eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ *توصیه خاخام صهیونیست به زنان اسراییلی :* 😈 *خاخام اسرائیلی در جمع هزاران زن صهیونیست:* ✅( دست کم ۱۲ فرزند به دنیا بیاورید و از وسایل جلوگیری از بارداری استفاده نکنید و حتی بعد از ۴۰ سالگی نیز برای به دنیا آوردن فرزند تلاش کنید)💪 ⭕ پی نوشت: جمعیت برگ برنده هر ملتی است. اگر جمعیت در حال افزایش نباشد ، آینده تاریک و ترسناک خواهد بود. مقام معظم رهبری درباره خطر کاهش جمعیت ایران فرمودند : (هروقت به این موضوع فکر میکنم تنم میلرزد.)😔😔 جمعیت ایران بطرز عجیب و دردناکی رو به کاهش است و خطری بزرگ فرزندان ما را تهدید می کند. شاید امروز به هر بهانه ای موضوع را جدی نگیریم ولی این خطر از بین نخواهد رفت. دولت و مجلس وظایف بسیار مهمی دارند که باید انجام دهند و ما هم وظایف خاص خودمان را داریم. حتی اگر در فشار و زحمت اقتصادی باشیم ، نباید موضوع افزایش جمعیت را رها کنیم . زیرا عمق فاجعه کاهش جمعیت ، از تحریم اقتصادی هم خطرناکتر است. خدا لعنت کنه دولت لیبرال رو که شعار فرزند کمتر زندگی بهتر شعار داد ان هم جیب خودشون رو پر کردن ثروت ها نجومی ،فاصله طبقاتی نجوی پرویی و بی حیایی نجومی ،خیانت ها نجومی حاصل نگاه تکنوکرات،لیبرلی،این جریان که نه شرافت دینی دارد نه غیرت وطنی ،سراپا نوکر اجنبی خود فروخته حزب کارگزاران،حزب مشارکت ،اصلاحاتی ها،بنفشی ها اصولگرهای که ادعا دارن ولی عمل ندارن ،ساکتن که خدا ناکرده کسی نگوید بالا چشمتان ابروست غیرت دینی و وطنی داشتن به حرف نیست به عمل است http://eitaa.com/cognizable_wan
چطور بدن خود را به طور طبیعی خوشبو کنیم؟🤔 تخمه شنبلیله نوعی آنتی‌اکسیدان است. نه تنها سموم بدن را از بین میبرد بلکه از عفونت‌هایی که منجر به بوی بد میشود نیز جلوگیری میکند. یک قاشق چایخوری تخمه شنبلیله را دم کنید و بعد از 6 الی 8 ساعت بنوشید. تخمه شنبلیله را در چای هم میتوانید اضافه کرده و میل کنید. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
در ابراز عشق خلاق باشید... برای همسرتان به محل کارش گل بفرستید نه تنها ازگلها لذت خواهدبرد بلکه وقتی ازطرف همکارانش به خاطر این عمل شمامورد توجه قراربگیرد لذتش دو چندان خواهدشد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔵با عشقتان تماس بگیریدو به او بگویید فقط میخواستید صدای او را بشنوید و به او بگویید دوستت دارم... 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛ علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ... سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!! سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود! سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ... سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!! پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است! 📒📒📒📒📒📒📒 http://eitaa.com/cognizable_wan
زن ها نمی خواهند که همسر شان در مورد مسائل مهم به آنها دروغ بگوید. آنها می خواهند بخش مهمی از زندگی همسر شان، حتی مهمترین بخش آن باشند. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💢خاطره ای زیبا از دکتر زرین کوب در مورد عاشورا البته میگویند داستان است ولی هرچه هست بسیار زیباست. 🔹روز عاشورا بود و در مراسمی بهمین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و عکسم را روی آن زده بودن انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم. 🔹دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی ام می گشتم .. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمی خواستم، فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هرچه بیشتر فکر می کردم ، کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد : 🔹ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟ 🔹گفتم : استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم 🔹خوشحال شد، شروع کرد به شرح این که چقدر دوست داشته، بنده را از نزدیک ببیند، همین طور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش می کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ 🔹پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین، اما باوقار 🔹می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند 🔹پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟ 🔹گفت : سؤالی داشتم و سپس پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید ؟ 🔹گفتم : خب بله ، صددرصد ... گفت : ولی من اعتقاد ندارم ! 🔹پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد ؟ 💥( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم ) 🔹گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می کشید ؟ 🔹گفتم : اگر از دستم بر بیاد، حتما ، چرا که نه 🔹گفت : یک فال برام بگیر 🔹گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم نیست 🔹بلافاصله دیوانی کوچک از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما 🔹مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید 🔹فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه ؟؟ 🔹برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال 🔹حافظ ...عاشورا ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چی ؟ 🔹با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوعات پرداخته باشد 🔹متوجه تردیدم شد، گفت : چی شد استاد ؟ گفتم : هیچی، الان 🔹چشمان را بستم و فاتحه ای قرائت و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم : 💥زان یار دلنوازم شکریست با شکایت 💥گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت 💥بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم 💥یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت 💥رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس 💥گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت 💥در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا 💥سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت 💥چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی 💥جانا روا نباشد خونریز را حمایت 💥در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود 💥از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت 💥از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود 💥زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت 💥ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم 💥یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت 💥این راه را نهایت صورت کجا توان بست 💥کش صد هزار منزل بیش است در بدایت 💥هر چند بردی آبم روی از درت نتابم 💥جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت 💥عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ 💥قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت 🔹خدای من این غزل موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نیست، پس چیست ؟ سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل ویژه برا همین مناسبت سروده شده ! 🔹بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی و گریه میکرد، طوری که تمام بدنش میلرزید انگار روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود . 🔹متوجه شدم عده ای دارند مارا تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فرا خواند و عذرخواه که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگر میدانستم سخنان خود را چگونه آغاز کنم . 🔹بلند شدم، دستم را گرفت و می خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم . 🔹گفت معتقد شدم، معتقد بووودم، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد ! 🔹آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند . 🔹پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، این غزل را بخوانید. ✍️ http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی که در خانه هستید طوری رفتار کنید که جو خانه با نبودتان فرق داشته باشد. ❇️اگر هر بار که به خانه بر میگردید ساکت و خسته باشید، حس سردی در خانه حکم فرما میشود 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) : هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم. 📕 معاد شناسی علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰ امروز پنجشنبه یادی كنيم ازمسافرانی که روزي درکنارمان بودند و اكنون فقط یاد و خاطرشان در دلمان باقی ست با ذكر فاتحه و صلوات "روحشان راشادکنیم 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
چه چیزی در گوش شما زنگ می زند؟ وزوز گوش از زمان بابل باستان دردسر ایجاد کرده است و همه را از لئوناردو داوینچی گرفته تا چارلز داروین گرفتار کرد. امروزه تقریباً از هر هفت نفر یک نفر در سراسر جهان این احساس شنوایی را تجربه می‌کنند. بنابراین دقیقاً وزوز گوش چیست و این صدای ماندگار از کجا به وجود می‌آید؟ مارک فگلسون برای کشف فقدان سکوت به سیستم شنوایی سفر می‌کند. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️حقیقت این است که بی‌سوادی از میان نرفته، فقط این‌روزها، بی‌سوادها خواندن و نوشتن فرا گرفته‌اند‼️ 👤آلبرتو موراویا 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
⁨خالی کن ذهنت را از افکار منفی دلت را از احساسات پوچ و اطرافت را از آدم های بلاتکلیف بگذار کمی هم برای خودت باشی برای خودت نفس بکشی و برای خودت زندگی کنی...💚🌼 ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️شما نمی توانید با پوشیدن لباس ناکامی، از نردبان موفقیت بالا بروید . 👤زیگ زیگلار 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت عید نزدیک بود اما دل ودماغی برای عید نداشتیم.... اسفند و فروردین رو دوست دارم،چون همه چیز نو میشه. تو تحول ایجاد میشه. توي خونه ي ما که کودتا میشد انگار...! ولی اون سال با اینکه اولین سالی بود که خونه ي خودم بودم هیچ کاري نکرده بودم....😞 مادر و خواهرام با مادر و خواهر منوچهر اومدن خونه ي ما و افتادیم به خونه تکونی... شب سال تحویل هر کسی می خواست منو ببره خونه ی خودش.... نرفتم، نذاشتم کسی هم بمونه....😣 سفره انداختم ونشستم کنار سفره قرآن خوندم و آلبوم عکس هامون رو نگاه کردم... همونجا کنار سفره خوابم برد ساعت سه و نیم بیدار شدم. یکی میزد به شیشه ي پنجره ي اتاق. رفتم دم در در رو که باز کردم یه عروسک پشمالو اومد توي صورتم!☺️ یه خرس سفید بود که بین دستهاش یه دسته گل بود... 🌹منوچهر🌹 اومده بود، اما با چه سر وضعی...... انقدر خاکی بود که صورت و موهاش زرد شده بود....یک راست چپوندمش توي حموم.😅 منوچهر خیلی تمیز بود. توی این شیش ماه چند بار بیشتر حموم نکرده بود. یه ساعت سرش رو میشستم که خاك از لاي موهاش پاك شه... ! یک ساعت و نیم بعد از حموم اومد بیرون و نشستیم سر سفره. در کیفش رو باز کرد و سوغاتی هایی که برام آورده بود رو در آورد. یک عالم سنگ پیدا کرده بود به شکل هاي مختلف با سوهان و سمباده صافشون کرده بود و روشون شعر نوشته بود، یا اسم من و خودش رو کنده بود. چند تا نامه که نفرستاده بود هنوز توي ساکش بود. گفت: _"وقتی نیستم بخون". حرفایی رو که روش نمی شد به خودم بگه، برام می نوشت، اما من همین که خودش رو میدیدم، بیشتر ذوق زده بودم. ☺️😍 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت اما من همین که خودش رو میدیدم، بیشتر ذوق زده بودم. ☺️😍 دلم نمیخواست از کنارش تکون بخورم حواسم نبود چه قدر خسته است، لااقل براش چایی درست کنم....! گفت: _ "برات چایی دم کنم؟" گفتم: _"نه،چایی نمی خورم". گفت: _"من که می خورم". گفتم: _"ولش کن حالا نشستیم " گفت: _"دوتایی بریم درست کنیم؟" سماور رو روشن کردیم .دوتا نیمرو درست کردیم😋🍳😋 نشستیم پاي سفره تا سال تحویل ... مادرم زنگ زد گفت: _"من باید زنگ بزنم عید رو تبریک بگم! " گفتم: _"حوصله نداشتم.شما پیش شوهرتون هستید، خیالتون راحته" حالا منوچهر کنارم نشسته بود!! گوشی رو از دستم گرفت و با مادرم سلام واحوالپرسی کرد...☺️ ناهار خونه ي پدر منوچهر بودیم . از اونجا ماشین بابا رو برداشتیم رفتیم ولیعصر برای خرید ....😇 به نظرم شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سرتا پایش را ورانداز کردم و «مبارك باشد»ي گفتم.😍 برایش عیدی شلوار لی خریده بودم، منوچهر اما معذب بود.😅 می گفت: _" فرشته، باور کن نمی تونم تحملش کنم". چه فرق هایی داشتیم! منوچهر شلوار لی نمیپوشید، اودکلن نمی زد، یواشکی لباس هاي او را اودکلنی میکردم. دست به ریشش نمیزد. همیشه کوتاه و آنکارد شد بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدرم سر عقد هدیه داده بود، دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند، اما من این چیزها را دوست داشتم. مادرم میگفت: _الهی بمیرم برا منوچهر که گیر تو افتاده و دایی حرفش رو تایید کرد. من از این که منوچهر این همه در دل مادر و بقیه فامیل جا باز کرده بود قند در دلم آب میشد. ☺️ اما به ظاهر اخم کردم ودبه منوچهر چشم غره رفتم و گفتم: _وقتی من را اذیت میکند که نیستید ببینید...😠😍 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت هفته ي اول عید به همه گفتم قراره بریم مسافرت. تلفن رو از پریز کشیدم تمام هفته هفته رو خودمون بودیم دور از همه.... بعد از عید منوچهر رفت توي 🇮🇷سپاه🇮🇷 و رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحانات نهایی رو می دادم. احساس می کردم سرما خوردم. استخونام درد میکردن... امتحان آخر رو داده بودم و اومده بودم. منوچهر از سرکار، یکسره رفته بود خونه پدرم. مادرم برامون قرمه سبزی پخته بود، داده بود منوچهر بیاره سر سفره . زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید. گفتم: _" چیه؟خنده داره؟بخند تا تو هم مریض شی".😕 گفت: _"من از این مریضیا نمیگیرم". گفتم: _"فکر می کنه تافته ی جدا بافتست!" گفت: _"به هر حال،من خوشحالم،چون قراره بابا شم و تو مامان". نمی فهمیدم چی میگه...گفت: _"شرط می بندم بعد از ظهر وقت گرفتم بریم دکتر". خودش با دکتر حرف زده بود، حالتای منو گفته بود دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه...😭 اصلا خوشحال نشدم... فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله میندازه... منوچهر گفت: _"به خاطر تو رفتم نه به خاطر بچه اینو هم بگم چون خوابشو دیدم..." بعد از ظهر رفتیم آزمایش دادیم... منوچهر رفت جوابو بگیره من نرفتم، پایین منتظر موندم. از پله ها که میومد پایین، احساس کردم از خوشی روي هوا راه میره. بیشتر حسودیم شد ناراحت بودم...😞 منوچهر رو کامل براي خودم می خواستم... گفت: _"بفرمایید مامان خانوم، چشمتون روشن". اخمام تا دماغم رسیده بود. گفت: _"دوست نداري مامان شي؟" دیگه طاقت نیاوردم گفتم: _"نه. دلم نمی خواد چیزی بین من و تو جدایی بندازه حتی بچمون...تو هنوز بچه نیومده تو آسمونی".😢 منوچهر جدي شد، گفت: _"یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتونه اندازه ي سر سوزنی جاي تو رو تو قلبم بگیره...تو فرشته ی دنیا و آخرت منی". ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت واقعا نمیتونستم کسی رو بین خودمون ببینم. هنوز هم احساسم فرقی نکرده! اگه کسی بگه من بیشتر منوچهر رو دوست دارم پکر میشم! بچه هامیدونن...!! علی میگه: _"ما باید خیلی بدوییم تا مثل بابا توي دل مامان جا بشیم ".☺️ علی روز تولد حضرت رسول(صلوات الله علیه) به دنیا اومد دعا کردم انقدر استخونی باشه که استخوناشو زیر دستم احساس کنم... همینطور هم بود وقتی بغلش کردم احساس خاصی نداشتم با انگشتاش بازي میکردم.... انگشت گذاشتم روي پوستش، روي چشمش، باور نمی کردم بچه منه... دستم رو گذاشتم جلوي دهنش می خواست بخوردش! اون لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چی! گوشه ي دستش رو بوسیدم...😍 منوچهر آمد،با یک سبد گل کوکب لیمویی از بس گریه کرده بود چشمهام خون افتاده بود. تا منو دید دوباره اشکهاش ریخت. گفت: _"فکر نمی کردم زنده ببینمت، از خودم متنفر شده بودم". علی را بغل گرفت و چشمهاش را بوسید... همان شکلی بود که توي خواب دیده بودش. پسر ي با چشم هاي مشکی درشت و مژه هاي بلند... علی را داد دستم روزنامه را انداخت کف اتاق و دوکعت نماز خواند... نشست، علی را بغل گرفت و توي گوشش اذان و اقامه گفت.... بعد بین دستهاش گرفت و خوب نگاهش کرد. گفت: _"چشمهاش مثل تو هست ! توی چشم آدم خیره میشه و آدم رو تسلیم می کنه". تا صبح پاي تختم بیدار ماند. از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود. چشمهاش باز نمیشد. ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت از دو هفته بعد زمزمه هاش شروع شد.... به روي خودم نمی آوردم. هیچ وقت به منوچهر نگفتم برو، هیچ وقت هم نگفتم نرو...😢 علی چهارده روزه بود خواب و بیدار بودم منوچهر سر جانماز سرش به مهر بود و زارزار گریه می کرد. میگفت: _"خدایا من چیکار کنم؟ خیلی بی غیرتیه که بچه ها اونجا برن روی مین و من اینجا پیش زن و بچم کیف کنم. چرا توفیق جبهه رفتن رو ازم گرفتي؟ عملیات نزدیک بود امام گفته بودن خرمشهر باید آزاد شه.... منوچهر آروم شده بود که بلند شدم. پرسیدم: _"تا حالا من مانعت بودم؟"😒 گفت: _"نه" گفتم: _"میخوای بري برو مگه ما قرار نذاشته بودیم جلوي هم رو نگیریم؟" گفت: _"آخه تو هنوز کامل خوب نشدي." گفتم: _"نگران من نباش".😔 فردا صبح رفت تیپ حضرت رسول تشکیل شده بود. به عنوان آر پی جی زن و مسئول تدارکات گردان حبیب رفت... دلواپس بودم. چه قدر شهید می آوردند پشت سر هم عملیات می زدند. به عکس قاب شده اش روي طاقچه دست کشیدم. این عکس را خیلی دوست داشتم. ریشهاي منوچهر را خودم آنکارد می کردم. آن روز از روي شیطنت، یک طرف ریشش را با تیغ برده بودم تا چانه، و بعد چون چاره اي نبود همه را از ته زده بودم. این عکس را با همه ي اوقات تلخی منوچهر ازش انداخته بودم. منوچهر مجبور شد یک ماه مرخص بگیرد و بماند پیشم. روش نمی شد با آن سر و وضع برود سپاه بین بچه ها.😅 اما دیگر نمی شد از این کلک ها سوار کرد.😞 نمیتوانستم هیچ جوره او را نگه دارم پیش خودم. یک باره دلم کنده شد. دعا کردم براي منوچهر اتفاقی نیوفتد. می خواستم با او زندگی کنم براي همیشه. دعا کردم منوچهر بماند. هر چه میخواست بشود، فقط او بماند.. 😭 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا زمانی که استرس داریم، هوس غذا می کنیم؟🤔 زمانی که فردی دچار استرس می شود، بدن شروع به ترشح آدرنالین می‌کند که این امر منجر به افزایش ضربان قلب و بالا رفتن میزان فشار خون می‌شود که به نوبه خود، تولید انرژی و گرما می کند که از سوخت گلوکز حاصل می شود. بعد از گذر استرس، برای ایجاد تعادل در بدن، هورمون کورتیزول آزاد می‌شود. کورتیزول تحریک‌کننده اشتهاست. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
این که مهارت عشقبازی و دلبری بلد نباشیدو بیش از حد خجالتی برخورد کنید،پاکدامنی نیست ! بلکه نقص تربیتی حاصل از محیطی بسته و محدود است که باید بامطالعه و تمرین رفع شود 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه با نظر همسرت مخالفی، ولی اجازه بده جملاتش رو تموم کنه! از همون اول با نه گفتن جبهه نگیر؛ بگو راجع به این موضوع فکر میکنیم تا بدونه الکی مخالفت نمیکنی! 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
﷽ *📝همسرداری* ⁉️ "چرا باید به زنها گفت « *دوستت دارم* »" 🔹 خیلی از مردان عادت ندارند *احساساتشان* را بیان کنند و از بیان جمله‌ی *«دوستت دارم»* یعنی چیزی که زن مایل است *صدها* بار بشنود، *دریغ* می‌کنند.‼️ ⭕ چه بسا زنی از شوهرش بپرسد: «آیا من را دوست داری؟» و شوهر فقط به گفتنِ *«می‌دانی که دارم!»* کفایت بکند.🤨 ⛔موضوع این نیست که زن *نمی‌داند* . بلکه دوست دارد که بارها این جمله را *بشنود👂🏻* ‌ 🔥 آقای خونه! اگه به همسرت *ابراز علاقه* نمیکنی و دم گوشش زمزمه نمیکنی که *دوسش داری* ‼️ 👈🏻 تنها نتیجه ای که میگیری اینه که *چشمه ی احساس* همسرت رو با دستای خودت *خشک کردی*! 💠نبی مکرم اسلام(ص) فرمودند : اینکه مرد به همسرش بگوید *دوستت دارم* هیچ‌گاه از قلب زن بیرون نمی‌رود!! http://eitaa.com/cognizable_wan
باکمی تامل مطالعه کنیم. تجربیات 27 ساله  یک پزشک ،چقدر زیبا و باندازه یک کتاب چند صد صفحه ای آموزنده است !!! ، ۳۷ سال است که با افتخار دیپلم گرفته ام. ۷سال وکمی بیشتردانشجوی پزشکی ومابقی پزشک و کارهای مربوطه... ۲۷ سال است روپوش سفیدپزشکی پوشیده ام و دربیمارستان و درمانگاه و مطب نفس می کشم . و حالا پس از ۲۷ سال فهمیده ام که : دردسر ، سردرد می آورد ؛ و درددل از دل درد مهمتر است !!! فهمیدم عصای پیری و کوری با عصای تجویزی دکترها فرق میکند !! بیماریها یا ارثی است یا حرصی !!! فهمیدم هیچ متخصص قلبی ، قلب شکسته را نمیتواند درمان کند و قلب سنگی و سخت را نمیشود پیوند زد و عمل کرد تا خوب شود. فهمیدم جراحی زیبایی برای لبخند بر روی صورتها امکانپذیر نیست ؛ دلت باید شاد باشد !!! دلت اگر گرفت هیچ دکتری نیست که خوبش کند . فهمیدم دکترهای چشم نمیتوانند آدمهای بدبین ، ظاهربین ، خودخواه و متکبر را درمان کنند !!! فهمیدم تنفس مصنوعی، هوای تازه میخواهد نه چیز دیگری !!! فهمیدم هیچ متخصص داخلی نمی تواند به داخل وجود آدمها ورود کند و بفهمد در درون آنها چه میگذرد !!! فهمیدم تب عشق را هیچ تب بری کنترل نمیکند . اگر قند در دلت آب شود دیابت نمی گیری، بلکه به آرامش میرسی. متخصص های گوش ، شنواییِ تو را بهتر میکنند ولی خوب گوش دادن را به تو یاد نمی دهند. فهمیدم سرطان یعنی : به یکجای زندگی آنقدر توجه کنی که بقیه زندگی از دستت برود . فهمیدم بیماران اعصاب و روان آنهایی نیستند که پیش روانپزشک می روند، بلکه آنهایی هستند که آدم را روانی می کنند !!! فهمیدم هیچ ارتوپدی نمی تواند استخوان لای زخم را بردارد یا درمان کند !!! فهمیدم زخم زبان ؛ عفونتی دارد به عظمت کوه دماوند و کینه توزی و انتقامجویی با هیچ چرک خشک کن و آنتی بیوتیکی درمان نمیشود !!! فهمیدم خود بزرگ بینی به هورمون رشد ربطی ندارد و آدمها با فکرشان بزرگ میشوند نه با هورمون رشد !!! فهمیدم خون دل خوردن، بیماری خونی نمی آورد . و دل پر خون هم باعث فشار خون نخواهدشد. فهمیدم فهمیدم فهمیدم و سرانجام فهمیدم که هیچ چیز نفهمیدم،،،، بياييد طبيب واقعی خود باشیم 🍀 خدايا ... امروزمان درحال گذشت است فردایمان را با گذشتت شیرین کن ما به مهربانیت محتاجیم رهایمان نكن🙏🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕💕 به کودکان وعده ندهید و از آنها وعده نگیرید روابط ما باآنها باید براساس اعتماد واطمینان باشد. وقتی برای تأیید گفته خود مجبورید وعده بدهید، یعنی دارید اقرار می‌کنید که «وعده داده نشده‌ ام» اعتبار ندارد.i 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan