🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_هشتم
به باغ ارم که رسیدند ، امیر گفت :
قراره عقربو ببینیم ؟
ـ عقرب قراره ما رو به مروارید برسونه !
مهدا رو به امیر ادامه داد :
ما الان برای بازدید و گردش اینجا هستیم ، باید حواستونو خیلی جمع کنید
همقدم شدند که امیر انگار چیزی به یادش آمده باشد با نگرانی گفت :
ناهار نخوردید که شما ، چقدر وقت داریم ؟
مهدا لبخندی زد و گفت : کار های مهم تری پیش اومد که ...
ـ هیچی مهم تر از سلامتیتون نیست ، فک کنم هنوز وقتش نرسیده
به رستوران اشاره کرد و ادامه داد ؛ بیاین بریم یه چیزی بخورین اینجا
ـ نه ممکنه زمان از دستم در بره
ـ من حواسم هست ، خواهشا لجبازی نکنید
ـ ما الان در ماموریتیم آق....
با دیدن سجاد و ثمین آستین امیر را گرفت و به گوشه ای کشاند .
امیر متعجب از رفتار مهدا به نقطه ای که خیره بود نگاه کرد و گفت : سجاد دیگه چرا اومده ؟
ـ میفهمیم
تماسی به یاسینی که در گروه سرگرد ... دیده و از حضورش متعجب شده بود گرفت . بعد از اتصال تماس گفت :
سلام ، کجایید ؟
باشه منو اقا مهرداد داریم می بینمشون
حواسم هست
موافقم
فعلا
یاعلی
امیر : کی بود ؟
ـ جریان داره میگم براتون
ـ مهدا خا...
ـ مینا
ـ ببخشید حواسم نبود ... اینا دارن میرن لازم نیست ما هم پشتشون بریم ؟
ـ نه الان ، قطعا کسانی منتظرن که ما بریم دنبالشون
ـ خب پس الان باید چیکار کنیم ؟
ـ میریم من ناهار بخورم !!!!!!
وقتی تعجب امیر را دید گفت : خودتون گفتین !!
کسایی داخل رستوارن انتظار ما رو میکشن که مهم ترن
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_نهم
مهدا غذایی سفارش داد و بر خلاف امیر آرام نشست و به آهنگی که پخش میشد گوش سپرد .
ـ جوری آروم نشستین که آدم میترسه ! .
مهدا لبخندی زد و گفت : چرا باید بترسین ؟
ـ آرامش قبل از طوفان
ـ مغز آدما خیلی سادست راحت میشه گولش زد پس گولش بزنید شما آرومید هدفتون حقیقته برای خدا می جنگید پس چه ببرید چه ببازید پیروزید
ـ من نمی تونم اینقدر آروم باشم
دستش را بالا آورد و ادامه داد ؛ دستام یخ کرده
ـ حق دارین ولی الان خطری ما رو تهدید نمیکنه بهتره آروم باشین و منتظر سوپرایز بهایی ها بمونیم
ـ همیشه از این فرقه بدم میومد ، اصلا حس خوبی بهشون نداشتم با اینکه خودمم آدم درست و راستی نبودم ولی بدیشونو حس میکردم
ـ ذات آدم خوب و بد رو از هم تشخیص میده
گارسون غذا را آورد و مهدا مشغول شد و با آرامش شروع کرد .
ـ شما چرا چیزی سفارش نمیدین ؟
ـ من ناهار خوردم
تا کی باید منتظر باشیم ؟
ـ صبر داشته باشید
خواست چیزی بگوید که پسری او را خطاب قرار داد و گفت :
ببخشید من میتونم این جا بشینم ؟
امیر نگاهی به مهدا انداخت و وقتی مخالفتی در چهره اش ندید سری به نشانه مثبت تکان داد ، پسر نشست و رو به امیر گفت :
چه خبر آقا مهرداد گل ؟
امیر با چشم های گرد به فرد مقابلش نگاه کرد .
ـ چیه داداش تعجب کردی ؟
ـ ایشون آقا یاسین هستن
با این حرف مهدا امیر با تعجبی دو چندان به مهدا نگاه کرد که خودش زود تر به سوال مشهود در چشم های امیر جواب داد :
منم مثل شما از چیزی خبر ندارم ... سروان احمدی قراره بهم بگه
یاسین : همون طوری که از قبل بهت گفته بودم عقرب فقط یه صداست ...
صدای مروارید وگرنه خودش کاره ای نیست به خاطر اینکه بره اون ور و اونجا تابعیت بگیره این کار ها رو میکنه و برای کار های بزرگی آموزش دیده ،
چندین نفر از پسر های دانشکده تون رو اغفال کرده ، متاسفانه داخل مهمونیا ...
با دیدن حال خراب امیر سکوت کرد و گفت : ببین داداش میدونم چقدر با دیدن خواهرت حرص میخوری ولی مطمئنم از جهله و هیچی از کاراش نمی فهمه این از رفتارش قابل فهمه ، امیدوارم هر چه زودتر بتونیم نجاتش بدیم ... زیاد طول نمیکشه خواهرت با ما برمیگرده
مهدا : الان آنلاین می بینینشون ؟
ـ آره
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_دهم
یاسین بعد از تماسش رو به مهدا گفت : خانم رضوانی ؟ لطفا بعد از دنبال کردن ثمین بیاین خونه
ما فقط میخوایم تمام افرادی که میتونیم رو پیدا کنیم ،
البته بچه های شیراز خیلی از پروژه های صهیونیستی یا بهاییت منحل کرده
اما هنوز دارن جولان میدن
ـ متوجهم
ـ این امیر خان هم باید بره دنبال میم .ح هر چند سروان احمدی هست اما اگه سجاد کاری بکنه ما تقریبا بیچاره ایم
قطعا سجاد و ثمین اینجا از هم جدا میشن ، سجاد خوراک سرگرد و تیمش که الان این ملاقات رو زیر نظر دارنه ،
ثمین برای شما و طرف ملاقات برای من ...
خب یا علی بگین یکم باغ ارمو بگردیم بعدش از هم جدا بشیم
قبل از اینکه اونا از هم جدا بشن ، خانم رضوانی مسلحید ؟
ـ بله
ـ بسیار خب ، تا اونجایی که مقدوره سعی کنید ازش استفاده نکنید ...
با گوشی که هر دو دارین به تیم متصلید ... راستی یه خبر دارم براتون !
سید هادی خبر داد دختر مروارید دیروز از امارات اومده اینجا و الان در خدمت بچه های اطلاعاته
سرهنگ گفتن طبق نقشه شما عمل کنیم ، باید دختر مروارید بشید ...
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
کتابک حاج قاسم سلیمانی؛ از ولادت تا شهادت؛ ویژه کودکان و نوجوانان.
بیش از ۲۰ داستان، به همراه تصاویر زیبا، جذاب و اشعار
نویسنده: طاهر خوش
شاعر: علی باباجانی
ناشر: ارمغان کوثر
تعداد صفحات: ۴۰
نوبت چاپ: اول/ آذر ۱۳۹۹
قطع: پالتویی، چهاررنگ، فنری ۲۴/۵×۱۷/۵
قیمت: ۱۰هزار تومان
با تخفیف ویژه برای نهادها، ارگان ها، موسسات فرهنگی، مدارس، ناشران، کتابفروشان و...
مرکز پخش:
قم، ارمغان کوثر
09192522326
.
✅ چرا کرونا ویروس کودکان زیر ۱۰ سال را کمتر به کام مرگ می برد: چون کودکان ترس از کرونا را به ندرت درک می کنند
✍️این در حالی است که سیستم ایمنی کودکان، ضعیف تر از بزرگسالان می باشد
✍️ دکتر مسعود مردانی: علت این امر را ناشناخته خواند و گفت: هنوز کسی از علت این موضوع آگاه نیست!!!!!
⭕️ ترس از کرونا یکی از علل اصلی تضعیف سیستم ایمنی بدن و مرگ ناشی از کرونا می باشد.
#دروغ #کرونا
.
سلام، اینم قرآن کامل همراه با صدا و تصویر...
http://www.parsquran.com/book/
یک هدیه ناب، چه چیزی بهتر از قران صوتی برای مخاطبان گرامی.
برای این مجموعه زحمات زیادی کشیده شده لطفا جهت همه گیری این هدیه گرانبها و استفاده هر چه بیشتر تا می توانید باز نشر دهید.
التماس دعا..
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❌ جاده رنگارنگ، مارپیچ و شیب دار در شهر چانگ کویئنگ چین
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹﷽🔹
🔴وقتی حضرت آیت الله بیدآبادی (ره) قلب زن رقاص و اشرار را از شیطان تخلیه کرد
روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند. پس از شور و مشورت با یکدیگر، به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان (تفریحی) بکنند!
به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بیدآبادی (رضوان الله علیه) می افتد که در حال گذر بودند.
گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند.
ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند. سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند.
به محض ورود ایشان، زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی (نور الله قبره) می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی!!
ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند:
چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!!
آن عالم در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند. آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!!
جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند. زن مزبور، در حال رقص گه گاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید:
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!!
پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید:
تغییر دادم………
به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم خارج می شود، آن جماعت به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید.
در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند:
در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم الحمدالله و از شر شیطان به خدا پناه بردم ...
→ http://eitaa.com/cognizable_wan
دیوارهای عظیم بنین در آفریقا
این دیوار توسط مردم Edo در امپراتوری بن (۱۴۴۷-۱۸۹۷) ایجاد شده است.
این دیوار در حدود ۱۶۰۰۰ هزار کیلومتر در نواحی روستایی ادامه دارد و بیش از ۵۰۰ مرز انسانی را متصل میکند. این دیوار ۶۵۰۰ کیلومتر مربع را پوشش می دهد. در مجموع این دیوار چهار برابر طولانی تر از دیوار بزرگ چین است و صد بار بیشتر از اهرام، سنگ بزرگ در آن استفاده شده است.
مردمان باستان حدود ۱۵۰ میلیون ساعت برای حفر و ساختن آن زمان صرف کردهاند و شاید بزرگترین پدیده باستان شناسی در این سیاره باشد.
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠خصوصیات همسر_مناسب💠
خانومها_بدانند🌷
🔅برای آن كه معیارهای مناسبی برای انتخاب همسر در دست باشد ، به پاره ای از ویژگی های یك همسر شایسته اشاره می شود .
🔹 خصوصیات شوهر شایسته🔹
1- دیانت و تقوی : شوهری كه متدین و با تقوی باشد ، حقوق همسرش را حفظ می كند و هیچ گاه در پی هوس های نامشروع نیست ، به او احترام می گذارد و از هرگونه ستم احتراز ( دوری ) می كند .
امام باقر (ع) می فرمایند : " شایستگی داماد در تقوا و دیانت و امانت او نهفته است ؛ هر كس واجد این شرایط باشد درخواست وی را بپذیرید ."
2- حسن خلق : یكی از ویژگی های شوهر_شایسته آن است كه از نظراخلاقی مهربان ، خوشرو و نسبت به همسرش دوستی مخلص باشد .
حضرت رسول ( ص ) می فرمایند : هرگاه فردی به خواستگاری دخترتان آمد كه از نظر دین و اخلاق شما را راضی می كرد دخترتان را به ازدواج او در آورید .
3- فعّال و تلاشگر : شوهر باید برای تأمین نیازمندی های مادی و معنوی خانواده اش كوشش و فعالیت نماید . بدترین شوهر كسی است كه در خانه بنشیند و همسرش را برای تهیه مایحتاج خانه به كار وا دارد .
4- عفّت زبان :
بیان ، یكی از عوامل تشكیل دهنده شخصیت است . كسی كه در گفتار با كلمات توهین آمیز و فحش و ناسزا دیگران را بیازارد، عفت زبان ندارد . چنین فردی قبل از هر كس همسرش را مورد حمله قرار می دهد و در برابر هر چیزی كه مطابق میلش نباشد به ناسزاگویی می پردازد . بنابراین ، داشتن عفت زبان یكی از خصوصیات یك شوهر شایسته است .
5- سخاوت :
فردی كه خِسّت و بخل را بر خود و دیگران روا دارد ، شوهر خوبی نخواهد بود . بخشش و فراهم كردن رفاه و توسعه دادن به زندگی خانواده از طریق مال حلال و دست و دل باز بودن ، از خصوصیات یك شوهر خوب است . تهیه هدیه و كادو برای همسر از اعمالی است كه یك شوهر شایسته به مناسبت های مختلف انجام می دهد .
6- مهمان نوازی :
مردی كه نان خانه اش را كسی ندیده و درِ منزلش را به روی دوستان و اقوام ببندد ، همسر خوبی نخواهد بود . این مرد باید بداند همسرش كه در خانه پدر و مادر بزرگ شده و با خویشاوندانش معاشرت و رفت و آمد داشته ، نمی تواند با آنان قطع رابطه كند . بنابراین مهمان نوازی و معاشرت با خویشاوندان از صفات یك شوهر خوب است .
7- آراستگی :
همانطور كه شوهر متوقع است همسرش آراسته باشد ، خودش نیز باید به وضع ظاهرش برسد و از نظر لباس و نظافت دقت كافی بنماید . خیلی از مردان به وضع ظاهر خود توجه ندارند و همیشه مورد انتقاد و اعتراض همسر خود قرار می گیرند .
8- امین بودن :
مرد باید از هرگونه پنهان كاری یا عدم صداقت با همسرش بری باشد ؛ زن ، امین او و او ، امین زن باشد. در این صورت است كه زندگی ، سعادت و خوشبختی را به دنبال خواهد داشت .
9- اصالت و نجابت خانوادگی :
از ویژگی هایی كه در شوهر اهمیت خاص دارد ، یكی وراثت و دیگری محیط است كه اصالت خانوادگی هر دو را در بر دارد . بنابراین دختران باید در نظر داشته باشند فردی را به شوهری برگزینند كه از یك خانواده نجیب و خوشنام بوده و در یك محیط خانوادگی سالم بزرگ شده باشد .
10- عاقل و خردمند :
یكی از ویژگی های شوهر شایسته ، داشتن هوش و ذكاوت كافی و تخصص است . چنین شوهری آموزش لازم برای اشتغال به كسب حلال را دیده ؛ و هر اندازه علم و كمالش بیشتر ، و هوش و درایتش زیادتر باشد ، شایسته تر خواهد بود .
خلاصه می توان گفت كه زن باید از ازدواج با مردی كه دارای ضد ارزش های زیر است ، خودداری كند .
1- شرابخوار ؛
2- بد اخلاق ؛
3- بد چشم و بی بند و بار ؛
4- بدبین ("سوء ظن" ، نه "غیرت") ؛
5- خسیس ؛
6- بدون احساس مسئولیت ؛
7- تنبل ؛
8- سفیه و ناهنجار ؛
http://eitaa.com/cognizable_wan
*رفیقی میگفت :*
*دنیا یک خانه بزرگ است*
و
آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند :
*بعضی کارد هستند*
تیز ، برنده و بیرحم.
*بعضی کبریت هستند*
و آتش به پا میکنند.
*بعضی کتری هستند*
و زود جوش میآورند.
*بعضی تابلوی روی دیوار هستند،*
بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد.
*بعضی قاشق چایخوری هستند،*
و فقط کارشان بر هم زدن است.
*بعضی رادیو هستند*
و فقط باید بهشان گوش کرد.
*بعضی تلویزیون هستند،*
و بدجور نمایش اجرا میکنند.
اینها را فقط باید نگاه کرد.
*بعضی قابلمه هستند،*
برایشان فرقی نمیکند محتوای درونشان چه باشد ، فقط پر باشند کافیست.
*بعضی قندان هستند،*
شیرین و دلچسب.
*بعضی دیگر نمکدان،*
شوخ و بامزه.
*بعضی یک بوفه شیک هستند،*
ظاهری لوکس و قیمتی دارند ، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند.
*بعضی سماور هستند،*
ظاهرشان آرام ، ولی درونشان غوغایی برپاست.
*بعضی یک توپ هستند،*
از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آنطرف میروند.
*بعضی یک صندلی راحتی هستند،* میشود روی آن لم داد ، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد.
*بعضی کلاه هستند،*
گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند.
*بعضی چکش هستند،*
و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.
و اما...
*بعضی ترازو هستند،*
عادل و منصف ، حرف حق را میزنند ، حتی اگر به ضررشان باشد.
*عده ای تنگ بلورین آب هستند،*
پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند.
*برخی آینه اند،*
صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش ، اینها انتهای صداقتند.
*عده ای، چتر هستند،*
یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات.
*عده ای دیگر لباس گرم هستند،*
در سرمای حوادث ، تن پوشی از جنس آرامش.
*عده ای مثل شمع،*
میسوزند و تمام میشوند ، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند.
*🔹این مهم است که :*
*ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی میکنیم.*🌹🌹🌹
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_یازدهم
ثمین بعد از باغ سوار تاکسی شد و راه افتاد مهدا دویست و ششی که یاسین کلیدش را در اختیارش گذاشته بود ، پیدا کرد و دنبال ثمین راه افتاد .
ثمین جلوی یک پاساژ ایستاد . به مانتو فروشی رفت و با لباس معقولی همراه با چادر از مغازه خارج شد ، به فروشگاهی رفت و با چند پلاستیک مواد غذایی با تاکسی دیگری بسمت مقصدی نا معلوم راه افتاد .
به محله ی قدیمی شیراز رسید جایی که معمولا افراد فقیر نشین و با درآمدی متوسط زندگی می کردند .
سر کوچه ای پیاده شد و با دیدن دختر نوجوان دست فروش که لباس های کهنه بر تن داشت ، پلاستیک لباس های قدیمیش را با مهربانی به او داد .
مهدا این صحنه را که دید به افراد پشت خط گفت :
سرگرد ؟
ـ دیدم ، کاری به اون دختر نداشته باش ، شما عقربو دنبال کن
ـ باشه
ـ موفق باشید
ـ متشکرم
مهدا طبق نظر سرگرد ثمین را دنبال کرد ، بسمت خانه ای فرسوده و کلنگی رفت و در زد .
زنی میان سال در را باز کرد و بعد از مکالمه چند دقیقه ای پلاستیک خرید ها را از ثمین گرفت و او را به داخل دعوت کرد .
مهدا رو به سرگرد گفت :
سرگرد ؟ برم از پشت بام حیاطو ببینم ؟
ـ اگر حس میکنید خطر داره نه
ـ مشکلی نیست
مهدا از پایه برق استفاده کرد ، خیز برداشت و روی دیوار نشست و به حیاط نگاه کرد .
حیاطی حدودا ۳۰ متری با حوض متوسط و کثیف ، تختی چوبی و شکسته و ....
ثمین روی تخت نشسته بود ، حیاط و خانه را میکاوید که دختر جوانی با چای به حیاط آمد و بعد از گفت و گوی کوتاه بسته ای از ثمین گرفت .
ثمین توضیحاتی به دختر داد و بعد از خداحافظی از اهالی خانه بسمت در رفت که مهدا قبل از خروج ثمین از دیوار پایین پرید .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan