🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#امداد_غیبی_بهوسیله_دشمن!!
🌷بعد از بيست و چهار ساعت پیادهروی رسیدند پشت مواضع دشمن. عملیات والفجر ۴ بود. حاج علی هم فرماندهی گردان. تعدادی نیروها را جمع کرد و گفت: «ما فقط تا این جا آمده بودیم شناسایی، به بچهها بگید متوسل شوند و فقط ذکر بگند. نمیدونیم مواضع دشمن از اینجا به بعد به چه صورتیه و در کدام ارتفاعات مستقرند.» حاجی حرفش که تمام شد....
🌷حاجی حرفش که تمام شد خودش به تاریکیها پناه برد، زیر درختی نشست و سرش را روی زمین گذاشت و شروع به گریه کرد. در همین لحظه همهی فضا روشن شد. دشمن منوری شلیک کرده بود. همه نیروها دراز کشیدند روی زمین. حاج علی با دقت همهی منطقه را از نظر گذراند. مواضع دشمن مشخص شد. مسیر حرکت هر گروهان را مشخص کرد. نیم ساعت نگذشته بود که ارتفاعات کانیمانگا و تنگه پنجوین پاکسازی شد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#راز_یک_لنگه_کفش_گم_شده!
🌷یک شب آقا احمد فنودی جانباز ۶۵ درصد مهمان یکی از دوستان بود. خانم صاحبخانه بنا بر رسم دیرین و بسیار پسندیده زودتر از مهمانها برای جفت کردن کفشها به بیرون میرود. بعد از جفت کردن کفشها یکی از کفشها تک میماند، هرچه میگردد لنگه دیگر آن کفش را پیدا نمیکند. شرمنده و مضطرب برمیگردد.
🌷لحظه خداحافظی فرا میرسد. دل توی دل صاحبخانه نیست، چگونه به مهمانها بگوید که یک لنگه کفش شما گم شده. با شرمندگی به خانم آقا احمد میگوید که با عرض معذرت یکی از لنگههای کفش شما گم شده و خانم آقا احمد که پی به موضوع برده بود با خنده خطاب به خانم صاحبخانه میگوید خودت را ناراحت نکن، آقا احمد یک پا بیشتر ندارد.
راوی: رزمنده دلاور کامبیز فتحیلوشانی ایشان اکنون بازنشسته آموزش و پرورش و استاد دانشگاه است و تاکنون کتابهای مختلفی از جمله «گوهر معرفت»، «یاس حنفیه»، «من چهارده ساله نیستم»، «صدای سخن عشق»، «علمدار حسین»، «علی»، «پرواز عاشقانه»، «گلبرگهای جنگل»، «ستارههای خاکی»، «نگارستان»، «شادی»، «گوهر شاهوار شاهنامه»، «رمز و رازهای واقعی خوشبختی و شاد زیستن» و «آیینههای بیغبار» را به چاپ رسانده است.
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#فرار_از_شهادت!
🌷آتش دشمن خیلی سنگین بود. عراقیها مست و دیوانه از شکست شب قبل، حسابی مواضع ما رو میکوبیدن. ما هم هر چند نفر به زور خودمون رو داخل سنگرها جا کرده بودیم. چپ و راستمون خمپاره و گلوله توپ بود که به زمین میخورد. هوا هم خیلی گرم بود.
🌷موقع نماز شد. مجید شروع کرد به نماز خوندن. توی رکعت دوم بود. قنوت گرفت که یه دفعه صدای سوت خمپاره همهمون رو زمینگیر کرد و نماز مجید رو هم شکست. مجید دوباره قامت بست. باز هم تا قنوت گرفت خمپارهای کنار سنگرمون منفجر شد و دوباره نماز مجید شکست. بار سوم مجید قنوت گرفت و توی قنوتش گفت: اللهم الرزقنا… (میخواست بگه اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک)،
🌷من تا صدای اللهم الرزقنای مجید رو شنیدم گفتم الا نه که یه خمپاره صاف بیاد توی سنگرمون، عین فشنگ از جام پریدم و فرار کردم بیرون سنگر و یه جایی پناه گرفتم. مجید که نمازش تموم شد صدام کرد و گفت: مگه دیوونه شدی حمید، این چه کاریه؟! چرا فرار کردی؟! منم بهش گفتم: برو بابا تو میخوای شهید بشی به ما چه! واسه چی میخوای ما رو به کشتن بدی؟؟!! برو یه جای دیگه شهید بشو. (آخه راستش من آدم شهید شدن نبودم.) صدای قهقهه مجید و بچهها از توی سنگر بلند شد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#مادرخرجی_که_ما_را_گرسنه_نگه_داشت!
🌷برای اعزام به منطقه همراه عبدالحمید و دیگر دوستان مسجدی سوار بر قطار به اهواز میرفتیم، در طول مسیر عبدالحمید مادرخرجمان شده بود. اما خبری از غذا و خوراکی نبود، ناگهان من متوجه شدم او دائم به کوپهای که سرنشینان آن روستایی هستند میرود. بارها این رفت و آمد تکرار شد؛ در نهایت عبدالحمید نزد ما آمد و گفت: بچهها ۲۴ ساعت طاقت بیاورید چون من تمام خرج راه را به این روستاییان که برای پیدا کردن فرزند مفقودالاثرشان به اهواز میآیند، هدیه دادم. ما هم اطاعت امر کردیم و فردای آن روز عبدالحمید ما را به بنیاد شهید اهواز برد و از ما به نحو احسن پذیرایی کرد.
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز عبدالحمید بنیعلی
#راوی: رزمنده دلاور سیدمجتبی حجازی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
❌️❌️ مادر شهید در بیان مهربانی فرزندش میگوید: او معلم قرآن بود، همواره به شاگردانش هدیه میداد. بهترین هدیه او به ما پیدا شدن جنازهاش و برگشتن به جمع خانواده بعد از ده سال، آن هم در شب بیست و یکم ماه رمضان بود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سر_ما_براى_دشمن_چقدر_میارزه؟
🌷ضدانقلاب در کردستان نیروهای زبده سپاه را شناسايى میکرد بعد براى سرشون جایزه میگذاشت!! وقتى محمود کاوه به کردستان آمد، دو هفته بعد اسمش رفت تو لیست سیاهشان!!! برای سرش سه هزار تومان جایزه گذاشت!!! یک ماه بعد سر کاوه را پانزده هزار تومان میخرید!!! چند ماه بعد در عملیات آزادسازی بوکان، قیمت سر محمود کاوه به دو میلیون تومان رسید!!!!!!!
❌ سرِ ما ....؟!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#ماجراى_سكته_دوشكاچى_عراقى!
🌷قبل از اجرای عملیات کربلای ۴، در یکی از شناساییها بایستی از عرض اروند عبور میکردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف میپرداختیم. به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فين (کفش مخصوص غواصی) میزدیم.
🌷....سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است. عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: از هم جدا میشویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد!!
🌷با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمیخورد. شهید نیکپور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است. آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را در ميان آب دیده بود از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت اینکه تیراندازی کند را نیافته بود.
#راوى: رزمنده دلاور سماوات یکی از اعضای گردان غواصی نوح (ع) از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر ٢١ امام رضا (ع) كه در سال ۱۳۶۵ تشکیل شد.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#سالن_مرگ!!
🌷در اردوگاههای عراق سالنی عریض وجود داشت که اطراف آن را مأموران عراق پر کرده بودند و اسرا را پس از انتقال به آن مکان بهشدت کتک میزدند و پس از شکنجههای مختلف، اسرای ایرانی را برای مدتی بدون آب و غذا در همان محل رها میکردند.
🌷بسیاری از اسرای ایرانی بخصوص جوانترها و زخمیهایی که توان ایستادگی در برابر شکنجه سنگین مأموران عراقی را نداشتند در سالنهای مرگ اردوگاههای عراق به شهادت میرسیدند. سختترین شکنجه دشمن پخش ترانههای عربی در محیط اردوگاه بخصوص در مناسبتهای مذهبی و جلوگیری از خواندن نماز در آسایشگاهها بود.
#راوی: آزاده سرافراز حاج اسماعیل ناصریپور [از اهالی شهر درق با تحمل بیشترین زمان اسارت و گذشت ۱۱۹ ماه از عمر با برکت خود در اردوگاههای عراق عنوان صبورترین رزمنده خراسان شمالی را از آن خود کرده است.]
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#همه_سید_اصغر_باشیم!!
🌷بیشتر وقتها من و سید اصغر، برای گشت امر به معروف و نهی از منکر میرفتیم. در کارش حساس و دقیق بود. یکبار با هم، با ماشین در شهر دور میزدیم. حرف میزدیم و میخندیدیم. ناگهان سید اصغر با ناراحتی به راننده گفت: «بایست!»
🌷....پرسیدم: «چیزی شده؟» گفت: «آن طرف رو نگاه کن، عدهای برای دفاع از ناموس و کشورشون توی جبهه میجنگن و شهید میشن، یک عده هم با بیحجابی به خون شهیدان، بیاحترامی میکنن. میخوام برم تذکر بدم!»
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید علیاصغر جوادی آملی
#راوی: رزمنده دلاور محمدحسن حمزه
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#فرماندهای_که_شبها_استحمام_میکرد!!
🌷شهید حسین محمدیانی، غیر از جراحت اصلیاش که باعث شهادتش شد، تقریباً جای سالم در بدن نداشت، دور هم که جمع میشدیم، به شوخی میگفتیم: «حاج حسین این زخم کدام عملیات است؟» میگفت: «کربلای ۵» ـ این زخم؟ ـ عملیات.... در عملیات مهران اینقدر به بدنش ترکش خورده بود که تقریباً از همه جای آن خون میریخت.
🌷وقتی در خدمت حاج حسین بودیم، معمولاً شبها درِ حمام را میبست و برای استحمام میرفت. در ذهن خودم گمان میکردم که اینها نمیخواهند با نیروهای عادی باشند، چون به هر حال فرمانده هستند و غرور دارند.
🌷یکبار مسئله را با خودش در میان گذاشتم و پرسیدم: «مگر شما غیر از بقیه هستید؟ چرا با بقیه حمام نمیروید؟» او گفت: «وقتی حمام میروم، خیلی به من نگاه میکنند، پهلوها، پشت، دست و پایم پر از جای ترکش است و جای بخیه و زخم؛ چون بچهها خیلی نگاه میکنند راحت نیستم، میترسم احساس غرور یا تکبر به من دست بدهد.»
🌹خاطره ای به یاد فرمانده، جانباز شهید حسین محمدیانی فرمانده محور عملیاتی تیپ یکم لشکر ۵ نصر، ایشان در تاریخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۷۰ به علت عوارض شیمیایی به شهادت رسید.
📚 کتاب "وقت قنوت"
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#آنجا_مسئله_حل_است.
🌷قرار بود عملیاتی در نزدیکی شهر مهاباد انجام شود، بدین منظور، جلسهای با شرکت تعدادی از فرماندهان منطقه برگزار شد. هر یک از آنها، در مورد انتخاب محور عملیاتی، نظر میدادند. وقتی نتیجهای گرفته نشد، شهید بروجردی رو به قبله کرد و با حالت عرفانی گفت: «خدایا خودت فرجی حاصل کن.»
🌷بچهها نقشه را جمع کردند. نزدیکیهای صبح با صوت قرآن «محمد»، از خواب بیدار شدم. او از من نقشه خواست، سپس به من گفت: «با دقت در نقشه نگاه کن تا روستای "قره داغ" را پیدا کنی.» هرچه گشتیم، پیدا نکردیم. بالأخره با تلاش بسیار، توانستیم در نقشهی دیگری آن را پیدا کنیم و او بسیار خوشحال شد و گفت که دیگر مسئله حل است.
🌷بعد توضیح داد که: «وقتی همه خوابیدیم، بعد از یک ساعت من بیدار شدم، توسلی کردم و دو رکعت نماز خواندم و از خدا طلب یاری نمودم. مجدداً که خوابیدم، افسری به خوابم آمد و گفت: «فلانی، چرا اینقدر معطل میکنید؟ بروید و "قره داغ" را بگیرید. در آنجا مسئله حل است.»
🌹خاطره اى به ياد قهرمان لرستان، سردار سرلشکر پاسدار شهید محمّد بروجردی (ملقب به مسیح کردستان)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پذيرايى_از_عراقیها_با_منوى_باز!
🌷در گرماگرم عمليات فتح المبين در منطقهى عليگـره زرد متوجه شديم انبوهى از تانکها به طرف ما میآيند. در آن لحظات منطقه خيلـى شلوغ بود و گاهى وقتها نمیشد نيروهاى خودى را از نيروهاى دشمن تشخيص داد. بـراى آنكه وضعيت آن همه تانك را روشن كنيم با جيپ تا ۵۰ مترى اولين سرى تانکها رفتيم و متوجـه شـديم كـه همهى آنها عراقى هستند. بلافاصله موضـوع را بـه سـرهنگ (تيمسـار) شـاهين راد اطلاع داديم و ايشان دستور آتش داد.
🌷عراقیها بـا ديـدن آتشبارى پر حجم نيروهاى ما، عقبگرد كردنـد. در مسـير عقبنشينى با نيروهاى به جا ماندهى خود و همان جيـپ، آنها را دنبال مىكرديم. آنها متوجه ما نبودند؛ اما ما هم امكانات درگيرى با آنها را نداشتيم، بلافاصله در بىسيم وضعيت آن تانكها را گزارش داديم و به نيروهاى خـودى كه قرارگاه دشمن را تصرف كرده بودند اطلاع داديـم كـه آمـادهى پـذيرايى از ايـن متجـاوزان باشـند و آنها نيـز توانستند همهى آنها را بكشند يا اسير كنند....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#گراى_مهاجر
- « مهاجر مهاجر... مهاجر ۱»
- « مهاجر ۱ بگوشم...»
🌷دیده بان بود. ساعت ۱۱:۳۰ شب آمده بود روی خط. گرای نقطهای را داد و گفت: «هرچقدر آتش دارید بریزید، بدون ملاحظه.» چشمانم گرد شد. گرای خودش بود. با تعجب پرسیدم: «اخوی! مطمئنی که اشتباه نمیکنی؟ اینکه گرای خودته!» گفت:«کماندوهای ویژه عراق جرأت کردند، آمدند جلو. اگر همین الان هرچه آتش دارید نریزید، تا صبح همه را قتل عام میکنند.»
🌷اشکم درآمده بود. گفتم: «وصیتی نداری؟» گفت: «همسرم شش ماهه باردار است. بگویید اگر من شهید شدم به یاد حضرت زینب سلام الله علیها صبر کند. فرزندمان هم اگر پسر شد، اسمش را بگذارد حسین و اگر دختر زهرا.»
🌷صدها گلوله و خمپاره آن شب علی را مهاجر کرد و اثری از جنازهاش نماند. سال ۷۵ بود و جنازه علی بعد از ۱۰ سال آمده بود. داشتم در جمع خانواده شهدا خاطره علی را میگفتم که دختری ۱۰ ساله به سمتم دوید...«عمو، عمو... من دخترش «زهرا» هستم....»
❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan