دائم بیرون غذا نخورید چون آنها برای پول کار میکنند مثل شما نیت اسلامی ندارند واثرات منفی (جنب،بی وضو…) آشپز به شما منتقل میشود.اگر بیرون غذا خوردید حتما سوره تین خوانده شود خبث غذا از بین میرود.
#وضو_بگیر
کانال ما 👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚#حکایت_کمونیستشدن_ملانصرالدین
ملانصرالدين كمونيست شده بود
از او پرسيدند :
ملا ميدونى كمونيسم يعنى چه؟
گفت : ميدانم
گفتند :
ميدانى اگر دو تا اتومبيل داشته باشی
و يكى ديگراتومبيل نداشته باشد
ناچار خواهى بود
يكى از آن دو را بدهى !؟
گفت : بله كاملاً حاضرم
همين حالا این کار رابکنم
گفتند :ميدانى اگر دو تا الاغ داشته باشی
بايد يكى را بدهى به كسى كه الاغ ندارد
گفت : نه!
با اين مخالفم!
اين كار را نمى توانم انجام دهم
گفتند :چرا اين كه همان منطق است
و همان نتيجه؟
گفت : نه اين همان نيست
چون من الان دو تا الاغ دارم
ولى دو تا اتومبيل که ندارم!
🔻#نتیجه_اخلاقی
👈بسيارى از مردم
تا زمانى به شعارهاى زيبايشان
پایبند هستند كه منافع خودشان
در خطر نباشد آنها قشنگ حرف ميزنند اما در مقام عمل
هرگز بر اساس آنچه ميگويند
رفتار نمى كنند...
Ⓜ️𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر چهره بچه ها با برنامه گوشی
حالا عکس العملشونو😳😳
http://eitaa.com/cognizable_wan
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روز_شمار_محرم
🛑نوزدهم محرّم الحرام
🔹️ حركت كاروان اسيران كربلا از كوفه به طرف شام
يزيد ملعون در جواب نامة عبيدالله بن زياد به او دستور داد تا كاروان اُسراي كربلا را به همراه سرهاي مطهر شهدا به شام بفرستد.از اين رو در روز نوزدهم محرم سال 61 هـ .ق. اين كاروان از كوفه به طرف شام حركت كرد. البته برخي نقل كردهانـد كه ابن زياد زن هاي غير هاشميه در كاروان اُسرا را با شفاعت اقوامشان آزاد کرد و فقط زنهاي هاشميه براي اسارت به شام برده شدند.
🔴 #زندگی_دوربینی
💠 وجود #دوربین در جاده، مانع تخلّف رانندگان از قانون میشود. گاه همینکه نوشتهای را ببینیم و مجهّز بودن آن مکان را به دوربین مدار بسته اعلام کرده باشد مانع رفتارهای #نامتعارف و دور از شأن ما میشود. در واقع وجود دوربین باعث ایجاد ترس از تخلّف و یا خجالت و حیا در انسانها میگردد.
💠 یکی از تکنیکهایی که توصیه میشود همسران در زندگی انجام دهند این است که تصوّر کنند در خانه دوربینی کار گذاشتهاند و قرار است اعمال و رفتار آنها را #ضبط کنند.
💠 یکی از بزرگان میگفت برخی مواقع جلوی یک بچّه #خجالت میکشیم که حرف زشت و تندی به همسرمان بزنیم امّا در مقابل دوربین خدا، اهل بیت، انبیاء، ملائکه و شهدا به راحتی با همسرمان #بدخُلقی و بد زبانی میکنیم. ایشان میگفت فرض کنید همیشه گوشه اتاقتان #پنجرهای است که از آنجا امام عصر علیهالسلام نظارهگر شماست و با رفتار خوب شما #لبخند رضایت بر لبانش جاری میشود و با خطای شما #محزون میگردد.
💠 توجه زن و شوهر به دوربینهای الهی مانع بسیاری از رفتارهای ناملایم میشود و سختیهای زندگی را برای آنها #آسان میکند چرا که دیگر معاملهی آنها با همسر نیست بلکه #معاملهای_شیرین با خدا و اهل بیت علیهمالسلام خواهند داشت.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت16
با وحشت سرمو بالا اوردم.
من-چییییییییییییی؟
بابا-مرضه چی درست صحبت کن.
من-الان توقع داری درست صحبت کنم من.میفهمی خودت چی میگی اصن.بابااا یکم فکر کن روی حرفی که میزنی.
بابا-خوبه.خوبه.همین مونده تو به من چیزی یاد بدی.
من-اخه باباا یکم فکر کن به منه بدبخته بیچاره چه توقعی داری از من
بابا-من کاری ندارم به تو کم خرجتو دادم کم زحمت کشیدم برات
من-نمیخوام پرو بازی دربیارم.ولی منم غریبه نبودم بچتون بودم اگه زحمت کشیدین برای بچتون کشیدین نه برای بچه ی مردم
بابا-تازگیا خیلی بل بل زبونی میکنی هاا نکنه اون بهار یادت داده.
چشمام گرد شد اخه به اون بدبخت چیکار داری تو.باحرص گفتم:
من-نخیر بهار چیزی یاد نداده به من ولی منم نفهم نیستم. درسته پدرمی ولی قرار نیست هرکاری بخوای انجام بدی و من فقط بگم چشم.
بابا-تو گوه خوردی.من هرچی میگم باید بگی چشم.
من-یعنی چی اخه؟الان این حرفه که شما میزنی؟یعنی چی خالی کنیم بابا این قضیه ماشینا نیس که بگم عیب نداره خونمونه شرکت که به باده هوا رفت ماشینارو هم که معلوم نیس چیکار کردی.حالا خونرو هم میخوای بفروشی.میخوای منم بفروش خلاص شی دیگه از همه چیز..
با سیلی که خوابوند تو گوشم خوابوند حرف تو دهنم موند.دستم روی صورتم گذاشتم داشت زور میگفت ومن تو کَتَم نمیرفت.داشتم خیره نگاش میکردم که دادش خونرو برداشت
بابا-هستی یا هرچی من گفتم میگی چشم وهرجا رفتم باهام میای یا گورتو از این خونه گم میکنیو خودت هرغلطی میخوای میکنی.
پوزخندی زدم چه پررو
من-یعنی تو الان حاضری من مثله دختر فراریا ول باشم تو خیابون وشبا رو تو پارک بخوابم.
شونه ای بالا انداختو گفت:
بابا-پس با من بیا.
من-اگه شما ورداشتی منو بردی توی یک خرابه چی اونجام باید بیام
بابا-باید بیای
بایدو تاکید دار گفتو رف تو اتاقو در رو محکم کوبید
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت17
تازگیا خیلی پررو شده بود.میگفت ساکتو جمع کن میریم از این خونه.بعدشم میگفت لوازمارو هم نمیبریم فقط درحده نیازمون.واقعا درکش نمیکردم دلیل نمیشد که چون حالا مامان فوت کرده هرکار میخواد بکنه پس منم این قضیرو بهونه کنم برم دوست پسر پیدا کنم یا از این دختر خرابای هرجایی بشم.نبود مامان بهونه بود.وای خدا باز دلم هواشو کرد تازگیا کمتر میرفتم جاش.خدایا ۱ماه از اون بلای اسمونی گذشت ۱ماه.چقدر زود.خدایا من مامانمو میخوام.میخوام حرف بزنم باهاش.میخوام درددل کنم میخوام چرتو پرت بگم وباهاش بخندم میخوام خنگ بازی دربیارمو غر غراشو بشنوم دلم تنگ شده برای گیر دادناش دلم تنگ شده براش خدا.مامان دلم تنگ شده برات.توی این یک ماه یکبارم بخوابم نیومدی.یکبارهم ندیدمت صداتو نشنیدم روی مبل نشستم وسرمو بین دستام گرفتم چشمام تر میدید تا چشمامو بستم اشکام روی صورتم جاری شد.خدا احساس میکنم این چندوقت به اندازه تمامه عمرم سختی کشیدم احساس میکنم قلبم به لندازه بیست ساال گرفته.خستم خیلی.عصبی پاشدم ساعت ۱۲شب بود بهتره بخوابم رفتم سمت اتاقم ولی یه لحظه پشیمون شدم.انقدر اون موقع که بابا گفت بریم هنگ کردم که اصلا یادم رفت کجا میخوایم بریم خدانکنه منو برداره ببره توی این آلونک های پایین شهر وای خدا من اصلا جنبه اونجا زندگی کردنو ندارم.رفتم سمته اتاقش با یک تصمیم آنی بدون در زدن سریع درو باز کردم ولی ای کاااش که باز نمیکردم حالا میفهمم چرا ماشینا غیب شدن حالا میفهمم بقیه پوله شرکت کجا رفت.حالا میفهمم چرا میخوایم از این خونه بریم بابا عصبی سُرنگ رو یک گوشه پرت کرد وبه سمت من اومد.ولی من هنوز خشک شده به سرنگی که روی پارکت ها افتاده بود خیره شده بودم به سمتم اومد ومحمکم هولم داد جوری که از دره اتاق بیرون پرت شدمو محکم افتادم زمین.بابا حرفی نزد وفقط محکم در بست انگار خودش فهمیده بود تو چه حاله داغونیم خودش میدونست اگه الان چیزی بگه احتماله اینکه خودمو همونجا بکشم زیاده اروم روی پارکت های گرم تونه دراز کشیدم همونجا جلوی اتاقه بابا اصلا گریه نکردم یعنی اصلا گریم نگرفته بود نمیدونم انگار هیچی ندیده بودم به دیوار بالای سرم خیره شدم اصلا دیگع بدبختی معنیه دیگه ای هم داره.از این بدبخت ترم هست به نظرم اونایی که از اول بدبختن کمتر عذاب میکشن چون از همون اول به اون روال عادت میکنن ولی یکی مثله من چی یکی مثله من که یه روزی کوهه غرور بودم انقدر اونجا دراز کشیدمو فکر کردم که نفهمیدم کی چشمام گرم شدو خوابم برد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت18
با حس لگد زدن کسی به پهلوم بیدار شدم
بابا-هووووی هستی پاشو چه خبرته پاشو میگم
گیج روی زمین نشستم وچشمامو مالوندم همه بدنم درد میکرد کشو قوسی به تنم دادم که باز صدای بابا در اومد
بابا-اینو نگاه کن!تا ویندوزش بالا بیاد طول میکشه چند دقیقه.پاشو ببینم
نمیدونم شاید اون لحظه خماره خواب بودم شایدم برای چند ثانیه فکر کردم اون هستیه قبلم .ریز خندیدمو اعتراض گرانه گفتم:
من-باباااااا
فقط برای چند لحظه بابا شد همون مصطفی قدیم غم از چشماش رفتو چشماش خندید ولی اینا فقط برای چندلحظه بود.دوباره شد همون مردی که بعد مرگ مامان فقط منو آزار میداد.منم شدم هستی غمگین وافسرده.بابا بدون هیچ حرفی رفت پایین منم بلند شدم بغضم گرفته بود اعصابم حسابی خراب بود رفتم پایین با لبخنده غمگینی براش چایی ریختم ولی ای داد تا اومدم چایی رو بهش بدم وقتی به چهرش نگاه کردم یاد اتفاق دیشب افتادمو همون یک ذره مهربونی هم از بین رفت.
بابا-هستی یه چیزی بیار بخوریم.
با غمو عصبانیت حالا نمیدونم کدومش بیشتر بود رفتم سمت یخچال ولی تا درشو باز کردم پوزخند رو لبام نشست.خالی خالی بود حتی یک تیکه نون هم توش نبود؛برگشتم بابا پشته میز نشسته بود وداشت چاییشو میخورد.دقیقا الان یه بهونه عالی پیدا کرده بودم که هرچی حرص وناراحتی از دیشب دارمو الان سرش خالی کنم.
من-خوبه دیگه شما به عشقو حالت برس اصلنم برات مهم نباشه که چیزی توی این یخچال بی صاحاب هست بخوریم یا نه.
بابا بی توجه به من چاییشو سر کشید وخونسرد گفت:
بابا-خب برو بخر
دستمو به سمتش دراز کردم وبا صدای کنترل شده ای گفتم:
من-پول بده میرم میخرم
بابا-تو گشنه ای من پول بدم بری چیزی بخری
از حرص دندونامو روی هم فشار دادم دیگه نمیتونستم تحمل کنم
من-اره دیگه شما برو پولتو خرج مواد کن خمار نمونی منم از گشنگی بمیرم به درک
بابا عصبانی سمتم واومد ومحکم خوابوند توی صورتم تا سرمو بالا اوردم کشیده بعدی رو اونور صورتم خوابوند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
|• ﷽ •|
مـرحـوم حـاج اسمـاعیـل دولابی:
هـنگامـی کـه بـه یـادِ
امـام حـسـین(ع)مـی افـتـید
تـردیـد نـداشته باشـید کـه آن
حضـرت هـم بـه یـادِ شـماسـت...
#حسین_من ♥️
📙 طـوبـای کـربـلا | صفحه ۱۴۹.
.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💫💫یا سریع الرضا یعنی چه؟ 💫💫
در کتاب « بهترین شاگرد شیخ » مرقوم گردیده است : « شیخ رجبعلی خیاط می فرمودند؛در یکی از شبها که جلسه پند و اندرز و سخنرانی داشتیم، رفقا شخصی را به جلسه آوردند که وقتی چشمم به قیافه برزخی او افتاد وحشت کردم. زیرا بدن او از سه حیوان تشکیل شده بود که هرکدام از این حیوانات مُعرِف رذیله ای از رذایل اخلاقیِ او بودند. پس از پایان جلسه وقتی به آن شخص نگاه کردم، دیدم که آن هیکل وحشتناک به شکل انسان در آمده است. تا آن موقع مفهوم "یا سریع الرضا"را متوجه نشده بودم که اگر خدا بخواهد در یک جلسه از همه بدی های ما صرف نظر می کند. »
http://eitaa.com/cognizable_wan
"هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعه ای بسازیم که در آن بیشتر مردم حس کنند که هیچ سهمی در آن ندارند.
مردمی که حس میکنند سهمی در جامعه دارند از آن جامعه محافظت میکنند،
ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند،
نا خودآگاه میخواهند که آن جامعه را نابود کنند."
http://eitaa.com/cognizable_wan