eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
17.9هزار ویدیو
629 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
🙏🤍 ✍️ بندگی راستین 🔹جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی‌یافت. 🔸مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی‌اش را دید و او را جوانی ساده و خوش‌قلب یافت، به او گفت: پادشاه اهل معرفت است. اگر احساس کند که تو بنده‌ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. 🔹جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه‌گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. به‌طوری که اندک‌اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت. 🔸روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد. احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده‌ای با اخلاص از بندگان خداست. 🔹در همان‌جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند. 🔸جوان فرصتی برای فکرکردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد. 🔹همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت. 🔸ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست‌وجوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. 🔹بعد از مدت‌ها جست‌وجو او را یافت. 🔸به او گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن‌گونه بی‌قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟ 🔹جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که به‌خاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه‌ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه خویش ببینم؟ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🙏🤍 ✍️ ظاهر و باطن یک لذت 🔹جوانی مؤمن و پاک دچار شبهه شده است. او اعتقاد دارد که دختروپسر باید باهم در یک مدرسه درس بخوانند و زندگی مختلط داشته باشند تا رشد کنند. او معتقد است به‌جای کنترل محیط، باید قلب‌های مردم با علم‌بخشی سرشار گردد. 🔹به او گفتم: تصور کن گرسنه‌ای و به مغازه کبابی رفته‌ای. قطعاً بوییدن بوی کباب مشام تو را لذت خواهد داد، ولی آیا هدف کباب‌پز از پخت کباب فقط بوییدن و لذت‌بردن آن است؟ بی‌تردید آن را برای خوردن در سیخ کرده است. 🔸آیا بوییدن کباب، گرسنگی تو را رفع می‌کند یا به گرسنگی و اذیت نفس می‌پردازد؟ 🔹اگر بگویی «من از نفسِ خوردن بی‌نیازم و گرسنه نمی‌شوم»، دروغ گفته‌ای. اگر بگویی «بوی کباب جز مشام من، شکمم را هم سیر می‌کند»، باز دروغ گفته‌ای. اگر بگویی «میل به جنس مخالف نداری و زمانی که جنس مخالف را می‌بینی میل نزدیک‌شدن نمی‌کنی»، باز دروغ گفته‌ای. 💢 پس انسان عاقل گرسنه باید خیلی احمق باشد که به مغازه کبابی رود و دود کباب در مشام کند که این بوی خوب در ظاهر لذت، ولی در باطن عذاب و سختی است. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
✨﷽✨ 🌹❤️ ❣ تو به دو تا از خواسته هات قطعا میرسی : ١- یکی اون چیزایی که خیلی میخوای و دوستشون داری ٢- دوم اون چیزایی که خیلی خیلی نمیخوای و ازشون بدت میاد به این دو تا با کمترین تلاش میرسی چون " انرژی" جایی میره که " توجه " میره پس توجهت و آگاهانه ببر سمت چیزهایی که میخوای و دوستشون داری ... اون چیزایی که نمیخوای، بهشون توجه نکنی خودشون حذف میشن ... و هر چقد شدت این توجه بیشتر و طولانی تر باشه، زمان دستیابی به خواسته ها کمتر و کوتاه تر میشه ... ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🔅 ✍ کار خوبه برای رضای خدا باشه 🔹راننده آمبولانسی که بازنشسته شده، تعریف می‌کند سالیان دور تماس گرفتند و آمبولانسی برای حمل جسد درخواست دادند. تماس از منطقه ارمنی‌نشین شهر بود. 🔸وقتی به آدرس رسیدم نزدیک درب منزل متوفی تراکم جمعیت با خودروی پلیس را شاهد بودم. پلیس مرا با دست به درون خانه راهنمایی کرد. بوی بدی در داخل حیاط خانه بود که با نزدیک‌ترشدن به ساختمان این بو شدیدتر و تهوع‌آورتر می‌شد. 🔹جسد را دیدم چند روز از مرگش گذشته و به دمر بر روی زمین خوابیده بود، در حالی که لباس‌هایش بر اثر تورم بدن پاره شده بود. 🔸به پلیس گفتم: من مأموریت حمل جنازه با ماشین را دارم. حمل جنازه تا ماشین، با صاحب میت است و این فرد گویی بی‌وارث است. 🔹پلیس نگاهی به نماینده دادستان کرد و نماینده دادستان هم کلام مرا تأیید کرد. با شهرداری تماس گرفتند، کارگری برای این امر بفرستد. 🔸در این زمان من برای رضای خدا مانع شدم و داوطلب شدم جنازه را در آمبولانس قرار دهم ولی نیاز به یک نفر برای کمک داشتم. از شدت بوی تعفن جسد کسی حاضر به کمک نشد. 🔹برای رضای خدا و حفظ آبروی میت دستمالی بر دماغ و دهان خود بستم و داخل خانه شدم. 🔸تا خواستم جنازه را بلند کنم ناگاه کیسه پلاستیکی سفیدی که با چسب به‌هم پیچیده شده بود توجه مرا جلب کرد. از صدایش فهمیدم محتوای آن سکه است. 🔹برای اینکه کسی را متوجه امر نکنم، بیرون آمدم و از سر خیابان به منزل زنگ زدم و از همسرم خواستم خود را به آدرس برساند. 🔸به همسرم وقتی وارد منزل شد، گفتم: طوری خم شو چادرت دید پشت‌سرت را بپوشاند تا از بیرون چیزی دیده نشود. 🔹با مهارت تمام بدون اینکه از تماشاگران کسی به آن بسته در زیر شکم جنازه پی ببرد، بسته را همسرم در درون پیراهن خود جای داد و با کمک او جنازه را به آمبولانس انداختیم و من سمت گورستان شهر حرکت کردم. 🔸شب که به منزل رسیدم دیدم بسته بیش از ۱۰۰ سکه طلا دارد. در حلال‌وحرام‌بودن آن ماندیم و منتظر شدیم تنها ورثه پسر او از خارج از کشور به ایران برگردد. 🔹دو ماه بعد داستان را به ورثه گفتم و سکه‌ها را به او تقدیم کردم و امید داشتم چند سکه به من از آن‌ها برگرداند، اما داستان بهتر از انتظار من پیش رفت. 🔸پسر مرحوم گفت: می‌دانی چرا پدرم روی سکه‌ها خوابیده بود؟! این از طمع او نبود، بلکه می‌دانست ممکن است بعد از مرگش وقتی پیکر او متعفن شده است به جنازه او دسترسی پیدا کنند و کسی حاضر به نزدیک‌شدن و بلندکردن او نباشد. 🔹پس قبل از جان‌دادنش روی این سکه‌ها افتاده بود تا پاداشی دهد بر کسی که جنازه او را از زمین بلند می‌کند، و تمام این سکه‌ها پاداش اخلاص تو از نزد خدا برای کاری است که برای رضای او کردی. 🔸راننده می‌گوید: در آن روز در جلوی منزل دوستی داشتم که خیلی فقیر بود. هر کاری کردم حاضر نشد مرا کمک کند که اگر کمک می‌کرد بی‌تردید ۵۰ سکه خدا به او رسانده بود که به‌راحتی می‌توانست برای خود خانه جمع و جوری بخرد و از مستأجری برای ابد رها شود. 💢آری! گاهی آدمی یک بار برای رضای خدا کاری می‌کند و خداوند آن بنده را با بخشش خود از دنیا برای ابد راضی می‌گرداند. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
✨﷽✨ 🌹❤️ ✍️ خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری 🔸آدمی که رفته است، شغلی که آن را از دست دادی، رفاقتی که دیگر وجود ندارد، رابطه‌ای که به هر دلیلی به‌هم خورده است، راهی که به بن‌بست رسیده است، همه را رها کن تا بتوانی درهای جدید زندگی‌‌ات را ببینی! 🔹وقتی دَری به‌سوی خوشبختی بسته می‌شود، دَر دیگری باز می‌شود. ولی اغلب آن‌قدر به دَر بسته خیره می‌شویم که دَری را که برای ما باز شده، نمی‌بینیم! 🔸در حالی که باید با بسته ‌شدن یک در به‌دنبال درهای باز دیگر برویم. چون قطعا همه درها بسته نشده است. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌸🌸 ✍️ کامیون حمل زباله 🔹یه روز سوار تاکسی شدم که برم فرودگاه، حین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. 🔸راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتی‌متری از اون ماشین ایستاد! 🔹راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی و شروع به دادوفریاد کرد، اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون داد و به راهش ادامه داد! 🔸توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ ️ 🔹اینجا بود که راننده تاکسی درسی به من آموخت که تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم. 🔸گفت: از قانون کامیون حمل زباله استفاده کردم. 🔹گفتم: یعنی چی؟ 🔸توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن! اونا از درون لبریز از آشغال‌هایی مثل ناکامی، خشم، عصبانیت، نفرت و... هستند. 🔹وقتی این آشغال‌ها در اعماق وجودشان تلنبار می‌شه، به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی می‌کنن! شما به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان دهید و برایشان آرزوی خیر کنید. 🔸آدم‌های باهوش اجازه نمی‌دهند که کامیون‌های حمل زباله، روزشان را خراب کنند. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
✍️ به مشکلات بخند 🔹مرد جوانی که می‌خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت. 🔸استاد خردمند گفت: تا یک سال به هرکسی که به تو حمله کند پولی بده‏. 🔹تا ۱۲ ماه هرکسی به جوان حمله می‌کرد، جوان به او پولی می‌داد. 🔸آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعدی را بیاموزد. 🔹استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. 🔸همین که مرد رفت، استاد خود را به لباس یک گدا درآورد و از راه میان‌بر کنار دروازه شهر رفت. 🔹وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او. 🔸جوان به گدا گفت: عالی‌ست! یک سال مجبور بودم به هرکس که به من توهین می‌کرد پول بدهم، اما حالا می‌توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم. 🔹استاد وقتی صحبت جوان را شنید، چهره خود را نشان داد و گفت: برای گام بعدی آماده‌ای، چون یاد گرفتی به‌روی مشکلات بخندی. 🙏🤍 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🙏💚 ✍️ خدای بی‌نیاز 🔹پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر شد. 🔸پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف شود. 🔹شاه از قاضی شهر فتوای مرگ جوانی را برای زنده‌ماندن گرفت. پدرومادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آن‌ها را خریدند. 🔸پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیرلب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. 🔹شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید: چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ 🔸جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم خدایا! والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد. 🔹با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش راحت شده است. 🔹پس می‌بینی تمام خلایقت برای نیازشان مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. 🔸ای خالق من، فقط تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی. فقط تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم نمی‌توانم برسانم. 🔹شاه چون صحبت‌های جوان را شنید، زارزار گریست و گفت: برخیز و برو. من مردن را بر این‌گونه زنده‌ماندن ترجیح می‌دهم. 🔸تو دل پاکی داری. دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و از خلایقش بی‌نیازم کند. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
💞💞 ✍️ سختی‌های زندگی تو رو نمی‌کُشه 🔹فکر می‌کردم اگر «فلان اتفاق» بیفته، می‌میرم؛ فلان اتفاق افتاد و نَمُردم. 🔸فکر می‌کردم اگر «فلان دوستم» با من قطع‌ارتباط کنه، می‌میرم؛ فلان دوستم با من قطع‌ارتباط کرد و نَمُردم. 🔹فکر می‌کردم اگر «فلان رشته» قبول نشم، می‌میرم؛ فلان رشته قبول نشدم و نَمُردم. 🔸فکر می‌کردم اگر «فلان شرکت» مصاحبه‌ منو قبول نکنه و استخدام نشم، می‌میرم؛ فلان شرکت استخدامم نکرد و نَمُردم. 🔹فکر می‌کردم اگر از مادرم، پدرم، خواهرم و بهترین دوستم، «فلان حرف» رو بشنوم، می‌میرم؛ از تک‌تک این آدما، فلان حرفو شنیدم و نَمُردم. 🔸فکر می‌کردم اگر «بی‌پول» بشم، می‌میرم؛ از همیشه بی‌پول‌تر شدم و نَمُردم. 🔹فکر می‌کردم اگر «فلان عشق» از یادم بره، می‌میرم؛ عشق فراموشم شد و نَمُردم. 💢رفیق! سختی زندگی تو رو نمی‌کُشه، ریشه‌ زندگی‌ات رو وسط خاک اصالت، محکم می‌کنه. پس طاقت بیار، سبز می‌شی. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌻💛 ✍️ اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن 🔹دوران دانشجویی اوضاع مالی‌ام خیلی خراب بود. این‌قدر که همیشه فقط به‌اندازه‌ کرایه رفت‌وبرگشتم پول داشتم. 🔸توی کل دوران تحصیلی حتی پول نداشتم کاپشنم رو عوض کنم. 🔹خیلی به‌خاطر این بی‌پولی خجالت کشیدم و اذیت شدم، خیلی جاها از چیزایی که می‌خواستم گذشتم ولی یه بارش خیلی سخت بود. 🔸آخرین روز ترم سه بودم که بچه‌ها گیر دادن بریم فلان رستوران همگی غذا بخوریم و روز آخری رو جشن بگیریم. 🔹روم نمی‌شد بگم پول ندارم، هرچی بهانه آوردم یه جوابی دادن و به‌زور مجبورم کردن بریم. 🔸توی کل مسیر داشتم دعا می‌کردم یا زمین بشکافه یا من بخار بشم برم توی هوا و به رستوران نرسیم. 🔹توی رستوران با ترس‌ولرز قیمت‌ها رو می‌دیدم؛ از انواع استیک و پیتزاها تا انواع ساندویچ‌ها. پولم به هیچ‌کدوم نمی‌رسید و جلوی بچه‌ها داشتم سنگ رو یخ می‌شدم. 🔸دست کردم توی جیبم و دیدم اگه همه پول کرایه تاکسی‌ها رو بدم می‌تونم یه سیب‌زمینی با نوشابه سفارش بدم. همون رو گرفتم. 🔹موقعی که سفارش همه رو آوردن، جلوی همه استیک و پیتزاهای ویژه بود و جلوی من یه سیب‌زمینی ساده. 🔸همه فهمیده بودن جریان چیه، ولی کسی به روی خودش نمیاورد. تا اینکه یه عوضی برای خوشمزگی گفت: تو که پول نداری چرا رستوران میای؟ 🔹یکی جواب داد: پول نداره، ولی بر خلاف تو شعور و عزت‌نفس داره. 🔸بقیه هم هر کدوم یه چیزی بارش کردن و فضا این‌قدر سنگین شد که همه غذاها نیمه‌خورده موند و زدیم بیرون. 🔹کل مسیر دانشگاه تا خونه رو پیاده میومدم و سعی می‌کردم به خودم دلداری بدم، ولی مگه می‌شد؟ 🔸هیچی بدتر از خُردشدن غرور آدم توی جمع نیست، اینکه به‌خاطر چیزی تحقیر بشی که مقصرش نیستی. 🔹خلاصه اون روز گذشت. اون احمقی که به من تیکه انداخت با پول باباش بارش رو بست و رفت. بقیه هم هر کدوم یه گوشه‌ای پخش‌وپلا شدیم. 🔸اون روز گذشت ولی اون شرم و خجالتی که متحمل شدم توی یادم موند و بهم یاد داد کسی رو به‌زور جایی نبرم. 🔹بهم یاد داد به کسی اصرار نکنم شاید دستش تنگه. یاد گرفتم یه حرف نسنجیده یه آدم رو می‌تونه نابود کنه. 🔸یاد گرفتم که هوای رفقام رو بیشتر داشته باشم، مخصوصا اونایی که روی پای خودشون وایستادن و دستشون تنگه. 💢اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن، اون موقع‌ست که می‌تونی ادعا کنی خوب شدی. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
✍️ بزرگ‌ترین اشتباه آدم‌ها در رابطه‌هایشان 🔹شطرنج‌باز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت! 🔸همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. 🔹او گفت: اصلاً در بازی با او نمی‌دانستم که آماتور است. با هر حرکتش دنبال نقشه‌ای که در سر داشت، بودم. 🔸گاهی بی‌خیال خود نقشه‌اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش‌بینی می‌کردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری می‌دیدم. تمرکز می‌کردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم. 🔹آن‌قدر در پی حرکت‌های او بودم که مهره‌های خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکت‌های او از سر بی‌مهارتی بود! 🔸بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم؛ اینکه تمام حرکت‌ها از سر حیله نیست. آن‌قدر فریب دیده‌ایم و نقشه کشیده‌ایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم می‌کنیم و می‌بازیم! 💢بزرگ‌ترین اشتباهی که ما آدم‌ها در رابطه‌هایمان می‌کنیم این است که نیمه می‌شنویم، یک‌چهارم می‌فهمیم، هیچی فکر نمی‌کنیم، و دو برابر واکنش نشان می‌دهیم. ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌹❤️ انسانهای بزرگ : درباره عقاید حرف می زنند انسانهای متوسط : درباره وقایع حرف می زنند انسانهای کوچک : پشت سر دیگران حرف می زنند انسانهای بزرگ : درد دیگران را دارند انسانهای متوسط : درد خودشان را دارند انسانهای کوچک : بی دردند انسانهای بزرگ : عظمت دیگران را می بینند انسانهای متوسط : به دنبال عظمت خود هستند انسانهای کوچک : عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند انسانهای بزرگ : به دنبال کسب حکمت هستند انسانهای متوسط : به دنبال کسب دانش هستند انسانهای کوچک : به دنبال کسب پول هستند انسانهای بزرگ : به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند انسانهای متوسط : پرسش هایی می پرسند که پاسخ دارند انسانهای کوچک : می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند انسانهای بزرگ : به دنبال خلق مسئله هستند انسانهای متوسط : به دنبال حل مسئله هستند انسانهای کوچک : مسئله ندارند! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾