فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برندهی اسکار بهترین تکیه گاه 😂🤣
http://eitaa.com/cognizable_wan
#معارف_نماز
#اعدااااااام
✅🌷 برخى از اعداميان در آخرين سخنان خود جمله هاى مفيدى از خود به يادگار گذاشته اند. مثلاً:
🔸 #نماز را رها كردم به اينجا رسيدم.
🔸 آخر خلافها چوبه دار است.
🔸 وقتى انسان از #ياد_خدا غافل شد، سرنوشتش همين است.
🔸 مرا دوست به اين سرنوشت كشاند، دوست، دوست، دوست.
😂 عاقبت کسانی که با افراد ناباب هم دم باشند به چنین جای ختم می شود
#بیاییم در انتخاب #دوست دقت کنیم
🤝با خدا دوست باشیم🤝
http://eitaa.com/cognizable_wan
انا لله و انا الیه راجعون
🔺حادثه بین دو ناو نیروی دریایی ارتش در آبهای جنوبی کشور، ناوچه کنارک صدمه دیده و چند نفر از #دلاوران_دریا به شهادت رسیدن
🔹ناوچه کنارک دراثر فرندلی فایر ناو جماران غرق شد .ناوچه کنارک بعد از رها کردن هدف کاذب راداری موشک کروز فاصله ایمن را رعایت نکرده و موشک شلیک شده از ناو جماران بجای هدف قرار دادن هدف تمرینی ناوچه کنارک را مورد هدف قرار داد. دلیل اصلی این اتفاق به احتمال زیاد عدم هماهنگی کامل ناو جماران و کنارک بوده
🔹بدینوسیله شهادت تعدادی از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران را تسلیت عرض میکنیم.
#ارتش_فدای_ملت
🔴 اسامی شهدای عالی مقام نیروی دریایی ارتش در حادثه ناوچه کنارک به شرح زیر است:
۱- شهید ناوبان دوم الکترونیک، جعفر کوهی
۲- شهید ناوبان دوم عرشه، اسماعیلپور خسرو
۳- شهید ناوبان دوم مکانیک، مصطفی پویانفر
۴- شهید ناوبان سوم برق، مهدی رازی
۵- شهید استوار عرشه، حسین سپهری اهرمی
۶- شهید ناو استوار عرشه، عادل قاسم زاده
۷- شهید ناو استوار دوم برق، سید منصور موسوی نژاد
۸- شهید ناو استوار دوم مکانیک، سعید یار احمدی
۹- شهید ناو استوار دوم عرشه، سید حامد جعفری
۱۰- شهید مهناوی یکم برق، مهدی هاشمی خواه
۱۱- شهید مهناوی یکم مکانیک، آرش پاکدل
۱۲- شهید کارمند آشپزخانه، محمد ابراهیم کاظمی
۱۳- شهید سرباز وظیفه، فخرالدین فلک نازی
۱۴- شهید ناو استوار یکم تفنگدار، سید مرتضی خادمی حسینی
۱۵- شهید مهناوی یکم تفنگدار، رضا دهقانی
۱۶- شهید مهناوی یکم تفنگدار، محمد افشون فر
۱۷- غواص محمد اردنی.
۱۸- شهید جوشکار، آرمان سرحدی
۱۹- شهید استوار برق، محمد صیادی
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔴داستان شهوت برصیصای عابد و دختر جوان
در میان بنیاسرائیل عابد و راهبی به نام بَرصیصا بود. سالها بسیاری مشغول به عبادت بود و آنچنان در پیشگاه خدا دارای مقام و منزلت شد که حتی بیماران روانی را نیز درمان میکرد و مردم بیماران خود را نزد او میآوردند و با دعای او شفا مییافتند.
روزی زن جوانی از یک خاندان با شخصیت را که بیماری روانی پیدا کرده بود، برادرانش نزد بَرصیصا آوردند و بنا شد مدتی در آنجا بماند تا شفا یابد.
شیطان وسوسهگر در آنجا ظاهر شد و آنقدر آن زن را در نظر آن عابد زینت داد که او فرهیخته شد و....
برای ادامه داستان رو شکل زیر کلیک کن👇👇👇
😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱
⭕️✍حکایتی 📚 پسر مادر!
به من می گفتن دیوونه،ولی من دیوونه نیستم!
قضیه بر می گرده به چند سال پیش،بعد از اینکه مادرم فوت کرد واسه اینکه از خاطرات خونه خلاص بشم یه آپارتمان توی ساختمونی چند طبقه اجاره کردم،اما خیلی زود فهمیدم توی همسایگیم یه مادر و پسر زندگی می کنن که از شانس من پسرِ هم اسم من بود!
مادرش هم دائم اون رو صدا می زد،لحن صداش طوری بود که حس می کردم مادرم داره صدام می زنه،روزهای اول کلی کلافم می کرد اما بعدش سعی کردم از این اتفاق لذت ببرم، شروع کردم به جواب دادن!
مادرِ اون ور دیوار به پسرش می گفت شام حاضره،من این ور دیوار جواب می دادم الان میام،خیلی احمقانه بود ولی خب من صداش رو واضح می شنیدم،فکر می کردم مادرمه!می گفت شال گردن چه رنگی واست ببافم،می گفتم آبی،حتی وقتی صبح ها بیدارش می کرد بهش التماس می کردم بذاره پنج دقیقه بیشتر بخوابم!
راستش من هیچ وقت پسرش رو ندیدم،فقط چند بار خودش رو یواشکی از پنجره دید زدم که می رفت بیرون،موهاش خاکستری بود،همیشه با کلی خرید بر می گشت.
یه بار هم جرأت کردم و واسش یه نامه نوشتم'من هم اسم پسر شما هستم و شما رو مثل مادرم دوست دارم'!
تا اینکه یه روز داستان بدجور بیخ پیدا کرد،یکی از دوست هام فهمید تو خونه دارم با خودم حرف می زنم،اونم دلسوزیش گل کرد و تا به خودم اومدم دیدم به زور بردنم تیمارستان،می گفتن اسکیزوفرنی دارم!
توی تیمارستان کلی داروی حال به هم زن به خوردم دادن و واسم پرونده تشکیل دادن،من چند هفته ای بین بیمارهای اسکیزوفرنی زندگی می کردم که یکیشون فکر می کرد 'استیون اسپیلبرگ' شده،یکی دیگه هم فکر می کرد تونسته با روح 'بتهوون' ارتباط برقرار کنه،حالا این وسط من باید ثابت می کردم که فقط جواب زنِ همسایه رو می دادم،اما هر بار که داستان رو تعریف می کردم دکترها می گفتن همسایه ات اصلا کسی رو نداره،تنها زندگی می کنه!
دیگه کم کم داشت باورم می شد که دیوونه شدم!
تا اینکه یه روز زد به سرم و لباس دکتر رو پیچوندم و پوشیدم و از تیمارستان فرار کردم،صاف رفتم سراغ زنِ همسایه،اما از اون خونه رفته بود،فقط یه نامه واسم گذاشته بود:
من هم شما رو مثل پسرم دوست دارم،پسرم اگه زنده بود،الان هم سن شما بود!
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
مثل عقاب باشيد!
عقاب هميشه اوج ميگيرد.
رویاها و آرزوهایتان را دنبال کنید.
از جهان مرغی اطرافتان جدا شوید.
هم اکنون نوبت شما است
که اوج بگیرید . . .!
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan