🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وهشت
هر دو به سمت در چرخیدیم..
و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد
_دارم میام!😊
باورم نمیشد دوباره میخواهد برود..
که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. چند قدمی دنبالش رفتم..😥❤️
و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد
_زینبیه گُر گرفته، باید بریم!😔😊
هنوز پیراهن دامادی به تنش بود،..
#دلم راضی نمیشد راهی اش کنم و پای #حرم در میان بود که قلبم را #قربانی حضرت زینب(س) کردم..
و بیصدا پرسیدم
_قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟😢💚
دستش به سمت دستگیره رفت وعاشقانه عهد بست
_به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!💞✨
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت..
و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می پیچیدم، ثانیه ها را میشمردم بلکه زودتر برگردند..
و به جای همسر و برادرم،..
تکفیری ها👹😈
با بمب💣 به جان زینبیه افتادند..
که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست...😰😱😱😭😭😵😵😵😵😰😰
از اتاق بیرون دویدم...
و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده😰😢 و دیگر نمیتواند برخیزد...
خودم را بالای سرش رساندم،..
دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود..
و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم
_حتماً دوباره انتحاری بوده!
به کمک دستان من و به زحمت از روی
زمین خودش را بلند کرد،..😥
تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد..
که موبایلم زنگ خورد...
از خدا فقط صدای مصطفی 🌸📲را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_ونه
لحن نگرانش در گوشم نشست..
و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم
_چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟
ابوالفضل خوبه؟😰❤️😭
و نمیدانستم این انفجار تنها #رمزشروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچه های زینبیه حمله کرده اند که پشت تلفن به نفس نفس افتاد
_الان ما از حرم اومدیم بیرون، ٢٠٠ متری حرم یه ماشین🚘💣 منفجر شده، تکفیری ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!
ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود...
و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد..
که مظلومانه التماسم میکرد
_زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!😥
ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد..
و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی را نداشتم...😥😰
کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم..
و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود..
که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم
_شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!✨💚
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم..
تا اگر تکفیری ها وارد خانه شدند #حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریده ام بی حجاب به دستشان بیفتد!..
دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید..😥😥😥😣😣و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم...
که کسی با #لگد به در خانه زد..
و دنیا را برایم به آخر رساند.😰😱فریادشان را از پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم،...
بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم...
و دست پیرزن را...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوسی
دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم..
بلکه در اتاقی پنهان
شویم و نانجیب #امان_نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست😣😰 و قفل را از جا کَند...🔓
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها #وحشیانه به داخل خانه #حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم..
و تنها از ترس جیغ میزدیم...😵😰😱
چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند..
و فقط میدیدم مثل #حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم راضی شدم...
مادر مصطفی بی اختیار ضجه میزد..😩😭تا کسی نجاتمان دهد و این گریه ها به گوش کسی نمیرسید..
که صدای تیراندازی از خانه های اطراف همه شنیده میشد..
و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود....
دیگر روح از بدنم رفته بود،..😰😣😭
تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید..
که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد...
نام و تصویر زیبایش💞 را که روی گوشی📲 دیدم دلم برای گرمای آغوشش پرید..
و مقابل #نگاه_نجس آنها به گریه افتادم.😭😭😭
چند نفرشان دور خانه حلقه زده..
و یکی با قدم هایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد،..
برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد... 😖😭
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد..
و دل مصطفی برایم بال بال میزد که بی خبر از این همه گوش نامحرم به فدایم رفت
_قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!😊😨
لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند
که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت..
و با اشک هایم به ابوالفضل التماس میکردم...😰😰😰😭😭😭😭😭😭🤲🤲🤲🤲🤲
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ شانسی وجود ندارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
*📌داستانی بسیار شنیدنی وپند اموز حتما حتما بخوانید.👌*
🔸در زمانهای قدیم مردمی بادیهنشین زندگی میکردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و فراموشی شده بود و فقط پسرش را می شناخت و مدام میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد.
🔹اين امر مرد را آزار میداد و فكر میكرد در چشم مردم حقیر و کوچک شده است.
🔸هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت: مادرم را نیاور، بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا به زودی طعمه درندگان شده و برای همیشه که از شرّش راحت شوم!!!!!!
🔹همسرش گفت: باشه آنچه میگویی انجام میدهم!
🔸همه آماده کوچ شدند، زن هم مادرشوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.
🔹آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود، مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت، اوقات فراغت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد.
🔸وقتی مسافتی را رفتند و هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند، مرد به زنش گفت: پسرم را بیاور تا با او بازی کنم.
🔹زن به شوهرش گفت: او را پیش مادرت گذاشتم!!
🔸مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟؟!!
🔹همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی، خواهد گذاشت تا بمیرم!
🔸حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد، سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگها به سمت آنجا میآمدند تا از باقیمانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
🔹مرد وقتی رسید؛ دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگها دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند.
🔸مرد گرگها را دور کرد و مادر و فرزندش را باز گرداند و از آن به بعد، موقع کوچ اول مادرش را سوار بر اسبی میکرد و خود دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و مقام زنش نیز در نزدش بالا رفت.
🔹"انسان وقتی به دنیا میآید، بند نافش را میبرند ولی جایش همیشه میماند تا فراموش نکند که برای حیات و تغذیه و زندگی به یک زن بزرگ وصل بوده است ..."
🔸http://eitaa.com/cognizable_wan
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افراشتن پرچم غدیر در جنوب ایران
http://eitaa.com/cognizable_wan
نگهداری از سگ به عنوان یک حیوان خانگی پدیدهای است که سرآغاز آن را باید در اروپا و کشورهای غربی جستجو کرد و طبیعی است که شما نیز فکر کنید قوانین و مقررات مربوط به نگهداری از سگ، تنها مختص کشورهای اروپایی و امریکایی باشد اما با نگاهی به قوانین کشورهایی مانند ایران که این پدیده در آنها نیز جدید و نوظهور است، با ضوابطی شفاف و سختگیرانه برای نگهداری حیوانات خانگی علی الخصوص سگها مواجه میشویم.
در میان کشورهایی که سالهاست قوانینی برای محدودیت و قاعدهمند کردن پدیده سگگردانی تصویب کردهاند، نام برخی کشورهای مسلمان و همسایه ما نیز دیده میشود. قطر، امارات و بحرین از جمله این کشورها هستند که به عنوان بزرگترین مقاصد گردشگری خاورمیانه قوانینی سختگیرانه برای نگهداری سگ و سگگردانی وضع کردهاند. قوانینی که هدف آنها حفظ امنیت و سلامت شهروندان است و تا حد زیادی نیز موفق بودهاند.
گفتنی است با مشاهده لیست نژادهای غیرمجاز سگ در قطر با نژادهایی مواجه میشویم که به راحتی در ایران خرید و فروش و نگهداری میشوند؛ نژادهایی مانند: بولداگ، شارپی و پیتبول.
با این حال متأسفانه در نظام حقوقی ایران تا کنون قانون مشخصی برای حفاظت از امنیت و بهداشت عمومی در مقابل پدیده نگهداری از حیوانات تدوین نشده است. این خلاء قانونی سبب نگرانی و دغدغه بخش عمدهای از مردم شده است. دغدغهای که اخیرا به پویشی گسترده بدل شده و کمپینهای متعددی برای ابراز آن ایجاد شده است، از جمله کمپین «جلوی گرداندن سگهای خانگی در پارکها را بگیرید».
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
شهادت دریای علم نبوی امام محمد باقر علیه السلام بر تمامی شیعیان تسلیت باد.
📩 سوال:
🔸 یعسوب الدین یعنی چه؟
✅ پاسخ:
🔹 «یعسوب الدین» یکی از القاب زیبای مولی امیرالمؤمنین علیه السلام است.
🐝 عرب به فرماندهی زنبورهای عسل «یعسوب» میگوید. هنگامی که زنبورهای کارگر 🌹 گلها را برای درست کردن عسل میمکند و به کندو باز میگردند، ابتدا مورد بازرسی قرار میگیرند.
بدین صورت که فرمانده زنبورها (یعسوب) در جلوی در کندو میایستد. آنگاه زنبورها را بو میکند، هر زنبوری که بر روی گل بدبو نشسته باشد و توشه بدبو به همراه داشته باشد حق ورود به کندو را ندارد، بلکه مورد تهاجم زنبورهای نگهبان واقع میشود، و اگر موفق به فرار نشود لاشه او موجب عبرت سایر زنبورها خواهد شد.
🔶 آری امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در روز قیامت بر در بهشت میایستد، و هر کسی را که بوی ولایت آن حضرت را با خود نداشته باشد از ورود به بهشت محروم مینماید.
📚 امالی شیخ طوسی ج۱ ، ص ۱۱۴
http://eitaa.com/cognizable_wan