eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 *عملیاتی با رمز یا زهرا(س)* 🔹بچه های انقلابی و ولایی که در هر لباس و جایگاهی هستید یکماه را زهرایی کار کنید برای تشویق مردم به حضور در انتخابات و انتخاب گزینه انقلابی. 🔸الان دقیقا همان زمانی هست که حضرت زهرا (س) به تنهایی درب خانه مردم مدینه را میزد و برای دفاع از حضرت علی (ع) صحبت میکرد در دفاع از ولایت... برای پاسداشت ارزشها و هویت انقلابمان باید مردم را تشویق و ترغیب کرد پای صندوق بیایند.. لیبرالهاو منحرفین در دولتهای 42ساله تلاش می کنند مردم نیایند... 🔺 امام خامنه ای فرمودند که حضور حداکثری برای مشروعیت نظام مهم تر از این است که کدوم گزینه از صندوق خارج میشه. 👈👈 پس ما *هم* مردم را ترغیب میکنیم به رای دادن و *هم* تبلیغ برای گزینه انقلابی *یک ماه سرنوشت ساز را در پیش رو داریم* آینده انقلاب و جبهه مقاومت به این انتخابات گره خورده... بیایید زهرایی از ولایت و نظام دفاع کنیم که شرمنده خدا و شهدا و مردم نشویم. یادمان باشد امروز *شهید سلیمانی* و شهدای انقلاب اسلامی منتظر حماسه سازی و حماسه آفرینی دستان شماست. 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan 💠لطفا این پست را منتشر کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 💠 دکتری که بالاسر یک بیمار یا می‌رسد ابتدا علائم حیات بیمار را و چک می‌کند اگر قلب یا مغز مصدوم آسیب جدّی دیده باشد برای دکتر رسیدگی به این اعضاء از شکستگی انگشت و یا پارگی برخی اعضا دارد. قرار نیست دغدغه پزشک در این وضعیت، تمیز کردن صورت یا لباس بیمار از و آلودگی باشد. 💠 گلایه بسیاری از همسران در مشاوره‌ها این است چرا با اینکه به همسرم می‌کنم باز اختلاف زیاد و جنگ اعصاب داریم و شاهد همسرم می‌باشم. 💠 یکی از دلایل مهم این قضیه، عدم رعایت در رسیدگی به نیازهای همسر است. بطور مثال بچّه‌ای که زیاد است اگر ابتدا به فکر گرفتن ناخن او و یا پوشاندن لباس تمیز به او باشید با اینکه دارید به او رسیدگی می‌کنید ولی فقط از او می‌بینید! 💠 هنر شما باید این باشد که نیازهای و فوری همسرتان را در شرایط عادی و غیر عادی تشخیص دهید. مثلاً اگر شوهرتان نیاز شدید به دارد طبق روایات باید بدون درنگ ابتدا به این نیاز رسیدگی کنید و یا اگر خانم شما نیاز به گفتگو و دارد خرید نان و میوه و یا شستشوی ظروف قرار نیست او را آرام کند. 💠 راه نیازهای فوری و اصلی همسر، مطالعه پیرامون روان‌شناسی زن و مرد، گرفتن، سوال از همسر و توجّه به گلایه‌ها و توقّعات پرتکرار و منطقی اوست. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه اونایی که دایما از تمام تفریحاتشون استوری میگیرن و میذارن حتما ببینید http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀داناے ڪل🍀 محرم به سرعت آغاز شد حال و هوای خانواده عطایی فرد خیلی عجیب بود که از اتفاق جدید زندگیش خبر میداد😢 پدر که هرشب بهش میگفت : _التماس دعا آقا😊 مادرکه هربار به قد و قامت حسین نگاه میکرد میگفت: _فدای حضرت بشی ایشالا😍 و حسین همه دغدغه اش آماده کردن ‌ برای اون اتفاق بود حالا از هرنوع که بود.. این میان دوحادثه سخت به پیکر و روح زینب وارد شد.. که دومی سخت تر ازاولی 🕊خبر تفحص 100شهیددفاع مقدس وقتی توخونه عطایی فرد پیچید پدر غمگین از جاموندگی وخوشحال از بازگشت رفیقاش و جمله ای که حال زینب رو بد کرد.... فیلم ورود پیکر شهدا پخش میشد که حسین گفت: _خدایا یعنی میشه یه روزی بعد سی سال بعد پیکر منم از سوریه وارد ایران بشه..😭 زینب برای فرار از جمله پدر و مادرداشت به اتاقش پناه میبرد که با جمله حسین وسط راه از حال رفت.. وشب مجبور شد توبیمارستان بمونه... جالب بود بین این 100شهید یک سری از شهدا شناسایی شدن که یکیش پسرخاله توسکا 🌷محمدزمانی🌷 بود... که این اتفاق واکنشات عجیبی داشت.. ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوےحسین🍀 روز تاسوعا... قرار بود یه تو سوریه انجام بشه.. ماخوب میدونستیم یه عملیات یعنی: .. شدن.. یه گروهی از بچه های و... داشتم زینب رو میبردم هیئت.. _زینب بریم؟! _بله من حاضرم.. بریم.. نزدیک هیئت بودیم که گوشیم📲زنگ خورد از .... _سلام.. باشه من تا یک ساعت دیگه ..😢 زینب:داداشی چیشده؟!!😢چرا گریه میکنی؟! _چندتا از بچه های یگان شدن باید برم یگان😭 زینب:وای😧😱 _تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت زینب:من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش😢 _نه عزیزم😊 وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود😭😭 شهید از ایران🇮🇷... تقدیم بی بی زینب.س. شده بود که هفت تن از این عزیزان از بود.. 1⃣شهیدمدافع حرم محمدظهیری 2⃣شهیدمدافع حرم ابوذر امجدیان 3⃣شهیدمدافع حرم سید سجادطاهرنیا 4⃣شهیدمدافع حرم سیدروح الله عمادی 5⃣شهیدمدافع حرم پویا ایزدی 6⃣شهیدمدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی 7⃣شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده 8⃣شهیدمدافع حرم محمدجمالی 9⃣شهیدمدافع حرم حجت اصغری 🔟شهیدمدافع حرم امین کریمی 1⃣1⃣شهیدمدافع حرم روح الله طالبی اقدم پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند.. برای مراسمات... زینب رو بردم وداع.. وقتی زینب فهمید شهیدمیردوستی عاشق بوده وحالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد😣 شهید دهه هفتادی که یه پسر یه ساله سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود😞 یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت. وارد اتاق زینب شدم.. _زینبم.. چته عزیزبرادر؟ پشتشو بهم کرد و گفت: _توهم میخوای شهیدبشی؟😢 _زینبم.. مرگ مال همه است.. و چه بسا بهترین مرگهاست..وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه شهادت.. اسارت.. جانبازی.. دومی سختتره عزیزدلم.. عصرکربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب .. اسارت سخته جانبازی هم همینطور.. میدونی یعنی چی؟ یعنی یه جوون صحیح و سالم میره میشه.. وبقیه عمرشم که چقدر باید بشنوه.... ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀 راوےداناےڪل 🍀 خانواده عطایی فرد دور هم نشسته بودند مادر: حسین جان.. پسرم حسین: جانم مادر مادر:حسین جان بهمن ان شاءالله 25سالت میشه حسین:خب!! مادر:اگه نظرت مثبته برم خواستگاری فاطمه سادات😊 غذا پرید تو گلو حسین حسین: نه مادر من !!من اصلا ده روزه دیگه عازمم اجازه بدید برم اگه صحیح و سالم برگشتم چشم☺️ زینب: مگه قراره نیایی داداش😢 حسین: بالاخره جنگه دیگه..😊 زینب دیگه ناهار نخورد. حسین بعد از ناهار از خونه زد بیرون. اول یه تابلو گرفت شماره خانم...گرفت حسین: سلام خواهر بله من نیم ساعت دیگه پیش شمام نیم ساعت بعد به محل که معراج الشهدا بود رسید. همه بچه هابودن.با تک تکشون خدافظی کرد... اما باخانم ...کاری داشت.. _سلام اخوی! زینب خوبه؟ حسین: براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم اینم یه نامه و تابلو شماره شما رو هم نوشتم که اگه یا شدم باهاتون تماس📲بگیرن... خواهرم جان شما و جان زینب.. دوست دارم خیلی مراقبش باشید.. _ان شاءالله شهید بشین حسین: از زینب .. ولی .. ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت امروز حال خانواده عطایی فرد داغون بود... مادر و پدر با چشمای گریون..😭 وزینب با هق هق..😩😭 آماده اعزام حسین بودن. حسین ساک رو روی زمین گذاشت.. و دستاشو واسه زینب از هم باز کرد.. زینب به آغوش حسین پناه برد.اشکهاش به حدی زیاد بودن که جلوی لباس نظامی حسین خیس شد😭 حسین تو گوش زینب گفت: _خانم رضایی هواتو داره.. همه جا هواتو دارم.. موقع میام.. دوست دارم دکتربشی باعث مواظب خودت و باش حسین رفت.. و زینب رفتنش را تماشا کرد.. غافل از اینکه رفت دیگه برگشتی وجود نداره.. حدود ده روزی از اعزام حسین میگذشت.. چند باری زنگ زده بود. ازاون طرف توسکا پریشان حال بود.. حدود دوهفته بود ذهن و فکر توسکا بهم ریخته بود. بعد از تشییع 🌷محمد🌷 خواب عجیبی دیده بود.. 😴تو یه باتلاق گیر افتاده بود.. یه دست فقط.. بود.. که اومده بود توسکارا نجات داد.. بعد.. یه گفت: 🕊"خواهرم! برو به همسنات بگو".. اگه نباشن شما تو خفه میشین..🕊 توسکا میخواست به زینب بگه اما روش نمیشد.. دم دفتر منتظر خانم مقری بود خانم مقری از دفتر خارج شد توسکا پرید خوابشو تعریف کرد.😔 خانم مقری وارد کلاس شد _بچه ها قبل از شروع درس میخوام دوتا نکته بگم 🍃اول اینکه برادر زینب جان که هستن چند روزیه هیچ تماسی نداشتن و قرار بوده واسه عملیات برن واسشون دعا کنین 🍃دوم اینکه خواب شهدا رو دیدن ینی چی؟! هرکس نظری داد.. خانم مقری پای تخته رفت و نوشت: ✍" ولاتحسبن الذین قُتِلوا فی سبیل الله امواتا ًبلْ أحیاءُعند ربهم یرزقون.." _بچه ها خدا این مورد رو واسه شهدا فرموده.. توجنگ تحملی عموهام شهید میشن توسل بهشون بارها مشکلاتم حل شد چرا که شهدا زندن. زنگ آخر بود.. موقع خروج قلب زینب لرزید😥😭 حالش بد شد.. درخطر افتادن بود که خانم مقری و بچه ها گرفتنش... ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوے زینب🍀 توسکا با من همراه شد تا منو برسونه خونه. تارسیدیم سر کوچه مون دنیا رو سرم آوارشد😨 دوتا آقا بالباس سبز پاسداری دم خونمون وایساده بودن 🕊یاحضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی؟🕊 فاصله سرکوچه تا خونمون... زیاد نبود ولی همون فاصله کم رو بارها خوردم زمین.😭 هربار که میخوردم زمین.. یه از این شانزده سال کنار🌷داداش حسین🌷 یادم میومد. تارسیدم دم خونه.... یکی از اون پاسدارا گفت: _"خانم عطایی فرد بهتون تسلیت و تبریک میگم.. وقتی چشمامو باز کردم سرم تودستم بود.. چشمای مامان بابا قرمز😣 مراسمات حسینِ من شروع شد روز تازه فهمیدم پیکرش قرار نیست برگرده😭💔 🥀عزیزخواهر.. حسین من.. کجادنبالت بگردم.. 😭 کدوم خاکو بو کنم.. تا آروم بشم.. 😭 مزار نداری.. تا نازتو بکشم.. 😭💔 برات سر کدوم مزار گریه کنم😭💔 حسییییییییین😭😭😭 برگشتم به عکس بی بی زینب نگاه کردم.. که خودش برام گرفته بود قاب کرده بودم.👀 بی بی جان😭 منم داغ دیدم.. 😭 بی بی.. حسین منو چجوری کشتن😭 حسین من.. الان پیکرش کجاست😭💔 دستم رو روی عکس بی بی کشیدم گفتم: "مراقب حسینم باش😭💔 ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *تربیت_فرزند* وقتی کودک با اتفاق ترس‌آوری مواجه می‌شود غرق در اضطراب می‌شود و برای این که بتواند از اضطراب خود کم کند به حمایت شما نیاز دارد. اگر به خاطر ترس او را تنبیه کنید آسیب بزرگی به او میزنید. در هنگام ترس باید به کودک احساس امنیت بدهید. http://eitaa.com/cognizable_wan
"اعتِــماد" مثـل مدادپاک کــنه .... بعـداز هر اشتِــباه کوچک و کوچک تــَـر میشــه... 👇👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
پست‌ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد/ جبران خلیل جبران 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی دری بسته می شود در دیگری باز می شود ولی آنقدر با تاسف به درهای بسته نگاه می کنیم که از درهای بازشده غافل می مانیم ! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
شادی، واگیر دارد... اطراف‌تان را با آدم‌های مثبت پُر کنید. دکتر نیکولاس کریستاکیس و جیمز فولر، محققان دانشگاه هاروارد و دانشگاه سن‌دیه‌گو، دریافتند هر یک دوست شاد و سرحال، امکان شاد شدن فرد را تا ۹ درصد افزایش می‌دهد. اگر احساس کسل بودن می‌کنید با یکی از دوستان‌تان ارتباط بگیرید، کسی که از شما خوش بین‌تر باشد. مغز ما نورون‌های آینه‌واری دارد که چیزی را که دیگران ابراز می‌کنند تقلید می‌نماید، بنابراین هر وقت نیاز به کمی القا مثبت داشتید، با کسانی که این امکان را به شما می‌دهند ارتباط برقرار کنید. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
به اين دنيا انرژى خوب بده. از راههايى كه تصورش رو هم نميكنى به سمت خودت برميگرده . 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دستورالعمل آیت الله کشمیری برای نزدیک شدن به امام زمان عجل الله 🆘 http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️ حکایت مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. پیر دنیا دیده‌ای از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی پیر مرد را دید بی‌اختیار گفت: «عجیب آشفته‌ام و همه چیز زندگی‌ام به‌هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم» پیرمرد همانطور که کنار مرد جوان نشسته بود برگی که از شاخه درخت روی زمین افتاده بود را برداشت و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.» سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ‌ها قرار گرفت. پیر دانا گفت: « این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می‌خواهی یا آرامش برگ را؟» مرد جوان مات و متحیر به چهره متبسم او نگاه کرد و گفت: «:اما برگ که آرام نیس‌ت! او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست؟! لااقل سنگ می‌داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد، اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم» پیرمرد لبخندی زد و گفت: « پس چرا از جریان‌های مخالف و ناملایمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده‌ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.» او این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با پیرمرد آرام آرام همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از وی پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می‌کردید یا آرامش برگ را؟» ‌پیرمرد گفت: «من در تمام زندگی‌ام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل‌آشوب نمی‌شوم. من آرامش برگ را می‌پسندم.» http://eitaa.com/cognizable_wan