\_(ツ)_/¯
😂 ، .یک روز یه مردی که خسته شده بود از کار زیاد عصبی میشه و میگه خدایا چرا زنها بخوابن ، ما مثل خر کارکنیم ...!!😳😡
بیا خوبی کن در حق ما و من بشم زن و زنم بشه مرد...!
خلاصه میگذره و یه روز مرده از خواب بیدار میشه میبینه زن شده و زنشم مرد شده!!
😳😳😳😳😳
قند تو دلش آب میشه و به زنه میگه: تو برو سرکار ،کارهای خونه بامن ...😊😊😊😊
از اون به بعد مَرده بچه میبرده مدرسه، شبا تاصب بچه داری ونخوابی ، ظرف میشسته، غذا می پخته، لباس اتو میکرده، دستشویی و حموم رو میشسته ،نمی تونسته هرجا ک دلش میخاد بره ......خلاصه.. 😐
میگه : خدایا غلط کردم میخوام همون مرد باشم، زن بودن خیلی سختره...!
شب میخوابه و صبح بیدار میشه میبینه هنوز زنه ؛ میگه :خدایا من که گفتم غلط کردم چرا هنوز زن هستم...؟؟؟
ندا آمد:حرف نزن ... باید 9 ماه صبر کنی،حامله ای..حامله!!
حقش بود , اخی دلم خنک شد 😂😂
هر خانمی کپی نکنه از پوست سیب زمینی کمتره😂😂😂
#بخند 😹🎈
☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan
¯\_(ツ)_/¯
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 قسمت صد و نود و نهم
دستم را روی بدنم گرفته بودم و مثل اینکه از ترس از دست دادن دخترم، هوش از سرم رفته باشد، نمیدانستم چه کنم و به چه کسی پناه ببرم. حرکت نرم و پُر نازش را زیر انگشتانم احساس میکردم و با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، زیر لب صدایش میکردم: «عزیز دلم! آروم باش! نمیذارم کسی اذیتت کنه! اگه بمیرم، نمیذارم کسی دستش به تو بخوره! قربونت برم! نترس، مامان اینجاس...» و نتوانستم خودم را روی تخت نگه دارم که از شدت ضعف و سرگیجه، چشمانم طوری سیاهی رفت که تمام اتاق پیش نگاهم تیره شد و با پهلو به زمین خوردم و دیگر توانی برای ناله زدن نداشتم که تنها صورتم از درد در هم فرو رفت و باز با مِهر مادریام صدایش کردم: «فدات شم! نترس عزیزم...» و دلم به سلامت دخترم خوش شد که با ضربی که به پهلویم وارد شده بود، هنوز شنای ماهیوارش را در دریای وجودم احساس میکردم. همانطور که با یک دستم کمرم را گرفته بودم، با دست دیگرم به ملحفه تشک چنگ انداختم تا از جا بلند شوم و هنوز کاملاً برنخاسته بودم که قدمهایم لرزید و نتوانستم سرِ پا بایستم که دوباره روی زمین زانو زدم. از دردی که در دل و کمرم پیچیده بود، ملحفه تشک را میان انگشتان لرزانم چنگ میزدم و در دلم خدا را صدا میکردم که به فریادم برسد. آهنگ زشت کلمات پدر لحظهای در گوشم قطع نمیشد و به جای برادر بیحیای نوریه و پدر بیغیرتم، من از شدت شرم گریه میکردم. حالا تنها راه پیش پایم به همان کسی ختم میشد که ساعتی پیش با دست خودم دلش را از جا کَنده بودم و دعا میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد که به فریاد من و دخترش برسد. همانطور که روی زمین نشسته و از درد بیکسی بی صدا گریه میکردم، دستم را زیر بالشت بردم تا گوشی را پیدا کنم. انگشتانم به قدری میلرزید و نگاهم آنقدر تار میدید که نمیتوانستم شماره محرم دلم را بگیرم و همین که گوشی را روشن کردم، لیست سی و چهار تماس بیپاسخ مجید به نمایش در آمد تا نشانم دهد که همسر مهربانم پشت گوشی خاموشم چقدر پَر پَر زده و حالا نوبت من بود تا به پای غیرت مردانهاش بیفتم و هنوز هم به قدری بیقرارم بود که بلافاصله تماسم را جواب داد: «الهه...» و نگذاشتم حرفش تمام شود که با کولهباری از اشک و ناله به صدای گرم و مهربانش پناه بُردم: «مجید! تو رو خدا به دادم برس! تو رو خدا بیا منو از اینجا ببر! مجید بیا نجاتم بده...» و چه حالی شده بود که ساعتی پیش با زرهی از غیظ و غرور به جنگش رفته بودم و حالا با اینهمه درماندگی التماسش میکردم که باز صدایش لرزید: «چی شده الهه؟حالت خوبه؟» و دیگر نمیتوانستم جوابش را بدهم که گلویم از گریه پُر شده و آنچنان ضجه میزدم که از پریشانی حالم، جان به لبش رسید: «الهه! چی شده؟ تو رو خدا فقط بگو حالت خوبه؟» و من فقط ناله میزدم که تا سر حدّ مرگ رفته و باقی مانده جانم را برای رساندن خودم به همسرم حفظ کرده بودم و مجید فقط التماسم میکرد: «الهه! تو رو خدا یه چیزی بگو! من همون موقع راه افتادم، الان تو راهم، دارم میام، تا نیم ساعت دیگه میرسم.» و دیگر یادش رفته بود که ساعتی پیش چطور برایش خط و نشان کشیده بودم که اینچنین عاشقانه به فدایم میرفت: «الهه جان! قربونت بشم، چی شده؟ کسی اذیتت کرده؟ بابا چیزی گفته؟» و در برابر اینهمه دلواپسی تنها توانستم یک کلمه بگویم: «مجید فقط بیا...» و دیگر رمقی برایم نمانده بود تا حرفم را تمام کنم و گوشی را قطع کردم و شاید هم هنوز روشن بود که روی زمین انداختم. نفسم به سختی بالا میآمد و چشمانم درست نمیدید و با این همه باید مهیای رفتن میشدم که دیگر این جهنم جای ماندن نبود. نگاهم دور خانه، بین جهیزیه زیبای خودم و سیسمونی ناز دخترم میچرخید و نمیدانستم چه کنم که توانی برای جمع کردن وسایل شخصی خودم هم نداشتم چه رسد به اسباب خانه و فقط میخواستم فرار کنم. قدمهایم را روی زمین میکشیدم و باز باید دستم را به در و دیوار میگرفتم تا بتوانم قدمی بردارم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان بهترین جنگجو
جنگجویی از استادش پرسید : بهترین شمشیر زن کیست ؟
استادش پاسخ داد : به دشت کنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین کن.
شاگرد گفت : اما چرا باید این کار را بکنم ؟ سنگ پاسخ نمی دهد !!!
استاد گفت خوب با شمشیرت به آن حمله کن.
شاگرد پاسخ داد : این کار را هم نمی کنم. شمشیرم می شکند و اگر با دست هایم به آن حمله کنم ، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن کیست ؟
استاد پاسخ داد : بهترین شمشیرزن به آن سنگ می ماند ، بی آن که شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد نشان می دهد که هیچکس نمی تواند بر او غلبه کند.
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 قسمت دویستم
با همه ناتوانی میخواستم حداقل مدارک و داروهای خودم را بردارم تا در فرصتی دیگر بقیه وسایل خانهام را جمع کنم و از همه بیشتر دلم پیش اتاق زیبای دخترم بود که با ذره ذره احساس من و مجید پا گرفته بود. دیگر نه خانه خاطرات مادرم را میخواستم، نه خانوادهام را و نه حتی دلم میخواست مجید سُنی شود که فقط میخواستم جان دخترم را بردارم و از این مهلکه بگریزم که میدانستم پدر تا طمع کثیف برادر نوریه را عملی نکند، دست از سر من و دخترم بر نمیدارد. حالا فقط میخواستم امانت همسرم را به دستش برسانم که اگر جان میدادم، اجازه نمیدادم شرافتم و حیات دخترم به خطر بیفتد. لحظهای اشک چشمانم خشک نمیشد و نالهی زیر لبم به اندازه یک نفس قطع نمیشد و باز با پاره تنم نجوا میکردم: «آروم باش عزیز دلم! زنگ زدم بابا گفت میاد دنبالمون! نترس عزیزم، بابا داره میاد!» چادرم را با دستهای لرزانم سر کردم و ساک کوچکی که وسایل شخصیام بود، برداشتم و از خانه بیرون آمدم. دستم را به نرده میکشیدم و با دنیایی درد و رنج و نفس تنگی، پلهها را یکی یکی پایین میآمدم. دیگر حتی نمیخواستم چشمم به نگاه وقیح پدرم بیفتد که بیصدا طول راهرو را طی میکردم و فقط نگاهم به دری بود که میخواست پس از روزها حبس در خانه، مرا به حیاط برساند که تشر تند پدر، قلبم را به سینهام کوبید: «کجا داری میری؟» از وزن همین ساک کوچک هم دستم ضعف رفت و ماهیچه کمرم گرفت که ساک را روی زمین رها کردم و همانطور که چادرم را مرتب میکردم، به سمت پدر چرخیدم که ابرو در هم کشید و طعنه زد: «حتماً باید در رو قفل کنم تا بفهمی حق نداری از این خونه بری بیرون؟!!!» و در برابر نگاه بیجان و صورت رنگ پریدهام، صدایش رنگ عصبانیت گرفت و قاطعانه تعیین تکلیف کرد: «تا فردا که عماد بیاد دنبالت، حق نداری جایی بری!» و لابد از بغض نگاهم فهمیده بود که به قتل فرزندم رضایت نمیدهم که قدمی به سمتم برداشت و با صدایی که از تیغ غیظ و غضب خش افتاده بود، دنیا را پیش چشمانم تیره و تار کرد: «الهه! خوب گوش کن ببین چی میگم! این بچه از نظر من حروم زادهاس! بچهای که از یه کافر باشه، از نظر من حرومزاده اس!» اشکی که از سوز سخن پدر روی صورتم جاری شده بود، با سرانگشتم پاک کردم که انگشت اشارهاش را به نشانه حرف آخر مقابل صورتم گرفت و مستبدانه حکم داد: «فردا با عماد میریم و کار رو تموم میکنیم! وقتی هم طلاق گرفتی، با عماد عقد میکنی!» و با همه ترسی که از پدر به جانم افتاده بود، نمیتوانستم نافرمانی نگاهم را پنهان کنم که چشمانش از خشم گشاد شد و به سمتم خروشید: «همین که گفتم! حالا هم برو بالا تا فردا!» دستم را به دیوار راهرو گرفتم که دیگر نمیتوانستم سرِ پا بایستم و با همه لرزش صدایم، مقابل هیبت سراپا خشم پدر، قد علم کردم: «من فردا جایی نمیام.» سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و باز نهراسیدم که با همان بغض معصومانه ادامه دادم: «میخوام برم پیش مجید...» و هنوز حرفم تمام نشده، آنچنان با دست سنگین و درشتش به صورتم کوبید که همه جا پیش نگاهم سیاه شد و باز به هوای حوریه بود که با هر دو دستم به تن سرد و سفت دیوار چنگ انداختم تا زمین نخورم و در عوض از ضرب سیلی سنگینش، صورتم به دیوار کوبیده شد و ظاهراً سیلی دیوار محکمتر بود که گوشه لبم از تیزی دندانم پاره شد که دیگر توانم را از دست دادم و همانجا پای دیوار روی زمین افتادم. طعم گرم خون را در دهانم احساس میکردم، صورت برافروخته پدر را بالای سرم میدیدم و نعرههای دیوانهوارش را میشنیدم: «مگه نگفته بودم اسم این بیشرف رو پیش من نیار؟!!! زبون آدم سرت نمیشه؟!!! تو دیگه ناموس عمادی! یه بار دیگه اسم این سگ نجس رو تو این خونه بیاری، خودم میکُشمت!» با پشت دست سرد و لرزانم ردّ خون را از روی دهانم پاک کردم و با چانهای که از بارش اشک و خون خیس شده و هنوز از ترس میلرزید، مظلومانه شهادت دادم: «به خدا اگه منو بکُشی، بازم میرم پیش مجید...» که چشمانش از خشمی شیطانی آتش گرفت و از زیر پیراهن عربیاش پایش را به رویم بلند کرد تا باز مرا زیر لگدهای بیرحمانهاش بکوبد که به دیوار پناه بردم تا دخترم در امان باشد و مظلومانه ضجه زدم: «بخدا اگه یه مو از سر بچهام کم بشه...» که فریاد عبدالله، فرشته نجاتم شد: «داری چی کار میکنی؟!!!»
http://eitaa.com/cognizable_wan
شکار سوسک در سریلانکا جرم است
🔹اینکه شما با چه روشی با سوسکهای خانه خود برخورد میکنید تفاوتی ندارد، اما صید یا کشتن سوسک در سریلانکا جرم است و عامل آن زندانی می شود.
🔹الکساندر ایجناتینکو در جریان تحقیقات خود با تعدادی از سوسکهای رنگی مرده برخورد کرد و بعد از تصویربرداری از آنها، تصاویر آن را در شبکههای اجتماعی منتشر کرد، اما روز بعد که برای یافتن گونههای دیگری از این سوسکها به منطقه حفاظتشده نزدیک هتل محل اقامتش رفته بود توسط نیروهای امنیتی هتل توقیف و بعد از یافتن دو سوسک در جیبش به پلیس محلی تحویل داده شد.
🔹این دانشمند روس بر اساس قوانین سریلانکا که اجازه صید و خارج کردن گونههای گیاهی و جانوری در حال انقراض کشور را نمیدهد محاکمه شد، ولی به دلیل تدابیر اتخاذشده برای مقابله با شیوع کرونا آزاد شده وتحت نظر باقی مانده است.
🔹گفتنی است دولت سریلانکا برای صید و خارج کردن گونههای نادر گیاهی و جانوری این کشور مجازاتی تا ۴۰ سال زندان در نظر گرفته است.
⭐️ http://eitaa.com/cognizable_wan
👌تلنگـــ✨ــــر نـــ✨ـــاب
💢خاک پای پدر و مادر باشید❗️
♨️مواظب باشید عاق والدین نشوید
و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:
❌خدایا من از این فرزندم نمی گذرم!
🚫یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید؛ حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی!!
🔰پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
⚜حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!
🔻حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:
✨پدر جان! دعا کن بفهمم!!
⛔️نگفت این کتاب را من خودم نوشتم؛
نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت:
✨پدر جان! دعا کن بفهمم!!
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan