eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
17.9هزار ویدیو
629 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
تا حالا برای کسی یار بودی؟ این سوال رو‌ وقتی ازش پرسیدم که داشت فکر می‌کرد برای آدم‌هایی که باهاشون تو رابطه‌ست چی بخره! یه نگاه بهم کرد و با لبخند گفت می‌بینی که... خیلی سرم شلوغه! گفتم از این همه آدم که تو زندگیت هستن چندتاشون یارن؟ گفت این یار که میگی همون رابطه‌ست دیگه؟ خندیدم و گفتم نه ... یار بودن هیچ ربطی به رابطه و جنسیت و سن نداره... نه با امضای ازدواج یار میشی نه با اسم‌های تو شناسنامه! نه با پول یار میشی نه با چهره ... یار بودن باید تو وجود آدم باشه. یار بودن یعنی یکی شدن. یعنی بدونی اگه ببازه توام باختی. اگه ببره توام بردی. یعنی خنده‌ش بشه خنده‌ت... گریه‌ش اشک تو رو در بیاره. یار بودن یعنی همه چی رو شریک شدن.‌ درد رو بغل کردن که یارت دردش نگیره. زخم رو چشیدن که خم به ابروش نیاد. لبخندش قند تو دلت آب کنه. یار بودن یعنی اهمیت دادن به کسی اندازه‌ای که به خودت اهمیت میدی. یعنی خودت رو تو وجود اون آدم ببینی.‌ یعنی بدونی خوشحالی و خوشبختی تو، تنهایی و بدون اون، هیچ لذتی واست نداره. یار بودن یعنی بدون اون خیلی چیزا تو زندگی کمه‌... حالا بگو ببینم تا حالا برای کسی یار بودی... ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨✨✨✨✨✨ ‍ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰﻣﺎﻧﻰ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ "ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ" ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰﺩﻫﻨﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ! ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ،ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰﺧﺮﺍشند! ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ! ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ‌ﺩﻫﻨﺪ! ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ‌ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩن‌شاﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ.. ✨✨✨✨✨✨ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﻨﯿﺪ... ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ... ﺍﻣﺎ ﺑﻨﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ، ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ... ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿﺴﺖ... ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ، ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ... ﺑﺎ ﻫﺮ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ، ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻫﯿﭻ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ، ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻫﺎ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺷﺪ، ﭼﻮﻧﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻨﻔﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﯿﺪ... ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
👇 🟣چرا عج به داد شیعیانشون نمیرسن؟ ✍کلیددار حرم امام حسین که 82 ساله کلید داره نقل میکنه: ‌ خدمت یکی از علما بودیم که یک هندویی آمد.نه داشت نه عقیده و اعتقادی.. ‌‌ ‌‌گفت: میلیاردرم اما برام پآپوش درست کردن انداختن گردنم.. ‌ ‌‌وکیل از انگلیس گرفتم کلی پول دادم تنها کاری که برام کرده یک روز فرجه گرفته اعدامم رو عقب انداخته... ‌ شنیدم شما شیعیان کسی رو دارید که میتونه بهم کمک کنه...دارید؟ ‌گفتن بله ‌ ‌گفت چیکار باید بکنم؟من یکروز وقت دارم م حتمیه! .‌گفتن: میری بازار یک دست لباس پاک،کفش پاک،خودتو میشوری پاک باشی... ‌‌‌ ‌‌ میری شیعه ها،اونجا صدا میزنی اونی که فریادرس ما شیعیانه میاد،مشکلتو میگی کمکت میکنه.. ‌‌ ‌کلیددار میفرماید:فردا یا پس فردا دیدیم هندو اومد با چشمان‌ گریون،گفتیم دیدی؟ چی شد؟ ‌‌ ‌‌گفت من رفتم قبرستان 5 ساعت بدون وقفه یکسره گفتم یابن الحسن.. آخر کار گفتم: نکنه منو قبول نداره که جوابمو نمیده؟ ‌‌ ‌دقت کنید! هندو مطمئنه امام زمانی هست وفریادرس شیعه اس،منکر بودنش نیست!میگه لابد من لیاقت ندارم که جوابمو نمیده... ‌ ‌‌دوباره صدا زدم یابن الحسن...جلوه هایی از نور دیدم اما کسی رو ندیدم،حتی رد سم اسبها رو هم حس میکردم اما حتی اسبش رو هم‌نمیدیدم.. ‌‌ ‌‌شخصی ازم پرسید: فلانی پسر فلانی چی میخوای؟ گفتم آقایی که اسم من و پدرمو میدونه حتما میدونه برای چی اومدم.. ‌‌ ‌آقا فرمودن: برات‌پاپوش درست کردن توی فلان جا فلان کشو مدارکش هست و خلاصه...تبرئه شدی، راهشو برات هموار کردیم... ‌‌ ‌‌میگه حس کردم اسب میخواد حرکت کنه گفتم آقا عرضی داشتم.. ‌فرمود: بفرما. ‌گفتم: شما که انقدر آقایی ما که نداریم چه برسه به .. شیعه های شما انقدر گرفتارن توی فقر و بدبختی و...چرا به دادشون نمیرسید؟ ‌ فرمود: کدومشون مثل تو 5 ساعت اومد صدا زد شک نکرد؟ یا کسی با اعتقادی که تو داشتی اومد صدا زد و ما جوابشو ندادیم؟.... 📕پیوست: گیر ما شیعیان توی افکار و اعتقادات سستی هست که بعضا داریم... ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ... ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ... ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️یکی ازشیعیان ساکن آمریکا نقل می‌کرد، دهه اول محرم مراسم روضه گرفته بودیم، شب اول یه سیاه‌پوستی ازسرکنجکاوی اومده بود تو جلسه، یکی از بچه‌ها هم براش ترجمه می‌کرد روضه خوان چی میگه، فردا شب دیدیم باچندتا سیاه‌ پوست دیگه اومدن، پس فردا تعدادشون بیشتر شد. 🔸همین جوری تعداد سیاهپوست‌ها زیاد شد تا مجبور شدیم یه جای دیگه روهم برای مراسم در نظر بگیریم. شب آخر ۱۵۰تا سیاه‌پوست گفتن ما میخوایم مسلمون بشیم! پرسیدم: چیشده مگه؟ همشون نگاه کردن به اونی که شب اول اومده بود. 📌ازش ‏پرسیدم چیشده؟ گفت: شب اول که اومدم یه تیکه از روضه جون، غلام سیاه اباعبدالله رو خوندین، همونی که اباعبدالله مثل پسرخودش سرشو گذاشت رو پاهای خودش، بلند بلند براش گریه کرد؛ همون شب رفتم به این سیاه پوستا گفتم بیاید یه دینی و یه آقایی رو پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره. 🌻💥🌻💥🌻💥🌻💥🌻 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
*انشاى خنده دار کودک دبستانی*📝 نام : کمال👶 کلاس : ۴ دبستان ….. موزو انشا : عزدواج هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. 🧚‍♀ تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. 🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀ حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. 😜 ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.🤵🏻 در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. 👨‍💼🧚‍♀ مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. 😃 از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. 🙁 در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! 💞💝 اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید👌 من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش شد. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد.. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند. عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 ✨من راه رفتن را از یک سنگ آموختم دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت ✨بادها از رفتن به من چیزی نگفتند زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند ✨پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آن قدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند ✨پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند ✨اما سنگی که درد سکون را کشیده بود رفتن را می شناخت ✨و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود دویدن را می فهمید ✨و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار می دانست ✨آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت ✨وقتی راه رفتن آموختی دویدن بیاموز ✨و دویدن که آموختی پرواز را . . . ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
شخصی تعریف میکرد: یه همکارداشتم سربرج که حقوق میگرفت تا15روزماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذای بیرون میخورد و نیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد، موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟ باتعجب گفت: کدوم وضع! گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!! به چشمام خیره شد وگفت: تاحالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم نه! گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه! گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه! گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟ گفتم نه! گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه! گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه! گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه! گفت اصلا زندگی کرده ای؟ با درماندگی گفتم اره... نه... نمی دونم...!! همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!! اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود... موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد... او پرسید: میدونی تا کی زنده ای ، گفتم نه! گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی..!! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
💔🥀قلب هایمان به ده دلیل مرده است! 🍃اول : خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم. 🍃دوم : گمان بردیم که پیامبر خدا رو دوست داریم سپس سنتش را ترک نمودیم. 🍃سوم : قرأن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم. 🍃چهارم : نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم. 🍃پنجم : گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم. 🍃ششم : گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم. 🍃هفتم : گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم. 🍃هشتم : دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم. 🍃نهم : به عیب مردم مشغول گشتیم و عیب خویش را فراموش کردیم 🍃دهم : مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم ‎‌‌‌‎‌‌‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️با کلام بیان کنید ، نه با رفتار❤️ روی ویترین یک کتابفروشی در شهر رم نوشته شده: 🔸همیشه دلخوری ها را، 🔸نگرانی ها را، به موقع بگویید.... حرفهای خود را به یک دیگر با "کلام" مطرح کنید؛ نه با " رفتار" که از کلام همان برداشت می شود که شما می گویید؛ولی از رفتارتان هزاران برداشت.... قدر بدانید" داشتنها " را مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است. 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد. جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت. حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم. حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan