eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ 👌 وقتی با همسرتون میرید تفریح؛ ‼️تا جایی که ممکنه از صحبت نکنید. 👈بذارید اون چند ساعتی که برای اومديد بیرون فقط صرف ❤️لذتِ در کنار هم بودن 👈 و دور شدن از استرس باشه. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
سه گاو مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دخترِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد می کنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین می کوبید، خرخر می کرد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه. برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک می شد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!.. Ξ✿ http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️به همراه غذا پیاز خام میل کنید ! 🔸پیاز خام از لخته شدن خون و تجمع پلاکت های خون جلوگیری می کند 🔸دانشمندان معتقدند که خوردن پیاز باعث افزایش انسولین در سیستم بدن می شود.خوردن منظم پیاز به شما این اطمینان را می دهد که همیشه در بدن انسولین کافی برای پردازش قند وجود دارد + سعی کنید پیاز کوچک مصرف کنید زیرا پیازهای بزرگ به علت داشتن نیترات بالا عوارضی دارند http://eitaa.com/cognizable_wan
فردی بود که چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد. ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت! . چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود. در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است. . منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌آید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش می‌‌آید. منتظر غم باشیم،غم پیش می‌‌آید. هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد. پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم. وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن... ژاپنی‌ها ضرب‌المثل جالبی دارند و می‌گویند: اگر فریاد بزنی به صدایت گوش می‌دهند ! و اگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند ! قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را ! این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق" ! در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ، بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند ! شاید قد بکشند ، اما بال و پر نخواهند گرفت ! زندگی کوتاه است ... زمان به سرعت می گذرد ... نه تکراری ... نه برگشتی ... پس از هر لحظه ای که می آید لذت ببرید .... 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
⬇️ خاطره‌ای تکان دهنده از جشن تکلیف دختری ۹ ساله! 🍃 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه‌ها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچه‌ها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچه‌ها برای دوشنبه‌ي هفته‌ي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.» 🍃 من همان جا غصه‌دار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نمي‌شد و خبري از نماز نبود. 🍃 روزهای بعد، بچه‌ها یکی‌یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه مي‌آوردند. مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریه‌کنان از دفتر بیرون آمدم. 🍃 فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من می‌دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست. 🍃 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش‌کلامی برای ما سخنرانی ‌کرد و گفت: «بچه‌ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما می‌دهد. آن روز خیلی به ما خوش گذشت. 🍃 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده‌ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد. 🍃 من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اين‌گونه نشد. اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه‌ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! 🍃 بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد. 🍃 اذان صبح از حسینیه‌ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می‌رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه‌ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد. 🍃 پدر و مادرم هر دو مرا صدا می‌کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده‌اند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يك‌دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده‌ایم.! 🍃 خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم می‌برند، می‌گفتند شما در دنیا نماز نخوانده‌اید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال مي‌كردند و ما هم گریه می‌کردیم، جیغ می‌زدیم و هر چه تلاش می‌کردیم فایده‌ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. 🍃 خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانه‌ی این‌ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.» 🍃 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه‌های خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن‌ها را مورد عنايت قرار داد. این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند. 🍃 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می‌گذراند. 🍃 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچه‌ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته‌اند. 🍃 یک هفته‌ای می‌شد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد. 🍃 حال من مانده‌ام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامي مي‌دارم و هر سال که می‌گذرد برکت را به واسطه‌ی نماز اول وقت در زندگی خود احساس می‌کنم. 📕کتاب پر پرواز 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻آنتی بیوتیک های طبیعی کدامند 🔹سیر 🔹سرکه سیب 🔹زغال اخته 🔹عسل 🔹شلغم 🔹عصاره هسته انگور 🔹روغن درخت چای ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
عطرى که از حوالى پرچم رسیده است ما را به سمت مجلس آقا کشیده است از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا صد کوچه وا کنید محرم رسیده است آغاز مصیبت سید و سالار شهیدان و یاران باوفایش تسلیت باد
*امروز ۱۸ مرداد روز بزرگداشت مدافعان حرم است ، یاد و خاطره این عزیزان را گرامی می‌داریم و امیدواریم اهداف سرور و سالار شهیدان حسین بن علی علیه‌السلام با ظهور فرزند خلفش تحقق یابد* *هر کس به اندازه وسع و توانش هدیه‌ای هر چند به اندازه چند صلوات نثار روح این عزیزان و در رأس آنها حاج قاسم سلیمانی عزیز کند*
🔹وابستگی بعضی از بچه ها به عروسک یا پتو یک وابستگی عمیق است هنگام شستن این وسائل مطمئن باشید فرزندتان مشغول به کار دیگریست این غم و ترس که از نظر ما بامزه است برای کودکان عمیق و جدی است 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ اظهار خوبی‌های همسرتان در حضور دیگران، فعال‌کننده پاسخ و واکنشی بسیار مهم و اساسی در اوست؛ گویی در حضور همگان، اعلام می‌کنید که این مرد خوشبخت، همسر شماست. هنگامی‌که همسرتان احساس کند به او افتخار می‌کنید، غرق در شادی و شعف می‌شود و برای شما ارزش بیشتری قائل خواهد شد. تعریف کردن از همسر، مثل مهمانی دادن است؛ به طور حتم پاسخی به همان ترتیب خواهد داشت 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ خانم های باسیاست خانم هایی هستن که شوهرشون بهشون اعتماد داره وخیلی قبولشون داره و این هم از اعتماد به نفسشون سرچشمه می گیره. پس همیشه اعتماد بنفستون رو حفظ کنید و به شوهرتون هم انتقالش بدین. چون یکی از پایه های زندگی سالم مشترک، اعتماد بنفس هست. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
**💡 🔴 **⚠️ *نقشه‌ی شیاطین برای محرم و صفر امسال* 😱 *با نزدیک شدن به ایام محرم ماسک‌هایی با نام اهل بیت (ع) وارد بازار شده است که این کار شیاطین است* ❗ 🔰 *فردا تو محرم و صفر باید تو زباله‌ها و سطل اشغال‌ها شاهد ماسک‌هایی با نام اهل بیت(ع) باشیم* 😳😱 🔺 *نام اهل بیت (ع) باید بر روی سر باشد نه روی دماغ و دهن ، و نه در زباله‌ها و سطل اشغال‌ها* ❗ ❌ *خواهش می‌کنیم نه از این ماسک‌ها بخرید و نه سکوت کنید تا میتونید این پیام رو به بقیه برسونید تا همگی آگاه باشند* ⭕️ ** http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسانهای خوب، متوسط و کوچک🍁🌴🌷 👈👈 راهی برای سنجشی روان شناختی خود:🌺🌺🌺🌺 ✳️درس ١ انسان های بزرگ زودتر از دیگران سلام می دهند انسان های متوسط در سلام کردن عجله ای ندارند انسان های کوچک اما منتظرند دیگران به آن ها سلام کنند ✳️درس ٢ انسان های بزرگ اول فکر می کنند، بعد حرف می زنند. انسان های متوسط اول حرف می زنند، بعد فکر می کنند انسان های کوچک اصلا فکر نمی کنندا ✳️درس ٣ انسان های بزرگ بدی های دیگران را فراموش می کنند انسان های متوسط خوبی های دیگران را فراموش می کنند انسان های کوچک قبول ندارند که چیزی را فراموش می کنند. ✳️درس ۴ انسان های بزرگ انتقادپذیرند انسان های متوسط انتقاد گریزند انسان های کوچک انتقاد ستیزند. ✳️درس ۵ انسان های بزرگ اشتباهات خود را جبران می کنند انسان های متوسط اشتباهات خود را تکرار می کنند انسان های کوچک اصلا قبول ندارند که در زندگی اشتباه می کنند. ✳️درس ۶ انسان های بزرگ به فکر حفظ جایگاه دیگران هستند انسان های متوسط فقط به فکر حفظ جایگاه خود هستند انسان های کوچک به فکر نابودی جایگاه دیگران هستند. ✳️درس ٧ انسان های بزرگ به فکر جلب رضایت خداوند متعال هستند انسان های متوسط به فکر جلب رضایت مردم هستند انسان های کوچک آنقدر از خود راضی اند که هیچ کس از آن ها راضی نیست. ✳️درس ٨ انسان های بزرگ خواسته‌های دیگران را تامین می‌کنند انسان های متوسط تقاضای تامین خواسته هایشان را توسط دیگران دارند. انسان های کوچک خواسته هایشان را به دیگران تحمیل می کنند. ✳️درس ٩ انسان های بزرگ برای احقاق حقوق دیگران می کوشند. انسان های متوسط فقط برای اثبات حقوق خود تلاش می کنند. انسان های کوچک اما انگار فقط در تضییع حقوق دیگران پافشاری می کنند. ✳️درس ١٠ انسان‌های خوب کارشان را خوب انجام می دهند، اگرچه تشویق نشوند. انسان های متوسط بشرط تشویق، کارشان را خوب انجام می دهند انسان های کوچک اما تا تنبیه نشوند، کارشان را درست انجام نمی دهند. ✳️درس ١١ انسان های بزرگ طبق برنامه عبادت می کنند. انسان های متوسط بدون برنامه عبادت می کنند. انسان های کوچک اصلا عبادت نمی کنند. ✳️درس ١٢ انسان های بزرگ انرژی فراوانی به شما می دهند. انسان های متوسط نه انرژی می دهند و نه انرژی می گیرند. انسارهای کوچک اما انرژی فراوانی از شما می گیرند. ✳️درس ١٣ انسان های بزرگ اهل مطالعه و مطالبه‌اند انسان های متوسط اهل مقایسه و مناظره‌اند انسان های کوچک اهل مغالطه و مناقشه‌اند. ✳️درس ١۴ انسان های بزرگ با توجه به واقعیت های مهم تصمیم می گیرند. انسان های متوسط با توجه به وقایع نه چندان مهم تصمیم می گیرند. واقعیت این است که انسان های کوچک اصلا تصمیمات مهمی نمی گیرند؟ ✳️درس ١۵ انسان های بزرگ برای هر کاری مشاوره می کنند انسان های متوسط همواره مشاهده می کنند. انسان های کوچک فقط مشاجره می کنند. ✳️درس ١۶ انسان های بزرگ در هر فرصتی می اندیشند انسان های متوسط فرصت اندیشیدن پیدا نمی کنند. انسان های کوچک اصلا نیازی به اندیشیدن نمی‌بینند. ✳️درس ١٧ انسان های بزرگ بی جهت حرف نمی زنند. انسان های متوسط خیلی حرف می زنند. انسان های کوچک فقط حرف می‌زنند. ✳️درس ١٨ انسان های بزرگ به حال دوستان مفیدند انسان های متوسط دوستان به حالشان مفیدند. انسان های کوچک اصلا دوستی ندارند تا به حالشان مفید باشد. ✳️درس ١٩ انسان های بزرگ پول را خرج دیگران می کند. انسان های متوسط پول را خرج خود می کنند. انسان های کوچک اما خود را خرج پول می کنند. ✳️درس ٢٠ انسان های بزرگ می دانند چرا کار می کنند. انسان های متوسط نمی دانند چرا کار می کنند. انسان های کوچک اصلا کاری نمی کنند... # کمتر فردی هر بیست مورد را می خواند و خودش را ارزیابی میکند اگر شما به این مرحله رسیدید سعی دارید به کمال انسانی برسید...😊 🌴🌴🌴🌴🌷🌷🌷🌷💖💗 http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا و ڪـــرد💖 🌟 🌟قســـــــمٺ 🌟دعوتنامه فردا، آخرین روز بود ... می رفتیم شلمچه ... دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ... تمام شب رو گریه کردم ... .😭 راهی شلمچه شدیم ... برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ... ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ... با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... .😭😴 بین خواب و بیداری ... یه صدا توی گوشم پیچید ... ✨_چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما کردیم ... پاشو ... ... . چشم هام رو باز کردم ... هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... . اتوبوس ایستاد ... در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ... زمان متوقف شده بود ... 💖خودش بود ... امیرحسین من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... .😭💖 اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ... _بسم الله الرحمن الرحیم ... به من گفتن ... شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ... هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود ... 💖بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ...💖 ادامه دارد.. http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا و ڪـــرد💖 🌟 🌟قســـــــمٺ (اخر) 🌟غروب شلمچه اتوبوس توی شلمچه ایستاد ... _خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ... از اتوبوس رفت بیرون ... منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... .😧 صداش کردم ... _نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... .😢💓 برگشت سمت من ... با گریه گفتم: _کجایی امیرحسین؟ ... .😭 جا خورده بود ... 😳ناباوری توی چشم هاش موج می زد ... گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... .😭 امیرحسین_همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... 😭 گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... .😭 اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... 😭 اون روز ... غروب شلمچه ... ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... 🕊🇮🇷 دعوت شده بودیم ... ... . 🕊پایان🕊 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت. هر جا میخواست میرفت .. و هر کار میخواست میکرد. می ماند یک آرزو: این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد. تنها کاري که پدرش مخالف بود 🍃فرشته🍃 انجام بدهد... و او گاهی غرولند میکرد چه طور میتوانند او را از این لذت محروم کنند. آخر، یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت _توي خانه به خودمان بفروش. حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد....😊 پدر همیشه هواي ما رو داشت. لب تر میکرد همه چیز آماده بود ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر. فریبا که سال بعد از من با جمشید برادر منوچهر ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز. توي خونه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود. پدرم میگفت: _هر کاری ميخواید، بکنید فقط سالم زندگی کنید ... چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن. همان سالهاي پنجاه و شیش و پنجاه و هفت هزار و یک فرقه باب بود و میخواستم ببینم این چیزها که میبینم و میشنوم یعنی چی. از کتابهاي توده اي خوشم نیومد. من با همه وجود خدا رو حس میکردم و دوستش داشتم نمیتونستم باور کنم که نیست. نمی تونستم با قلبم و با خودم بجنگم گذاشتمشون کنار دیگه کتابهاشون رو نخوندم. کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند. از این کارشون بدم اومد. با خودم قرار گذاشتم اول اسلام رو بشناسم بعد برم دنبال فرقه ها. به هواي درس خوندن با دوستان مینشستیم کتابهاي دکتر شریعتی رو می خوندیم. کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم. مادرم از چادر خوشش نمیومد. گفته بودم براي وقتی که با دوستام میریم زیارت چادر بدوزه... هر روز چادر رو تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابها رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم. اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود. خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد. پدرم میگفت: _من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو... اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید برود.✌️ در پشتی مدرسه مان روبروی مدرسه پسرانه باز میشد. از آن در، با چند تا از پسرها اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار هم کمکمان میکرد. یادم هست اولین بار که نوار امام✨ را گوش دادم، بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش... ادامه دارد... 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش. امام مثل خودمون بود. لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش. حرف هاش رو... به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم. مواظب بودم توي خونه لو نرم...😅 پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند. فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود. فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون. به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد. فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها. فرشته می گفت: _چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور. هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود...! هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات میشدند. حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد... 16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن. چادر وروسري رو از سر من و با باتوم می زدن به کمرم...😱😭 یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد.. دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش...😰😣 ادامه دارد 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
📌 به بچه ها بیاموزید چگونه مسائل و مشکلات را ارزیابی کنند با بچه ها در مورد نحوه تشخیص و شناسایی مشکل صحبت کنید. گاهی اوقات فقط بیان و ابراز یک خودش می تواند تفاوت شگرفی را ایجاد کند. برای مثال، ای که می تواند به مادرش بگوید، «بچه ها زنگ تفریح مرا اذیت می کنند»، ممکن است تا حدودی احساس راحتی و سبکی کند. زمانی که بچه ها مشکل و مسئله را تشخیص می دهند، به آنها بیاموزید تا فکر کنند و چندین راه حل ممکن را برای مشکل قبل از اینکه وارد عمل شوند مدنظر بگیرند. سعی کنند دست کم چهار راه ممکن برای حل مشکل پیدا کنند. سپس درخصوص دلایل موافق و مخالف هر شیوه بحث کنید. خیلی مهم است که بچه ها بیاموزند تا پیامدها و عواقب و منفی احتمالی رفتارشان را تشخیص دهند. زمانی که بچه ای انتخاب های مختلف و پیامدهای احتمالی هریک را بازشناخت، در آن زمان است که می تواند بهترین را انتخاب کند. به بچه ها بیاموزید که اگر روشی را انتخاب کردند که مشکل را حل نکرد، همیشه می توانند راه دیگری را هم امتحان کنند. را تشویق کنید تا مشکل را حل نکرده است دست از و کوشش برندارد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
گذشته ها، گذشته! چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید. هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، به خصوص اگر اظهار پشیمانی کرده است. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan