#پندانه
انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند،
انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می گویند.
انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهای نا امید همیشه آیه یاس می خوانند.
انسانهای حسود همیشه فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند،
انسانهای شریف همه را شرافتمند می دانند.
انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است
ذات خودت هرجور باشه با همون چشم بقیه رو میبینی. پس به جای انتقاد اول ذاتت رو درست کن
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
عشق ودیوانگی
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛. فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم....و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛ لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛ خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛ اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛ هوس به مرکز زمین رفت؛ دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛ طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون مه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید. نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد دارم میام Aدارم میام. اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق. او از یافتن عشق ناامید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است. دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند. او کور شده بود. دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.» عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.» و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.
فضیلت: خوبی ها
تباهی : بدی ها
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
آيا زمستان سختی در پيش است؟!
سرخ پوستان از رييس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟
رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد:
آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید.
پس رييس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد:
شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟
و پاسخ شنید: صد در صد.
رييس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر.
رييس پرسید: از کجا می دانيد؟
و پاسخ شنید: چون سرخ پوستها دارند دیوانه وار هيزم جمع میکنند!
برخی وقت ها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
یکی از اصلی ترین پایه های شخصیت سالم ، داشتن اصالت است.
این که تن به انجام هركاری نمیدی به این معنی نیست كه نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره...
كسی كه چهارچوب داره، "اصالت" داره...
اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی
دلت نمیاد خیانت كنی،
دلت نمیاد دل بشكنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی....
این بی عرضگی نیست!
اسمش "اصالته"..
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅 #پندانه
✍ همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه
🔹 کشاورزی تعدادی بزغاله داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیهای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را میکشد. برگشت دید که یک پسربچه است.
🔸پسرک گفت: «آقا، من میخوام یکی از بزغالههای شما را بخرم.». کشاورز گفت: «اینها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.»
🔹پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من ۳۹ سنت دارم. این کافیه؟». کشاورز گفت: «آره، خوبه».
🔸بزغالهها را به پسرک نشان داد. پسر قطار بزغالهها را دنبال میکرد و چشمهایش برق میزد. در حالی که مشغول تماشای آنها بود متوجه شد چیزی داخل خانه بزغالهها تکان میخورد.
🔹یک بزغاله پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچکتر و ضعیفتر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر میداشت سعی میکرد خودش را به بقیه برساند.
🔸پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت: «من اونو میخوام.».
🔹کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمیخوره. اون نمیتونه مثل چهار تای دیگه بدوه و با تو بازی کنه.»
🔸پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل میکرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمیتونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه».
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
کسی که خیلی غلیظ با ادب است
باید بدانید که در عمق باطنش دریایی از بی ادبی نهفته است
کسی که خیلی غلیظ خودش را سر به زیر وماخوذ به حیا نشان میدهد بدانید که خشمی فراوان پشت این شرم پنهان است
یا اگر کسی خیلی بیش از حد غلیظ اظهار معتمد بودن می کند، بدانید که در باطنش خیانت اولین گزینه است
کسی که خیلی غلیظ با غیرت و متعصب است در باطنش آتش فشانی از فساد منتظر انفجار است
کسی که خیلی غلیظ به دینداری و پاک منشی خود را مطرح می کند؛ شک نکنید با این نما، باطنی عاری از هر گونه اعتماد وجود دارد
مواظب رفتارهای غلیظ باشید و از همه ی آنها مهم تر سراغ غلیظ های خودتان نیز بروید تا ببینید کدام رفتار افراطی را از خود نشان می دهید
یک زندگی سالم، زندگی معتدلانه است...
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
#ضرب_المثل
🍂باهمه بله ، با ما هم بله
🍂بازرگانی ورشکست شد و طلب کارانش او را به دادگاه کشاندند ، بازرگان با یک وکیل مشورت کرد و وکیل به او گفت : در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو : (بله)
بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از دادگاه به وکیل بدهد
🍂روز بعد در دادگاه در جواب قاضی و طلبکارانش مدام گفت : (بله ، بله) تا اینکه قاضی گفت : این بیچاره از بدهکاری عقلش را از دست داده و بهتر است شما ببخشیدش
طلب کارها هم دلشان به حال اون سوخت و او را بخشیدند
فردای آن روز وکیل به خانه ی بازرگان رفت و بقیه پولش را طلب کرد و مرد بدهکار در جواب گفت: (بله)
وکیل گفت: "باهمه بله با ما هم بله "
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅 #پندانه
✍ اندکی تفکر...
🔹گویند: دزد، انسان بدی است.
🔸اما، نمیگویند که:
دزدی فقط محدود به اشیا نیست.
دزدی فقط جیببری نیست.
دزدی ققط کشرفتن شکلات،
از قفسههای فروشگاه جان لوییس نیست.
🔹من میگویم:
اگر لبخند را،از انسانی دریغ کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔸اگر شادی کودکی را، از او بگیری،
دزد محسوب میشوی.
🔹اگر مهر و محبت را،
از اطرافیان طریغ کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔸اگر با تمسخر یک انسان،
شخصیت او را له کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔹اگر با تزریق افکار منفی خودت
به دیگری، امید به زندگیاش را
از او بگیری دزد محسوب میشوی.
🔸اگر و هزاران اگر دیگر....
⁉️ همه میدانند دستگیر کردن دزدها،
کار پلیس است، این به کنار
آیا تو، به دزدهای کوچک و بزرگ خودت،
اندیشیدهای؟
⁉️ آیا تو، به پلیس درونِ خودت،
مأموریت دستگیر کردن دزدیهایت
را دادهای؟
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
عبارت "چشم روشنی" از كجا آمده؟
یوسف پیامبر پس از سالها دربدری و سرگردانی و در زندان به سربردن، سرانجام در سن سی سالگی عزیز مصر شد.
سالی که در کنعان قحطی رخ داد, برادرانش نزد یوسف رفتند و بدون آنکه یوسف را بشناسند از او استمداد کرده و آذوقه خواستند.
یوسف برادران را شناخت و به آنها گندم و آذوقه داد و باضافه پیراهنی از خویش به این سفارش که حتما به پدر پیرشان برسانند و اینکه اگر دوباره آذوقه خواستند پدر را به همراه بیاورند.
برادران پیراهن را به پدرشان یعقوب دادند و او چون جان شفا بخش پیراهن را در آغوش کشید و بینائی به وی بازگردانیده شد و چشم بی فروغ پدر را روشنی بخشید.
از آن پس به میمنت و مبارکی روشن شدن چشمان یعقوب که بر اثر بوی پیراهن یوسف که برای پدر نوید بخش زنده بودن یوسف بود؛ هرنوع هدیه ای را که از باب تهنیت و مبارک باد می فرستند به منظور شگون و تبرک به چشم روشنی تعبیر و تمثیل میکند تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند...
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅 #پندانه
✍ خواستن توانستن است
🔹دانشآموز دبیرستان شهاب شهرستان خوی بودم.
🔸روزی دبیر ادبیات پرسید:
شیرازی، بعد از اتمام تحصیلت میخوای چهکاره بشی؟
🔹سریع گفتم:
خلبان آقا.
🔸این را که گفتم چند تا از بچهها خندیدند.
🔹دبیرمان گفت:
خلبان مسافربری؟
🔸با قاطعیت گفتم:
نه آقا! شکاری، جنگنده.
🔹اینبار همه کلاس خندیدند، بهجز دبیرمان که گفت:
آفرین، پس سعی کن حتما موفق میشی.
🔸از اول ابتدایی تا آن روز همیشه شاگرد اول بودم. بعد از دیپلمگرفتن رفتم دنبال آرزویم.
🔹یادمه روزی که میخواستم خلبانی ثبتنام کنم، پدرم موافق نبود. میگفت:
آدم عاقل زیر پایش را خالی نمیکند.
🔸ولی من عاشق پرواز بودم، علتش را پرسید، اون موقع نتونستم جوابشو پیدا کنم ولی بعدا فهمیدم آسمان تنها جاییست که به من آرامش میداد.
🔹بالاخره رفتم آزمون خلبانی و باز نفر اول قبول شدم.
🔸با هزینه دولت و از طرف ارتش شاهنشاهی ایران رفتم آمریکا و بهعنوان شاگرد اول با چهار کاپ و تقدیرنامه و دو مقام اولی دوره خلبانی تی-۳۸ برگشتم ایران.
🔹اینها را نوشتم که بگویم خواستن توانستن است. رویاهایتان را فراموش نکنید.
🔻اسطوره اف-۵
جناب سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
📗حکایت پندآموز
یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی خانمان با لباسهای ژولیده در می آورد
و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود.
خودش ماجرا را این طور تعریف می کند:
نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط 3 نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند...
به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم
اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند...
سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست
که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم...
به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام می کند،
تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند
و این مرد ژولیده از جای خود بلند می شود
و با همین قیافه به جلوی کلیسا دعوت می شود...
مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند
و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند:
گرسنه بودم، غذا دادید...
تشنه بودم، آب دادید...
مریض بودم به عیادتم آمدید...
خیلی ها به کلیسا می روند،
اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند...
✅خدا به دنبال جمعیت نیست،
✅خدا به دنبال دستیست که کمک می کند،
✅قلبی که محبت می کند،
✅چشمی که برای دیگران نگران است
✅و پایی که برای ناتوانان برداشته می شود...
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند..
یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای
مغازه اش نصب کرد.
روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”.
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”.
سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“،
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت: “
بهترین خیاط این کوچه”.
قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم
که در آن گم شویم،
در همان دنیایی که هستیم می شود
آدم بزرگى باشیم...
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan