eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
برای اینڪه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مڪان برویم: ① بیمــــــــارستـان ② زنـــــــــــــــــدان ③ قبـــــــــــرستـان در بیمارستان می‌فهمید ڪه هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. در زندان می‌بینید ڪه آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. در قبرستان درمی‌یابید ڪه زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی ڪه امروز روی آن قدم میزنیم فـردا سقف‌مان خواهد بود. پس بیایید برای همه چیــز فروتن و سپــــاسگزار باشیـــم... http://eitaa.com/cognizable_wan
چهار خوردنی غیر مجاز در طول عمر. 1- حسرت زندگی ديگران: يکی از خوردنب های بسيار خطرناک حسرت است. چقدر ناراحت کننده است وقتی انسان می بيند که عده ای مدام در حال حسرت خوردن به زندگی اين و آن هستند که خوش به حال فلانی چه خانه و زندگی و شرايط خانواده ای دارد و بدين شکل روح و روان خود را رنجور و بيمار کرده اند و روز به روز وخامت حالشان بيشتر می شود. 2- حق دیگران متاسفانه عده ای بدون توجه به عواقب خطرناک استفاده از اين خوردنی غيرمجاز به راحتي، حق ديگران را می خورند و اين حق می تواند از موارد ساده ای مثل گرفتن نوبت يک نفر در صف نانوايی و عدم رعايت حق تقدم در رانندگی باشد تا مواردی همچون عدم پرداخت بدهی ها و تعهدهاي مالی که اکنون در بازار کسب و کار شاهد آن هستيم. 3- غصه: يکی ديگر از خوراکی هاي مسموم، غصه است. کم نيستند کسانی که عليرغم هشدارهای فراوان، اندوه و غصه ي گذشته را می خورند که چرا چنين و چنان شد و کاش فلان اتفاق نمی افتاد. يادتان باشد غصه خوردن علاوه بر آنکه امروز شما را تباه و فاسد مي کند سلامت جسم و روان شما را نيز به طور جدي به خطر مي اندازد. 4- فريب دنيا: يکي از خوردنی هاي آلوده و بسيار شايع نيز اين است که انسان فريب زرق و برق چندروزه دنيا را بخورد و چنان مجذوب و شيفته و دلباخته دنيا شود و برای گرفتن سهم بيشتری از دنيا، به گونه ای تقلا  کند که انگار عمر جاويدان دارند و تا ابد زنده خواهد ماند. اينها که از اين خوردنی ها، بی مهابا استفاده می کنند معمولاً اطرافيان، مرگ، قيامت و خدا را يک جا فراموش می کنند. 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🌹 آموزش زبان آورده اند که : نادانی بر آن شد تا به الاغی سخن گفتن بیاموزد ، پیاپی با درازگوش بیچاره حرف میزد و ‌به گمان خود الاغ در حال پیشرفت بود! خردمندی این را دید و بگفت : ای نادان! بیهوده تلاش مکن و خود را مضحکه دیگران قرار نده الاغ از تو سخن گفتن نمیآموزد ولی تو میتوانی خاموشی را از او بیاموزی! 🌹🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
سرنوشت اولین سماور ساز ایرانی ! فریدون آدمیت در کتاب امیر کبیر و ایران ؛ داستان جالبی را از قول محمد علی فروغی نقل میکند ؛ که شنیدنش خالی از لطف نمیباشد . با هم بخوانیم : آدمیت در کتاب خود میگوید که تلفظ صحیح ؛ سماوار ؛ میباشد . عوام به آن حمام برنجی میگفتند . ایرانیان در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه با سماور آشنا شدند . بدین ترتیب که در بار فرانسه هدایایی برای شاه و صدراعظمش فرستاد . سماور امیر کبیر کوچکتر و از جنس نقره و منبت کاری شده بود . غیر از این دو سماور ؛ ملک التجار روسیه نیز ، دو سماور  با یکدست ظروف چای خوری برای امیر به ارمغان آورد . امیر ؛ یکی از زبردست ترین صنعتگران ایرانی را که اصفهانی بود احضار کرد و از او خواست تا نظیر آنرا بسازد . استاد صنعتگر اصفهانی ،  بخوبی از پس کار بر آمد و امیر او را شادمانه نواخت و سپس سرمایه ای در اختیارش قرار داد تا به تولید سماور بپردازد  و انحصار ساخت سماور را تا چندین سال به او واگذار کرد . اما از بد روزگار ؛ امیر از صدارت برکنار شد . پس از برکناری امیر ؛ کار آن صنعتگر به تباهی رسید . زیرا ماموران بسراغ سماور ساز رفتند و سرمایه ای را که امیر در اختیارش گذاشته بود ، را مطالبه کردند . او نیز چون سرمایه را صرف تهیه لوازم کار نموده بود ؛ حتی با فروش کل زندگیش نتوانست تمام سرمایه را برگرداند . و مقداری از آن باقی میماند . ماموران دولتی ،  استاد هنرمند را به بازار برده و میگردانند و آنقدر بر سر و رویش کوبیدند که کم کم رهگذران بر او رحم کردند و هر کس سکه ای پرداخت تا سرانجام، بدهی او پرداخت شد . اما اصابت ضربات چوب بر سر او باعث نابینایی او گردید و بقیه عمر را به گدایی نشست.. 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
🟦 هنر پاسخ دادن 🟦 🌷◁مردی بطور مسخره به مرد نحیفی (لاغر) گفت تو را از دور دیدم فڪ ڪردم زن هستی. و آن مرد جواب داد: منم تو را از دور دیدم فڪر ڪردم مرد هستی. 🌷◁چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برناردشو ڪه وزیر لاغری بود گفت: هرڪس تو را ببیند فڪر میڪند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است . برناردشو جواب داد : و هرڪس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد . 🌷◁ملا نصرالدین وارد روستایی شد و یڪی از اهالی به او گفت: ملا من تو را از طریق الاغت میشناسم و ملا جواب داد: اشڪالی ندارد چون الاغها یکدیگر را خوب میشناسند. 🌷◁مردی به زنی گفت تو چقدر زیبا هستی. زن گفت کاش تو هم زیبا میبودی تا همین حرف را بهت میگفتم . مرد گفت: اشڪالی ندارد تو هم مث من دروغ بگو. 🌷◁زوج جوانی در ڪنار هم نشسته و دختر شدیدا غمگین است. شوهرش بهش گفت : تو دومین دختر زیبایی هستی ڪه توی عمرم دیدم. و دختر با حالت تعجب پرسید پس اولیش ڪیه؟ شوهر گفت : خودت هستی وقتایی ڪه میخندی. 🌷◁زنی روستایی با چهار الاغش از مسیری عبورمیڪرد ڪه دوتا جوان با تمسخر بهش گفتند: صبح بخیر مادرالاغها و زن سریعا جواب داد صبح شما هم بخیر فرزندان عزیزم. 🌷◁‌پیرمردی ڪه از ڪهولت سنش ڪمرش قوس شده بود از مسیری عبور میڪرد جوانی از روی تمسخر گفت پبرمرد این ڪمان را به چند میفروشی ؟ پیرمرد جواب داد، اگر خداوند عمرت را طولانی ڪرد ڪمان مجانی بهت میرسه. http://eitaa.com/cognizable_wan
💫فردى ازدواج کرد و به خانه جديد رفت ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید آنها هرروز باهم جروبحث میکردند روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد  داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورأ کشته شود همه به تو شک میکنند پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و توصیه کرد دراین مدت تامیتوانی به همسرت مهربانی کن تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند فرد معجون را گرفت و به توصیه های داروساز عمل کرد هفته ها گذشت مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت من او را به قدر مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند داروساز لبخندی زد و گفت آنجه به تو دادم سم نبود سم در ذهن خود تو بود و حالا با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است مهربانی موثرترین معجونیست که به صورت تضمینی نفرت و خشم را نابود میکند... ✅http://eitaa.com/cognizable_wan
✅زاویه دید انسانها امروز سوار يه تاكسى شدم صد متر جلوتر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد چند ثانيه گذشت راننده تاكسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه خانم مسافر: ممنون راننده تاكسى : لباتون رو برجسته كرده خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد. خانم مسافر: واقعاً؟؟! راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد راننده تاكسى : با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن... موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من... خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت.. اينُ تعريف نكردم  كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى... فقط ميخواستم بگم... توي اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی  از ما به ذهنش رسيده باشه كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود... 👈پس در مورد هرچیزی زود قضاوت نکنید. http://eitaa.com/cognizable_wan
راوی داستان می گوید: در شهر ما ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد. روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد. او را به خانه بردم و پرسیدم:  چرا کودکانی که تو را میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، از خود نمیرانی؟؟ با خنده گفت:  «مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟» جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد! دوباره از او پرسیدم: ✅قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن ... لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید. با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت: قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت. و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند. پرسیدم: چرا به نظر تو زشت بود؟ مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم میشود؟ جواب داد: «مگر برای کسی که به لبخند زده است باید گریه کرد؟؟ و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند...؟ http://eitaa.com/cognizable_wan