eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت واسه نرفتن به غرب خیلی بهونه آوردم ولی مثل اینکه شهدا میخواستن مناطقیو ببینم که ازش غربت میبارید😔 دلاوری وشجاعت زنان و مردان کرد بیش از حد تصوراست ایران سرزمینی است که ادیان وقبایل مختلف کنارهم داره ودشمن همیشه خواسته سو استفاده کنه وقتی نیروهای بعثی عراقی پاوه رو غصب میکنن.. یک کرد برای زراعت به خارج از شهر میره وقتی باز میگرده با یک سرباز تنومند عراقی روبرو میشه وباهمون تبر اون سربازو به درک واصل میکنه این دفعه محل سکونتمون مدرسه بود. بابهار توی حیاط نشسته بودیم پسرها داشتن فوتبال بازی میکردن یهو عطیه اومد کنارمون نشست. _آقا عایا تو شوهر نداری همش کنار مای🤔 مهدیه: آخر سید محمد طلاقش میده😁 عطیه: .گمشید بابا.. 😬سید محمد رفت ‌ بخونه بچم☺️ بهار: اوووووووه بچت.. 😃زینب... زینب... چیشده داری گریه میکنی؟😢😰 _ حسین وقتی ۱۷_۱۸ ساله بود با یه اکیپ اومده بود غرب،شب آخر همه قرار میزارن نماز شب بخونن هرکس نمازشبش طولانی تر بشه باید بقیه براش هدیه بخرن.. حسین توسجده آخرنماز میخوابه همه فکر میکنن سیمش وصل شده.. صبح که پا میشه قشنگ سرماخورده بود😢 مهدیه: فدات بشم گریه نکن😔 بهار: پاشید بریم بخوابیم.. صبح میریم '' بازی دراز'' .. عطیه دخترم توهم پاشو برو پیش شوهرت ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊رماݩ قسمت "بازی دراز" جای قدم شهیدصیادشیرازے🌷هست. کسی که انقلاب😍 برپیکرش نمازخوندو چند روزبعدازشهادتشون فرمودن: دلم برای صیادم تنگ شده است. بافاصله از بچه ها نشستم وبه مسیر سخت "بازےدراز "نگاه میکردم.👀 سرم رو برگردوندم دیدم یه پیکسل دست مهدیه هست داره عکس میگیره _از ۲۴ساعته بیست ساعتش سرت توگوشی باشه 😒 مهدیه: اییش😬 از صبح که راه افتادیم به نیابت از اومدم الانم داریم باهم بامنطقه عکس میندازیم که بفرستم برای دوستام به دور واطرافش نگاه کردم هیچ پسری کنارش نبود _جن و خولی شدی کومحمدرضات؟😐🤔 مهدیه : بیا ببینش😁 منظور مهدیه یه شهید بود یه شهید دهه هفتادی "شهیدمحمدرضادهقان امیرے" مسؤل اتوبوس گفت باید حرکت کنیم.توی اتوبوس گوشیمو درآوردم وتوگوگل سرچ کردم "زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری" ✨معرفی مختصر شهید محمدرضا دهقان امیری ✨ تاریخ تولد:۲۶فروردین ۱۳۷۴ محل تولد: تهران وضعیت تأهل:مجرد فرزند دوم خانواده علی دهقان امیری دانش آموخته دبیرستان وعلوم معارف اسلامی امام صادق(ع) دانشجوی سال سوم فقه وحقوق در مدرسه عالی شهید مطهری اعزام به سوریه :۱۵مهرماه ۱۳۹۴ باعنوان بسیجی تکاور. شهادت در تاریخ:۲۱ آبان ۹۴🕊 محل شهادت: سوریه حلب💔 محل دفن: امامزاده علی اکبر، چیذر🌹 شهید مورد علاقه : شهید مدافع حرم رسول خلیلی صفات بارزاخلاقی:👇 مؤمن،مهربان،دلسوز،خوش اخلاق ، خنده رو،شوخ طبع،متبسم،دست و دلباز،خلوص نیت در انجام وظایف دینی وامور خیر،غیرتمند نسبت به خاندان عصمت وطهارت🌹 علایق:👇 مراسمات مذهبی به خصوص مراسمات هیات رأیة العباس وریحانة النبی😍، زیارت کربلا مشهد مقدس😍 ، تفریح وگردش وکوهنوردی،پارکور،ورزشهای هیجانی و موتور سواری. آتقدر غرق عکسای شهید دهقان بودم نفهمیدم کی رسیدیم مدرسه... ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊رماݩ قسمت اینبار مقصد "قصرشیرین" بود. سرزمینی که تن رنجورش بارها از ایران دفاع کرد. اوج جنایت رژیم درقصرشیرین زمانی بود که صحبت قطع نامه میان ایران و عراق بود😡. وحشی گرانی که وقتی پا به بیمارستات میزارن به رگبار میبندن😭 وپایه یه ساختمان با TNTمیترکونه اینجا مردان وزنان غیور سالها دربرابر دشمن ایستادگی کردند نمونه بارز این هست🌹 دختر۱۶ساله ای که بانیروهای سپاه همکاری میکرد. یک روز گروهک صدانقلاب به نام کومله ناهید رو میزنن😔😭 مادر ناهید ماه ها در روستاها دنبال دخترش میگردد اما یک روز در کردستان میپیچد که قراره یک خمینی در خیابان برزن رسوا کنند وآن جاسوس شهیده ناهیدفاتحی کرجواست😔 شاید باورش سخت باشد دخترک ۱۶ساله با سری تراشیده ودست بسته به جرم اینکه به امام خمینی توهین نکرده کشتند.😔😭 مادر ناهید برای آرامش ناهیدیکر دخترش رابه تهران انتقال میدهد ودر بهشت زهرا دفن میکند.🕊🌹 تیر جایش را به مرداد داد وتولدم رسید.سخت بود بدون ،بادوستام رفتم مزارشهدا کیک بریدم 🍰بدون حسین😔 مرداد جایش را به شهریور داد وعطیه باتعهد بابا وهمسرش در مدرسه شروع به درس خواندن کرد. تاسوعا آمد ورفتیم معراج الشهدا اما چی فهمیدیم😧 همه بچه ها اسم نوشتند واسه پیاده روی 😍❤️ اما ما چون کنکور آزمایشی،تست،رس وامتحان داشتیم مانع سفر رؤیایی مون بود😣 تازه از معراج الشهدا خارج شدیم که گوشی عطیه زنگ خورد📲 _ کییه؟ عطیه: سیده خدا کنه از اربعین چیزی نگه _ حالام بگه بچه بازی درنیار😒 عطیه:سلام خوبی آقا؟ سید:...... عطیه: باشه همسری پس بازینب شب منتظرتم😍😊 ادامہ دارد...... http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊رماݩ قسمت 🍀راوےعطیه🍀 وارد خونه شدم _سلام مامان:سلام دخترم😊.عطیه مامان چیشده؟ _هیچی مامان شب سید میاد من میرم تواتاقم دراتاقمو بستم چادر و مانتومو در آوردم. جانمازم را پهن کردم وچادرنماز به سر کردم. دورکعت نماز خوندم بعدنشستم اشکام همینجوری میومد.😭 " یا سیدالشهدا خودت آرومم کن"🙏😭😭 داشتم همینطوری حرف میزدم که دراتاقمو زدن اشکامو پاک کردم گفتم: بفرمایید فکر میکردم مامانه ولی باتعجب دیدم ❤️ از جانماز پاشدم. ودستموبه دستش دادم😍🙈 _سلام عزیزم خوش اومدی☺️ سید:گریه کردی خانم گل؟🌹 _بیا بشین عزیزم سید دستمو تو دستش گرفت 🙈😍و گفت:چیشده خانمم؟😊 _هیچی سرسفر اربعین ناراحتم😔 سید:اتفاقامنم اومدم دراین موردباهات حرف بزنم _خب بفرمایید بنده درخدمتم سید:عطیه جانم میشه رضایت بدی منم برم؟ _من فدای جدت بشم ❤️😍عزیزم برو به سلامت به چشم بهم زدنی راهی کربلا شدند. حتی باباومامان منو زینب راهی شدند. قرار شد منم برم خونه زینب اینا. امروز صبح همه راهی مرز ایران وعراق شدند.😔😢 زینب درحالیکه پیتزا🍕 به دست وارداتاق میشد گفت:عطیه فردا امتحان شیمی داریم استراحت کنیم درس بخونیم بعد بریم کهف تا۱۱ برگردیم.موافقی؟ _بلی داشتم درس میخوندم که یهو زینب گفت: واااااییی مخم دیگه نمیکشه😖 بریم؟؟ _بریم اینجا کهف الشهدا منبع آرامش🌹😊 من آرومتر بودم ولی های های گریه های زینب بالا گرفت....😰 ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
قسمت از گریه های زینب ترسیدم دوباره حالش بد بشه از حال بره هیچکسی هم همراهمون نبود😰 رفتم جلوسرشوبغل کردم _زینب توروخدا حالت بدمیشه ها پاشوبریم بسه دیگه😥 زینب: _یه کم دیگه بمونیم خواهش میکنم گوشی منو، عطیه از توکیفم میدی؟ _آره وایسا برم از توکیفت بیارم گوشی خودمم برداشتم گوشی زینبم دادم دستش زینب یه مداحی گذاشت منم نتمو روشن کردم _عه زینب بیاببین مهدیه رسیده بین الحرمین هم بامحمدرضا عکس انداخته هم ناهار مهمون امام حسینه زینب: _خوشبحالش که لیاقتشوداشت من حتی ازپیکر داداشمم موندم😔😭من اونقدر بی لیاقتم که حتی پیکر داداشموندیدم همش صبر صبوری تاکی آخه؟😭چرا منونطلبیدن یکم آروم شم حداقل _زینب توروخدا ببین داری میلرزی من میترسم اینجا حالت بدبشه دستمم جایی بند نیس.. توروخدازینب.. جان حسین پاشو😢 لرزش بدن زینب به قدری بود که مجبور شدم ببرمش دکتر آرامبخش بزنه وقتی رسیدیم خونه خواب خواب بود زینب روتختش خوابید منم رفتم توپذیرایی تلگراممو چک کنم که چشمم به عکس حسین روپذیرایی افتاد گوشیو گذاشتم رومیز رفتم سمت عکسش _حسین توفقط برادر زینب نبودی زینب مرید و مجنون و شاگرد تو بوده خودت آرومش کن.. 😢 همونجا روی مبل گوشی به دست خوابم برد.. چشمامو که باز کردم دیدم زیارت عاشورا میخونه با گریه _زینب چیشده چرا گریه میکنی؟ 🍀راوےزینب🍀 با آرامبخش خوابم برد. خواب دیدم بین الحرمینم.. حسین بالباس سبزپاسداری وسط بین الحرمین وایستاده یکم اونورتر محمدرضادهقان ومجیدقربانخانی ایستاده بودن.حسین رفت سمت شهیدمحمدرضا دهقان یه بلیط گرفت وگفت : _منتظرتم خواهری وقتی چشمامو باز کردم الله اکبر اذانو شنیدم عطیه:زینب چیشده؟ _هیچی خواب حسینودیدم توبخواب من برم قورمه سبزی درست کنم داشتم میرفتم قورمه سبزی درست کنم که تلفن زنگ خورد _الو بفرمایید؟ :منزل شهیدعطایی فرد؟ _بله بفرمایید؟ :ببخشیدحاج آقاهستن: _خیرشما؟ : کریمی هستم از ناحیه باهاتون تماس میگیرم ببخشید میشه باحاج خانم یاخواهرشون حرف بزنم؟ _خودم هستم بفرمایید؟ پیکرحسین تفحص شده؟ :خیرخانم عطایی فرد.. تماس گرفتم بگم برای عیدنوروز با سایرخانواده های شهدای جاویدالاثر مشرف میشید سوریه زیارت خانم حضرت زینب .س.فقط حاج آقا که از کربلا برگشتن مدارکتونو بیارین ناحیه اشکام میریخت.. حسین گفت _ ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
.: یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد. همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد : ❌خواهرم حجابت !! خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!. نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده. به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید. تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن.. پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت : خدایا این کم رو از من قبول کن !! شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد. فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت. توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟ لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید. دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد  اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه : آهای ولش کن بی غیرت !! مگه خودت ناموس نداری ؟؟ وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !! دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه  ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد : وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !! همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید.. اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️ 🌹حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر 🌹 💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
مخترع کمربند ایمنی در تصادف اتومبیل کشته شد شصت سال پیش غلامرضا اسکندریان جوانی از اهالی اندیمشک کمربندی برای اتومبیل اختراع کرد و آنرا به رییس وقت کارخانه ایران ناسیونال ارائه داد. طرح او مورد قبول قرار نگرفت. اسکندریان به دنبال تحصیل در رشته الکترونیک راهی رومانی شد و نخستین مهندس مکانیک و الکترونیک ایران لقب گرفت. سپس به ایتالیا رفت و طرح خود را به استپان فیات رییس کارخانه فیات ارائه کرد و فیات طرح اورا به مبلغ ۳۰۰۰ لیره از وی خرید و نخستین بار کمربند ایمنی اتومبیل بر روی خودروی فیات نصب شد. طرحی که بعدها در تمام کارخانه های اتومبیل سازی جهان مورد استفاده قرار گرفت و الزامی شد و جان میلیونها نفر را نجات داد. اسکندریان از طرح خود تنها ۳۰۰۰ لیر به دست آورد و تمام آنرا صرف مخارج تحقیق برای نوعی لاستیک خاص جهت اتومبیل کرد. اینگونه بود که لاستیک تیوبلس اولیه زاده شد و در ابتدا هیچ سرمایه گذاری حاضر به اجرای طرح او نبود. ماکسیم فورد رییس کارخانه فورد طرح وی را احمقانه و موجب آتش گرفتن خودرو نامید. اسکندریان سرخورده و تهی دست به رومانی و مجددا به ایران بازگشت. محمود خیامی رییس کارخانه هیلمن_ پیکان، طرح تیوبلس وی را پسندید و با کمک یک شرکت فرانسوی چند نمونه لاستیک تیوبلس تولید کرد. قرارداد اسکندریان و خیامی مشروط به بازدهی طرح بود و چون نمونه اولیه لاستیک تیوبلس خوب از آب در نیامد طرح شکست خورد و خیامی از اسکندریان شکایت کرد و ۳ ماه به جرم کلاهبرداری راهی زندان شد. پس از آزادی زندان راهی فرانسه و از آنجا سوئد شد و طرح خودرا به مبلغ ۷۰۰ کرون به میرچا وولوو رییس کارخانه ولوو فروخت. ولوو طرح را مناسب یافت و برروی تمام اتومبیلهای شرکت خود استفاده کرد و در سال اول ۶۴۰۰۰۰ کرون سود خالص به دست آورد و از آن پس لاستیک تیوبلس اتومبیل در سراسر اروپا برروی خودروهای معتبر استفاده شد. در دفتر مرکزی ولوو واقع در استکهلم تنها عکس موجود از غلامرضا اسکندریان نابغه جوان و گمنام ایرانی بر روی دیوار در کنار میرچا ولوو نصب شده است. غلامرضا اسکندریان عاشق اتوموبیل بود و بیش از ۳۵ اختراع مختلف برای اتوموبیل انجام داد درحالیکه در تمام عمرش هرگز نتوانست خودرو خریداری کند. . او به ایران بازگشت و در فقر و گمنامی به استخدام اداره دارایی خرم آباد درآمد و سرانجام در ٢٦ تيرسال ۱۳۶۱ در راه خرم آباد به پلدختر در تنگ ملاوی با تصادف خودروی حامل او و وهمراهانش با درخت جان خود را از دست داد و در خرم آباد و در دامنه کوه هشتاد پهلو، بالای خیابان جلال ال احمد به خاک سپرده شد. علت مرگ وی در روزنامه اطلاعات سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۶۱نبستن کمربند ایمنی اعلام شد. با این تیتر: غلامرضا اسکندریان نابغه ایرانی ومخترع کمربند ایمنی در تصادف اتومبیل کشته شد. تنها فرزند او آریا اسکندریان هم اکنون رییس بخش خاورمیانه کمپانی فیات در ایتالیاست. یادش گرامی منبع: بهار نیوز ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
مشكلات زندگى نميان كه نابودت كنن، ميان كه بهت كمك كنن تا پتانسيل هاى نهفته ات رو بشناسى. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 گاهی مواقع افراد نسبت به همسر خود یا دلخوری پیدا کرده و نمی‌توانند به راحتی خود را ببخشند. 💠 در اینگونه مواقع یکی از چیزهایی که حالتان را می‌دهد و می‌تواند را از بین ببرد این است که نقاط همسر و یا خوشِ با هم بودن را مرور کنید. 💠 مثلا به یا فیلمهایی که مربوط به لحظات خوش شما بوده است نگاه کنید تا بهانه‌ای برای شدن دلتان شده و عاملی برای برقراری ارتباط دوباره و تازه گردد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💝خانواده بهشتی💝 ❤️🍃❤️ ✍ ثابت کنید یک خوب می تونید باشید. ❌ به همسرتون این اطمینان رو بدید که می تونه با شما درد و دل کنه و خودش رو بهتون بگه. ⏪باید بهش ثابت کنید بهترین مأمن اسرار و یا همدرد براش هستید. 🔻چون معمولا افراد رازهای دل و درد و دل هاشون رو به نزدیکانی که خیلی دوسشون دارند میگند. ❤️ قدرت عشق رو باور داشته باشید که می تونه آدم و زندگیش روبه کلی متحول کنه 😍پس باشید و همسرتون رو با گفتار و رفتار کنید. 💕💕💕 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ 😊حالا که تمامت برای من است 💕حالا که می دانم با خیال راحت دارمت. 🌹حالا که می تونم پُز با تو بودن رو به عالم و آدم بدهم. 😌روزی هزار بار افسوس می خورم. 👌ای کاش زندگی خیلی قبل ترها از دو گوشه ی این شهر بزرگ برمی داشت و ما را سنـــــــ🖇ـــــــجاقمان می کرد به هم.... 😍ای کاش زودتر از اینها داشتمت....😘 💕💕http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴احوالات قبـــر و میــت 🌹پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند : ميت در قبر مانند كسی است كه در دريا غرق شده باشد، هرچه را ديد چنگ به آن ميزند، كه شايد نجات يابد و منتظر دعای كسی است كه به او دعا كند... و از دعای زندگان نورهايی مانند كوهها داخل قبور اموات ميشود.و اين مثل هديه است كه زندگان از برای يكديگر ميفرستند... پس چون كسی از برای ميتی استغفاری يا دعايی كرد، فرشته‌ای آن را بر طبقی ميگذارد و از برای ميت ميبرد و ميگويد: اين هديه‌ای است كه فلان برادرت يا فلان خويشت برای تو فرستاده است و آن ميت به اين سبب شاد و خوشحال ميشود... 📚 منبع احیا،العلوم ‌http://eitaa.com/cognizable_wan
راهكارهاي کم رنگ کردن خاطرات بد از بین بردن تمام آثار بیرونی خاطرات بد از دیگر قدم های مهم فراموش کردن آن است .به طور مثال در صورتی که فرد از یک تصادف خاطره بدی در ذهن خود دارد، باید خودرویی که با آن تصادف کرده را بفروشد لباس‎ ها و لوازم را تعویض کند و عکس ها را از بین ببرد؛ اگر این خاطره بد در ارتباط با فردی دیگر به وجود آمده، تا حد ممکن باید از دیدار و گفت وگو با آن فرد خودداری شود. عدم پرورش افکار منفی ، به گونه ای که نباید با یادآوری خاطرات بد، آن ها را گسترش داد. متاسفانه برخی افراد عادت دارند افکار مزاحم را پرورش دهند. از راه های اهمیت ندادن به افکار منفی این است که فرد در مواقع هجوم آن ها به ذهن، سریع ذهن خود را متوقف کند و با ایجاد حالت تنبیه، آمار ورود این افکار به ذهن را کاهش داد. با نوشتن آن خاطره بر روی کاغذ و پررنگ کردن هر خاطره ای هرچند بد، نکات مثبت آن را در نظر گرفت؛ از جمله نکات مثبت هر خاطره بد می توان به هوشیاری، آگاهی، تجربه و درس عبرت برای افراد اشاره کرد. از مهم ترین کارها این است که افکار مثبت، جایگزین افکار منفی شوند، این امر تمرکز قوی و تلاش مداوم فرد را می طلبد . 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
به افراد عصبی که در خیابان به شما تنه میزنند راه بدهید تا عبور کنند به رانندگان عصبانی و بی منطق که میخواهند از هر گوشه ای زودتر به مقصد برسند راه بدهید به کسی که در خیابان به شما بی احترامی میکند بی اهمیت باشید در برابر کسی که بی محابا به شما ناسزا میگوید سکوت کنید و محیط راه ترک کنید در برابر کسی که کارهای وقیحانه خود را به شما نسبت میدهد کوتاه بیایید در برابر کسی که مدام دروغ میگوید لبخند بزنید و بگذرید در پی انتقام نباشید چون انها به راحتی هر کاری که بخواهند را میکنند. به سادگی شما را وارد بازی های کثیف خود میکنند و با بی حیایی و فریاد و دریدگی شما را تا سطح خودشان پایین میکشند یادتان باشد آنها همیشه حق به جانب هستند و آدم سالم و باشرف از پس آنها بر نمی آید ضرب المثل باید با هر کسی مثل خودش بود... را برای رسیدن به آرامش فراموش کنید و از چنین افرادی فقط دور باشید و یقه تان را دست هر دیوانه ای ندهید چون به قول معرف مردم از دور دیوانه اصلی را تشخیص نمیدهند 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
✍ همه يادشون ميمونه باهاشون چيكار كردى، ولى يادشون نميمونه براشون چـكار كردى...! هیچوقت نزار یادت بره که تو روزای سخت  کی کنارت موند و کی نموند... دو چیز شما را تعریف میکند: بردباری تان ، وقتی هیچ چیز ندارید و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی؛ یکی دیروز و یکی فردا دو شخـص به تـو می آمـوزد: یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت آدما دو جور زندگی میکنن : یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن، یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بین "علاقه هایتان" و "منطقتان"، هیچ وقت یکی را انتخاب نکنید! باور کنید هیچکدامشان به تنهایی درست نیست... نه علاقه ای که بی منطق باشد و نه منطقی که بدون علاقه پیروی شود. همیشه انتخاب هایتان را جوری تعیین کنید که نه بی منطق باشد و نه بی علاقه یک جور قاعده‌ی بُرد، بُرد... تقسیم کردن انتخاب ها به این دو دسته پشیمان شدنش حتمی است... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر لحظه‌ای که تو به چیزی که مردم فکر میکنن اهمیت بدی همون ‌قدر از خودت دور میشوی.." 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
در قرون وسطا کشيشان بهشت را به مردم ميفروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود ميکردند. فرد دانايی که از اين نادانی مردم رنج ميبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام اين کار احمقانه باز دارد تا اينکه فکری به سرش زد… به کليسا رفت و به کشيش مسئول فروش بهشت گفت: قيمت جهنم چقدره؟ کشيش تعجب کرد و ...گفت: جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم کشيش بدون هيچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهيد.کشيش روي کاغذ پاره اي نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کليسا خارج شد به ميدان شهر رفت و فرياد زد: من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ کس را به آن راه نمیدهم ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ کس را داخل جهنم راه نميدهم اين شخص مارتين لوتر بود که با اين حرکت، توانست مردم را از گمراهي رها سازد. مارتین لوتر کسی بود در المان که نزدیک به ۷۶۰ سال پیش شاخه پروتستان را به مردم معرفی کرد و الان ۱/۳ مسیحیان پروتستان هستند (پروتستان یعنی اعتراض کننده). ""در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است! و تنها یک گناه و آن جهل است"" http://eitaa.com/cognizable_wan
سلام علیکم ایام شهادت امام جعفر صادق علیه السلام و سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) را تسلیت گفته، یاد شهیدان سرافراز بویژه شهدای پانزده خرداد و امام شهیدان وشهید سلیمانی عزیز را گرامی می داریم و به روان پاک آنان درود می فرستیم و با آنان بر سر آرمان های اسلام عزیز و انقلاب اسلامی پیمان می بندیم. http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت عطیه ناهار درست کردما میخوری یایه ساندویچ درست کنم ببریم؟ عطیه:وای قووررمه سبزی نه بخوریم بریم😁 _خخخ شکموی کی بودی؟😄 داشتیم ازخونه بیرون میرفتیم که گوشیم زنگ خورد _عه از معراج الشهداست عطیه: خب حالا جواب بده :الو سلام خانم عطایی فرد خوب هستید؟ _الو سلام بفرمایید آقای مقدم؟ مقدم:غرض ازمزاحمت معراج الشهدای گمنام قراره اربعین میزبان ۸ شهیدگمنام بشه.. خانم رضایی گفتن زمانیکه نبودن برای پذیرایی خواهران با شماهماهنگ کنم _ان شاءالله فردا باخانم اسکندری میایم معراج الشهدا.. که ان شاءالله بریم مادرشهید قربانخانی رو دعوت کنیم مقدم:منتظرتون هستم. خانم عطایی فرد؟ _بله بفرمایید؟ مقدم: خبر دارین محسن(منظورش همون آقای لشگری بود)برای حفاظت از زایرین رفته کربلا؟ دلم میخواست ازپشت گوشی مقدموخفه کنم😤 _نخیردرجریان نبودم به منم مربوط نیست یاعلی😡 گوشی رو که قطع کردم عطیه گفت: _چته چرا قرمز شدی؟😕 _بزنمش بمیره ها،بی نزاکت برگشته میگه خبرداری محسن رفته کربلا.. 😠برای حفاظت.. به من چه اصلا عطیه:خب حالا آروم با‌ش بگو چی گفت؟ _نمیزارن که.. مهمان داریم هشت شهیدگمنام عطیه : چه عالییی با مامان وخواهر شهیدمجید قربانخانی هماهنگ کردیم بریم خونشون شهیدقربانخانی.. یابهتر است بگویم "" شهیدی که از مال وثروتش گذشت و حضرت زینب مهمانش کرد🕊 وقتی رسیدیم یافت آباد،خیلی راحت منزل شهید رو پیدا کردیم. وقتی مامان مجید رو دیدیم ازکلامش میبارید😢 مادر شهید: _منو شهید خیلی بهم وابسته بودیم تا دبیرستان بردم زمانیکه گفتم بزرگ شدی دیگه مدرسه نرفت به مامیگفت میخواد بره آلمان ولی از کاراش مشخص بود که زمینی نیست _حاج خانم اربعین ۸ شهیدگمنام داریم خوشحال میشیم تشریف بیارین☺️ حاج خانم: ان شاءالله حتما میایم عزیزم😊 وقتی ازخونه خارج شدیم گفتم: _عطیه بریم کهف امشب؟ عطیه: به شرطی که حالت بد نشه دوباره _قول ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت سوار مترو شدیم به مقصد ولنجک (کهف الشهدا) عطیه:باز چرا کلت تو گوشیته؟😐 -دارم زندگی نامه شهید قربانخانی رو سرچ میکنم ببینم چی میگه😅عطیه حالا اونو ول کن این متنم در مورد داداش مجیده ببین 🌷برخی از خصوصیات شهید جاوید الاثر مجید قربانخانی: ✨تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۵/۳۰ ✨تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ ✨فوق العاده شوخ طبع و خوش خنده بود بهش میگفتن دلقک گردان ✨خییییییلی خاکی و مهربون ... ✨دنبال حتی کوچکترین کار خیر یا کمک... ✨بااااااا ادب ✨بیشتر از سنش مسائل پیرامونش رو متوجه میشد و درک بالایی داشت . ✨خیلی خوشتیپ بود. از همه نظرشونو می پرسید درباره تیپش ،براش مهم بود ✨نتررررررس و شجاع ✨توی رفاقت کم نمیذاشت فوق العاده مشتی و با معرفت بود ✨خانواده دوست و عزیز دردونه و تک پسر خونه ✨با همه می جوشید. ✨خیلی با غیرت بود ✨خیلی ام راستگو بود . ✨اهل گردش و تفریح ✨اصلاااا آدم آرومی نبود. ✨خییییلی صبور بود . ✨تو دلش هیچی نبود دل بزرگ بود. ✨اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده ✨عاشق عکس بود ،"هرجا میرفت عکس مینداخت برای همه رفیقاش میفرستاد و میگفت جاتون خیلی خالیه " ✨بدی دیگران رو زود فراموش میکرد ولی خوبی رو به خاطر میسپرد ... ✨عاشق مادرش بود ✨طاقت نداشت غم کسی رو ببینه . سریع یه حرکتی میکرد کلا تمام غم و دردت یادت میرفت.... ✨هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد. ✨اگه حرفی تو دلش بود تا جایی که میشد حرفش رو میزد حتی با خنده و شوخی ولی کسی رو نمیرنجوند از خودش ✨به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود. ✨عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عمل رو انتخاب کرد ، تا حرف !...و آخر هم زیر پرچم بی بی موند و شد یکی از علمداران ظهور... اینا رو دوست و آشنا در موردش گفتن -عه چقدر قشنگ بود از کجا آوردیش عطیه : از کانالش ، تازه چند وقت پیش بهار هم تو گروه شهید میردوستی با مامانش مصاحبه کرد اگه میخوای بیشتر بشناسیش خوبه اون مصاحبه ام رو بخونی لینک کانالشم برات فرستادم ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت در حالیکه گوشی دستم بودغرق زندگی شهیدقربانخانی بودم. اشکهایم میبارید...😭یهوو دست عطیه اومد جلو گوشیمو گرفت عطیه :یادت باشه قولی بهم دادی! _عطیه سخته بخدا😭.. دلم برای دیدنش،صداش،عطرتنش تنگ شده وقتی بالای پله ها رسیدیم گوشی حسینو درآوردم صداشو پلی کردم: 🔈سلام زینب قشنگم سلام عزیز دل داداش.. دلم برات یه ذره شده همه زندگی برادر.. داریم میریم عملیات مراقب باش.. ان شاءالله تو بهشت همدیگرو ببینیم با تموم شدن ویس گریه های من بیشتر شد😭 به آغوش زینب رفتم تسبیح بین دستامو فشاردادم.. که گوشی خودمم زنگ خورد _شماره عراقه عطیه: خب جواب بده _الو بفرمایید مرتضی: سلام ابجی جونم _سلام عزیز دل ابجی خوبی؟ مرتضی:آجی جوونم اومدیم کربلا من رفتم حرم خیییلی دعا کردم داداش حسین بیاد به خواب شما و مامان کمتررگریه کنین _الهی من فدای توبشم دیگه چیکار کردی مرتضی:اوووووم آها عمومحسنم دیدم _خب؟ مرتضی:عمومحسن بهم گفت رفتی حرم خیلی دعام کن اون خاله ای که من دوسش دارم باهام ازدواج کنه.. منم خیلی دعا کردم😅 _عمومحسن گفت اینو؟ مرتضی:اره آجی از بازار یه جادر گرفتم برات _آجی فداتوبشه گوشی رو میدی به مامان؟ مامان:سلام دختر قشنگم خوبی؟ _سلام این محسن چرا چرت وپرت به بچه گفته؟😡😒 مامان:خخخ حرف دلشو زده خب توچیکار داری؟ _خیلی هم ممنون شماهم طرفداری اونو میکنی؟ مامان:من به عنوان داماد قبولش دارم😊 _مامان من برم خدافظ😬😡 صدای خنده مامان میومد که میگفت خدافظ😄 وقتی گوشیو قطع کردم عطیه گفت:بازچرا گوجه شدی؟ _وای محسن روانی رفته به مرتضی گفته رفتی حرم دعا کن خاله ای که دوسش دارم بامن ازدواج کنه عطیه:پاشو پاشو تا سکته نکردی _این محسنو باید خفه کرد عطیه:نامحرمه ها!😜 _کوووفت😤😡 وارد غار شدیم آرامش وصف ناشدنی وجودم رو فرا گرفت عطیه:زززییینب اینجا این شهید هویتش مشخصه دفترچمواز تو کیفم درآوردم 🌷"شهیدمجیدابوطالبی"🌷 ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan