eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
لیست عادت های خوبی که اگر به زندگی اضافه کنیم حالمون رو بهتر میکنه: ۱- هر هفته یک کتاب بخونیم ۲- هر روز نیم ساعت ورزش کنیم ۳- هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم ۴- هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم ۵- هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم ۶- هر روز ده دقیقه نیایش یا مدیتیشن کنیم ۷- هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم ۸- هر روز صبح زودتر بیدار شیم ۹- هر روز حداقل به یک نفر کمک کنیم یا حالش رو خوبتر کنیم ۱۰- تیکه کلام های نامناسبمون رو از صحبت هامون حذف کنیم... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
8 ضرب‌ المثل‌ مدیریتی عجیب از سراسر دنیا: •جامایکا: قبل از آنکه از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو "دهن گنده" تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن. •هاییتی: اگر میخواهی جوجه ‌هایت سر از تخم بیرون آورند، خودت روی تخم‌مرغ ها بخواب. تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی آن را به شخص دیگری غیر از خودت مسپار. •لاتین: یک خرگوش احمق، برای لانه‌ی خود سه ورودی تعبیه می‌کند. تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم می‌کند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آن‌ها ببندی •آفریقا: هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است. تفسیر: معادل فارسی‌اش می‌شود، اگر در دیده‌ی مجنون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی. •روسی: بشکه‌ خالی بلندترین صدا را ایجاد می‌کند. تفسیر: هیاهو و ادعای زیاد نشان از تهی بودن دارد. •اسپانیا: برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخم‌ مرغ شکست. تفسیر: بدون صرف هزینه به نتیجه‌ مطلوب دست نخواهی یافت •روسی: هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزوماً آشپز ماهری نیست. تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست. •ژاپنی : اگر می خواهی جای رئیس ات بشینی پس هلش بده بره بالا تفسیر: برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 هر غذایی که از بچگی از آن متنفر بودید را یک بار دیگر امتحان کنید! 🔰 جوانه‌های چشایی هر ۷ سال تغییر می‌کنند و به احتمال زیاد چیزی که از آن متنفر بودید را حالا بسیار دوست خواهید داشت 🔰 وظیفه اصلی چشایی با جوانه‌های چشایی دهان است. اما تجربه نشان داده است، که حس بویایی نیز به میزان زیادی به درک چشایی کمک می‌کند. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
تغذیه سالم برای سلامت جسم و روح ▫️عصبی هستید✍️موز بخورید ▫️سنگ کلیه دارید✍️زرد آلو بخورید ▫️فشار خونتان بالاست✍️کشمش بخورید ▫️مشکل معده دارید✍️ماست بخورید 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🟣 ادویه هایی برای زنان ❍ سیر : ضد سرطان روده ❍ فلفل سیاه : منبع آهن و فیبر ❍ زعفران: تقویت سیستم ایمنی ❍ زنجبیل : تنظیم عادت ماهانه، ضد عفونی کننده ❍ فلفل قرمز : ضد چاقی، نابود کننده سلولهای سرطانی ❍ جعفری : درمان های مجاری اداری در خانم ها و تنظیم هورمن های زنانه ❍ میخک :مانع از ابتلای افراد به آرتروز مفاصل و نیز بالا رفتن سطح کلسترول خون می‌شود ❍ زیره : جلوگیری از افتادگی رحم و تخمدان، پوست زیبا، جلوگیری از عفونت 🍀http://eitaa.com/cognizable_wan
برای خوردن، ماهی کوچک بخرید هرچه ماهی بزرگتر باشد، عمر بیشتری دارد و ماهیهای کوچک بیشتری خورده، درنتیجه مواد آلودۀ بیشتری مثل جیوه که فلزی سمی است در گوشتش وجود دارد! 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕دنیا دار مکافات است.... وقتی پرنده ای زنده است..........مورچه هارا میخورد وقتی میمیرد .......مورچه ها اورا میخورند... زمانه وشرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند.... در زندگی هیچ کسی را آزار یا تحقیر نکنید..... شاید امروز قدرتمند باشید........اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمند تر است...... یک درخت میلیون هاچوب کبریت را میسازد... اما وقتی زمانش برسد.....فقط یک چوب کبریت... برای سوزانده میلیون ها درخت کافی است. امروز کسی را میزنی.... فردا از خودت زده میشوی..... ....پس خوب باشید وخوبی کنید http://eitaa.com/cognizable_wan
*بی گمان "پاسداری", نه "شغل" و نه "منصب" و نه "عنوان" , بلکه "رسالت خونباری" است که ریشه در باورهای نابی دارد که با "شرف" و "عزت" و "غیرت" و "شجاعت" همراه و ریشه ان, "ایمان" , "معنویت" و "اخلاق" است, پاسدار "مهاجر مجاهدی" است که در پی "هجرت از درون و بیرون" و اهل "جهاد فی سبیل الله" است , "جهاد اصغر" او همراه با "جهاد اکبر" و "قله فلاح و رستگاری" و "کمال انسانی" او در "ایثار" , "فداکاری" و "شهادت طلبی" تجلی می یابد و رمز "مقاومت و جاودانگی اش" در این مسیر را تنها در "مکتب عاشورا" می توان یافت.* *اری خون نامه نبرد است ایین پاسداران......* *روز "پاسدار" و "جانباز" بر همه طلایه داران; "ایمان", "اخلاق", "اخلاص","عشق", "وفاداری" , "صداقت" و "صمیمیت" و بویژه "شهدای گرانقدر" مبارک باد*
انسان سه گونه میمیرد: مرگ روح مرگ وجدان مرگ جسم مرگ روح یعنی : شکستن وقار و غرور یک انسان به دست دیگری... مرگ وجدان : یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی بدون هیچ گونه پشیمانی و ترحمی... مرگ جسم : یعنی ایستادن نفس و تپش قلب... دردناکترین مرگ ها، مرگ روح است وحشتناک ترین مرگ ها، مرگ وجدان و آسان ترین مرگ ها مرگ جسم 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨ دو کلمه ! عن الصادق جعفر بن محمد« علیهما السلام»، عن ابیه، عن جدّه«علیهم السلام» قال: کَتَبَ رجلٌ الی الحسین بن علیٍّ«علیه السلام»: یا سیدی! اخبِرنی بِخَیر الدُّنیا و الاخره. فَکَتب الیه، بسم الله الرحمن الرحیم امّا بَعد فانّه مَن طَلب رِضَا اللهِ بِسَخَط الناس کَفاهُ اللهُ امورَ الناس وَ مَن طَلب رضا الناس بسَخَطِ الله وَ کَلَه اللهُ الی الناس. " امالی، ص 268" (مردی ) خیر دنیا و آخرت را از (حضرت امام علیه السلام) می پرسد.( مقصودش این است که خیر دنیا و آخرت چگونه بدست می آید؟) ... حضرت هم دو کلمه به او جواب دادند: هر کسی که در یک جایی امرش دائر شد بین این که رضای الهی را بدست بیاورد یا رضای مردم را، در حالی که این دو تا با هم تعارض و تنافی داشته باشند. اگر این کار را انجام بدهد، این حرف را بزند، خدا را راضی می کند اما مردم را ناراضی می کند. هر کسی که در یک چنین موردی رضای الهی را طلب کند و ترجیح بدهد، یعنی سَخَط و خشم و نارضاییِ مردم را به جان بخرد برای خاطر رضای الهی، کَفاهُ اللهُ امورَ الناس، خدا، خودش مشکلِ او را با مردم حل خواهد کرد. نگران نباش که اگر تکلیف را انجام دادی، این حرف را زدی، این اقدام را کردی،چهار نفر از تو ناراضی می شوند. نگران نباش! دلهای مردم دست خداست. اگر خدای متعال اراده کند که دلِ مردم را در یک چنین موردی به سمت این انسانی که رضای الهی را بر رضای مردم ترجیح داده، جلب بکند،این کار را خواهد کرد. این یک طرف قضیه است.حال، عکسش: وَ مَن طَلب رضا الناس بسَخَطِ الله، اگر همین شخص، خشنود کردن مردم را با به سخط آوردن پروردگار برگزید، و دستور الهی را عمل نکرد، وَ کَلَه اللهُ الی الناس، خدا کار او را بدست مردم می سپارد.یعنی رها می کند او را، خدا برای تو کاری نخواهد کرد. [ شرح حدیث از امام خامنه ای ، مدظله العالی در مقدمه درس خارج 21/11/1393 ] ❤️ (حفظه الله)❤️ ✳️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ 🔴 *فرمول_زیبای_قرآنی* 💠 با همسرم آیه‌ی هفتم‌ سوره ابراهیم علیه‌السلام را می‌خواندیم: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما می‌افزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!) 💠 به گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذاب‌آور خواهد شد. 💠 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را کنیم: خدایا شکر که همسرم است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است! الحمدلله که همسرم است و درگیر بیماری نیست! خدایا شکرت که همسرم بچه‌ها را خوب تربیت می‌کند! الحمدلله که همسرم آبروی مرا می‌کند! خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! خدایا ممنونتم که توان جسمی به همسرم دادی تا برای همسر و فرزندانش کند! خدایا شکر که پاهای سالم به همسرم دادی تا برای خرید و امور خانه بتواند رفت و آمد کند! الحمدلله که به من دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم! الهی شکر که راهنمایی‌ام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا... 💠 اقرار می‌کنم بعد چند دقیقه، دلم چنان و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونه‌هایم سرازیر گشت و لذّت با خدا را چشیدم. 💠 فقط پنج دقیقه در روز این فرمول زیبا را کنید! http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ # *پرسش* ❓ *سلام. پسرم ۱۴ سالشه از زمانیکه کلاسها آنلاین شده اصلا درس نمی خونه. ویکسره به اجبار من هست به همین دلیل خیلی هم روش با من باز شده تازگی ها* 😔 *می خواستم ازتون راهنمایی بگیرم چیکار کنم آیا ولش کنم و دیگه کار به کار درسهایش نگیرم چون میدونم هر چی ادامه بدم روز به روز میشه واینو به هیچ وجه نمی خوام یا اینکه.... تو بد دوراهی موندم کمکم کنین🙏* *پاسخ* سلام علیکم. ابتدا باید عرض کنم که مسئله امروز شما، مسئله خانواده ها بخاطر شرایط کرونا می باشد. لذا با ذکر دلایل آن به راهکار مورد نظر خواهید رسید. ۱. در شرایط کنونی، بانوان عزیز، معلم مادر شده اند. باید خیلی رابطه مادر فرزندی خود باشید و با ذهن آگاه در این مسئله پیش بروید. ۲. در طول روز مرور کنید چقدر از صحبت های شما، به به فرزندتان می گذرد؟! چقدر زمان اختصاص به گفتگوی شاد و سازنده با فرزندتان می دهید؟ چقدر در طول روز با فرزندتان به بازی و تفریح می پردازید ؟ لطفا بخشی از زمان خود را به بازی، تفریح و رابطه عاطفی، گفتگو و ... اختصاص دهید. ۳.نقش خود را پر رنگ کنید و ❌نقش معلم را ایفا نکنید. 👈بگذارید هر توبیخ و تنبیه درسی که قرار است اعمال شود از طرف معلم و مدرسه اعمال شود. و شما فقط از طریق کمک به برنامه ریزی و برنامه محور بودن زندگی فرزند، با او داشته باشید. و در صورت طلب کمک به ایشان کمک کنید. ۴. خود را از فرزندتان کم کنید.👈 به بچه ها حق بدهیم. بالاخره فرزندان با آموزش مجازی و این خانه نشینی ضرر کرده اند. ما والدین با رفتارهایمان و انتظاراتمان این ضرر و آسیب را بیشتر نکنیم. ۵. ساعت ثابتی را در روز به و بازی با فرزندتان اختصاص دهید تا میزان حرف شنوی ایشان نیز به مرور بیشتر شود. موفق و سربلند باشید. http://eitaa.com/cognizable_wan
حتما شما هم با شنیدن اسم گیاه گزنه به یاد سوزش و خارش ناشی از لمس آن در مناطق شمالی کشور میفتید اما باید بدانید این گیاه خودرو دارای خواص بی شمار و کم نظیری است، ریشه ها و برگ های این گیاه را دم کرده و مصرف کنید. 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
تفاوت مثبتی ها با منفی ها ➕فرد مثبت همیشه برنامه دارد. ➖فرد منفی همیشه بهانه دارد. ➕فرد مثبت همیشه خود جزئی از جوابهاست ➖فرد منفی همیشه خود بخشی از مشکلات است. ➕فرد مثبت در کنار هر سنگی سبزه ای می بیند. ➖فرد منفی در کنار هر سبزه ای سنگی می بیند. ➕فرد مثبت برای هر مشکلی راهکاری می یابد. ➖فرد منفی برای هر راهکاری مشکلی می بیند. ➕فرد مثبت همیشه دوستی ها را زیاد می کند. ➖فرد منفی دشمنی ها را زیاد می کند. ➕فرد مثبت میگوید اجازه بده انجام پذیر است. ➖فرد منفی میگوید نمی توانم انجام پذیر نیست. ➕فرد مثبت همیشه با صبر مشکلات را حل می کند. ➖فرد منفی همیشه با خشم مشکلات را زیاد می کند. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
قبول دارید بعضی وقتا همین نشدن‌‌ها باعث میشن مسیر زندگی ما کلا تغییر کنه، جوری که وقتی به گذشته فکر می‌کنیم از اینکه یه سری اتفاق‌ها نیوفتاد، باید خوشحال باشیم؛ هر چند در اون زمان اذیت شدیم اما در مجموع رخ ندادن اون اتفاق باعث شده ما تبدیل به آدم موفق‌تر و بهتری بشیم ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
جیغ خفیفی کشیدم با تما دردی که داشتم خودم رو عقب کشیدم ــ برو کنار آشغال... لب باز کرد،که جوابم روبده که صدایی از پشت سر مانعش شد ــ چیکار میکنی آشغال!! اون مرد با ترس به سمت صدا برمیگرده و صاحب صدا درست روبروی منه       بصیــری! بصیری نگاهی به من و نگاهی به اون مرد میندازه.. چشمام رو میبندم بعد از باز شدن چشمام بصیری و اون پسر یقه ی هم رو گرفتن در حال دعواهستند از عمق دل خوشحال میشم انگار تمام دنیارو بهم دادن بهم دادن. چهره ی اون پسررو نمیبینم اما چهره ی بصیری کاملا روبه رومه از بینیش داره خون میاد و باغضب به اون پسرخیره شده پسر با دست چپش چاقوویی رو ازتوی جیب پشت شلوارش درمیاره با دیدن برق تیزی چاقو تمام دردم رو فراموش میکنم و به سمت اون پسر میدوم و سعی میکنم چاقور از دستش بکشم تیزی چاقورو بادستم میکشم و روی زمین می افتم رد قرمز خون روی دستام نمیایان میشه تمام دردها از تمام اجزای بدنم بهم هجوم میارن و من تنها از فرت گریه سکسکه میزنم.بصیری بانگرانی به من خیره میشه و اون پسر از موقعیت استفاده میکنه و ... الــفرار بصیری به سمت من میدوه.کمی عقب میرم و دیوار تکیه میدم.سرم رو بالا میگرم و از درد لحظه ای چشمام رو میبندم. ــ خوبی با صدایی لرزون میگم ــ آره... بهم خیره میشه و من نگاهم رو ازش میگیرم.دستم که توی خون غوطه ور شده رو محکم فشار میدم.زخمش عمیق نیست اما خون زیادی ازش رفته.دستمالی پارچه ای از توی جیبش درمیاره و به سمتم میگیره خداروشکر خودش میدونه که باید حدومرزی مشخص بامن داشته باشه... با دستای خاکی و خونیم پارچه رو ازش میگیرم و از جا بلند میشم همراه من اونم بلند میشه به سمت دستشویی میرم و با سختی شیر آب روباز میکنم.دستمال رو توی جیبم میزارم و شروع به شستن دستام میکنم.سوزش توی تک تک سلولام میپیچه.شیررو میبندم و با کمک دست راستم دست چپم رو که زخمی شده میبندم. بصیری جلوی در دستشویی می ایسته و من رو نگاه میکنه.زانوهای شلوارم رومیتکونم.باعجز به سمت بصیری به راه میفتم با تندی میگه ــ تو...ببخشین شما نمیدونی تواین باغا نباید تنهایی جایی بری !مخصوصا اگه اونجا دستشویی باشه ناراحتی رو توی چشمام جمع میکنم و با حالت بغض داری میگم ــ میشه به کسی حرفی نزنید... خون دماغش روبادست پاک میکنه سرش رو تکون میده وازمن فاصله میگیره و به سمت جمعیت به راه میفته با تقریبا فاصله یک متر ازاون شروع به حرکت میکنم.... http://eitaa.com/cognizable_wan
 چترم رو از پشت چوب لباسی برمیدارم. برای بار دوم از پشت پنجره خیابون رو نگله میکنم.بارون به شدت میباره.چی میشد دانشگاه روتعطیل میکردن؟؟ازحرف خودم خندم میگیره... مگه مدرسه اس آخه؟ با اینکه بعد از اون روز چن بار دیگه هم بصیری رو دیدم اما باز ازش خجالت میکشم و خودم رو بهش مدیون میدونم.از خون خارج میشم وبه سمت دانشگاه راه میفتم... وارد کلاس میشم.چندتا از بچه ها بهم خیره میشن و دوباره روشون روبرمیگردونن بصیری هم آخرکلاس کنار دوستاش نشسته.به سمت نیمکتم به راه میفتم. یکی از دخترا با خنده میگه ــ مژدگونی بده خانوم غفوریان با علامت سوال نگاهش میکنم ــ کار شما وآقا نیما اول شده لبخند کوچکی میزنم و ب بصیری تک نگاهی میزنم اونم نگاه گذرایی به من میندازع و روش رو برمیگردونه انگار همه چیز  واروو شده به جای اینکه من چشام درویش کنم اون سرش رو میندازه پایین... http://eitaa.com/cognizable_wan
وسایلم رو جمع میکنم و از کلاس بیرون میام هنوز به محوطه دانشگاه نرسیدم که با صدایی از پشت سر متوقف میشم ــ خانوم غفوریان؟ برمیگردم بصیریه!با لبخند میگه ــ خوبید؟ با علامت سوال بهش خیره میشم؟ سرش رو پایین میندازه و میگه ــ میخواستم در مورد یه موضوع مهم باهاتون صحبت کنم ــ بفرمایید؟ کمی سرش رو میخارونه ــ راستش میخواستم بگم که... یعنی.. نگاهی به ساعتم میندازم ــ میشه سریع تر امرتون رو بگید؟ ــ بله... ــ خب....؟ ــ بامن ازدواج میکنی؟ چشمام از زور تعجب گرد میشه به سختی آب دهانم رو قورت میدم و صدای خس خس گلوم رو به وضوح میشنوم دوست ندارم حتی یک کلمه هم حرف بزنم روم رو ازش برمیگردونم که برم اما حرف دومش بدتر از دفعه قبل میخکوبم میکنه ــ شما که اینقد ادعای دین و ایمانتون میشه پیامبر خودتون گفته که اگه جوانی سربه راه اومد خاستگاری و جواب نه دادید بعد از اون اگه جوونه به هر راه خلافی کشیده بشه شمام تو جرمش شریکید پس اگه جوابتون منفی باشه گناهای من پای شمام نوشته میشه برمیگردم تا جواب دهان سوزی بهش بدم اما قبل از اینکه کلمه ای از دهانم بیرون بیاد به سرعت نور ازم دور میشه http://eitaa.com/cognizable_wan
 جلوی چشمای متعجب مامان و روناک با عصبانیت در اتاقم رو بهم میکوبم.چادرم رو درمیارم و روی چوب لباسی میزارم .آخه یه آدم تا چه حد میتونه نفهم باشه اِاِ پسره یِ  ... لا اله الله آخه آدمم اینقد بی شرم و حیا یه ذره توروش میخندی پسرخاله میشه.روی صندلیم میشینم و لبتابم رو باز میکنم.دلم میخود بدونم این پسره اون حدیثو از کجا پیدا کرده... اگه ولش کنم فردا برام کلاس ازدواج به شیوه ی پیامبران میذاره.شروع به سرچ کردن میکنم تا بلاخره حدیثی رو که گفته بود پیدا میکنم.هه خوب بلده از چه دری وارد بشه... حرفی که زد مثه بختک افتاده روی مغزم.آروم و قرار ندارم گل های نرگس رو از توی گلدون برمیدارم برش رو به اعماق ریه هام میفرستم از پنجره به حیاط خیره میشم . تمام روزهایی که با بصیری بودم رو دوره میکنم. خدایا طی این روزا چه خطایی کردم که اون به خودش اجازه داده.... گل رو سر جاش میزارم کمی توی اتاق قدم میزنم.آخر سر به سمت چادر مشکیم میرم.همون چادری که یکی از خادم های حرم حضرت معصومه بهم هدیه داد همون چادری که به واسطه اش زندگیم  تغییر  کرد یاد اون روزا میفتم.یاد اون خانوم تقریبا سی ساله ای که تو صحن کنارم نشست. یادمه اون روز روزِ تولد حضرت معصومه  بود.اون خانوم یک هدیه که اون رو با کاغذ کادویی آبی جلد گرفته بود و گله قرمزی که رنگ آبی کاغذ رو میشکست دستم داد یه پلاستیک پر از این هدایا داشت با تعجب بهش خیره شدم خندید و گفت اینم هدیه ی خانوم معصومه حتی کاغذ کادوش روهم نگه داشتم. بزرگترین هدیه ی زندگیم... زندگی دوباره ای بود که اون خادم به من هدیه داد.البته بهتره بگم خانوم حضرت معصومه این هدیه رو به من داد یعنی منم میتونم زندگی دوباره رو به بصییری هدیه کنمـ؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
در کلاس رو باز میکنم.که یکهو صدای سوت و جیغ بچه عا بلندمیشه.با تردید نگاهی به پشت سرم میندازم و دوباره نگاه به جمعیت کلاس یکی از دخترا در مقابل چشم های بهت زده ی من با یک جعبه شیرینی جلو میاد و شیریتی رو به سمتم میگیره.هنوز هم از تغجب منگ منگم.دستم رو جلومیبرم و یک شیرینی برمیدارم با لبخند ساختگی میگم ــ به چه مناسبتی؟ اون دختر به پشت سرش نگاهی میندازه و با لبخند غلیظی دوباره  به من خیره میشه ــ به منـــاسبت عروسیـــــــــــت صدای جیغ و کل دوباره از بچه ها بلند میشه.شیرینی از دستم میفته.با قاطعیت میگم ـــ اشتباه گرفتی گلم... دختر با خوشحالی دستش رو دور گردنم میندازه ــ من نگارم خواهر نیما.... با تمام توان دستش رو کنار میزنم و توی جمعیت دنبال نیما میگردم با لبخند مسخره ای به من خیره شده اخمام رو توهم میکنم جعبه ی شیرینی رو از دست نگار میکشم و پرتش میکنم کف کلاس نگار دوباره بهم اویزون میشه وهمانا اویزون شدنش و همانا پاره شدن کش چادرم. نگار رو به زور پس میزنم  و ب زور چادرم رو نگه میدارم سریع از کلاس خارج میشم با یه دست چادر و با دست دیگم کیفم رو نگه میدارم به محوطه ی دانشگاه میرسم.سعی میکنم دوباره چادرم رو که یک کش سیاه بهش اویزونه روی سرم مرتب کنم که یکهو کیفم از دستم میفته با عجز روی زمین خم میشم تا کیفم رو بردارم که چادرم از روی سرم میفته... ـــ کمک نمیخای؟ به سمت صدا برمیگردم . نیـــماست با اخم روم رو ازش برمیگردونم و زیر لب میگم ــ تویکی خفه شو... نیما کنارم زانو میزنه   کیفم رو برمیداره و اونو میتکونه با اخم کیفم رو از دستش میکشم با لبخند میگه ــ سکوت علــامت رضاست؟ دیگه نمیتونم جلوی بغضم رو بگیرم و اشکام روونه ی صورتم میشن.محکم میزنه تو سر خودش رو میگه ـــ اخه دخترم اینقد با حیـــــا؟ با عجز از روی زمین بلند شدم و با تمام توان از دانشگاه خارج شدم ادامه دارد ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کروبنا بحق اخیک الحسین«علیهما السلام»