eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ ✨شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”✨💕 عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. و آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک اتفاق صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم... و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید. اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت. حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡﷽♡ ❤️ 🍃 آن روز ڪلے با فاطمہ صحبت ڪردم. باید شرایط زندگیش را تغییر میداد. _ خیلے عجلہ داشت .در واقع هول بود.فاطمہ تو بہش گفتے خواستگار دارے؟ فاطمہ_نہ بابا، همون روز از شانس ماوقتے داشتم اطلاعات رو بهش میدادم مامان زنگ زد و گفت یہ خواستگارے پیدا شده و اونجا از زبونم در رفت و اون شنید. ‌_آهان پس بگو احساس خطر ڪرده .ولے اینجور ڪہ مشخصہ بدجور خاطرخواهت هست. فاطمہ تو مستحق این هستے کہ با یکے ڪہ واقعا دوستت داره زندگے ڪنے. فاطمہ_حقیقتا الان توانایے فڪر ڪردن بہ هیچ ڪسے را ندارم. نیاز بہ زمان دارم تازه دارم خودمو پیدا میڪنم. _راستے یہ مشاورے هست خانم دڪتر صارمے خیلے آدم عجیبیہ .اگر میتونے برو پیشش.حالتو خوب میڪنہ . آن روز و روزهاے بعد هم گذشت. تا اینڪہ یہ روز وقتے طوفان حمام بود گوشیم زنگ خورد. _الو _گوش ڪن تا نیم ساعت دیگہ باید اطلاعات رو بہ جایے ڪہ میگم برسونے صداے دیوید بود. _ڪجا بیام؟ دیوید_پارڪ ... الان نمےتونم ، آخہ نمیخوام متوجہ بشہ دیوید_ هر جورے شده باید خودتو برسونے _باشہ ..سعی میکنم. فورا لباس پوشیدم طوفان خوابیده بود. بہش گفتم باید بیرون بروم و فورا از خونہ بیرون زدم. در راه بہ فاطمہ زنگ زدم . _الو فاطمہ باید کتاب رو از امیر بگیری من عجلہ دارم . فاطمہ_حُسنا مامانم فشارش بالا رفتہ آوردمش بیمارستان . _پس بهش زنگ بزن بگو خیابون ( ...) منتظرش هستم. یہ ڪم ترافیڪ بود وقتے اونجا رسیدم ماشین امیر را دیدم . پیاده شدم و بہ سمتش رفتم . در ماشین را باز ڪرد و گفت جلو بشینم. یہ ڪم معذب بودم ولے مجبور شدم . سریع نشستم از عقب جعبہ ے کادو پیچے شده اے بہ من داد. _این چیہ؟ امیر_ببخشید فڪر ڪردم خانم رضوے میان . خواستم ڪہ ... _واے آقاے ڪریمے الان وقت این چیزهاست .من عجلہ دارم امیر _تو همین جعبہ است. سرم را ڪہ بالا آوردم با دیدن شخص روبہ روم قلبم گرفت . دنیا دور سرم چرخید. طوفان ...اینجا چہ میڪند؟ در ماشین را باز ڪرد و امیر را بیرون ڪشید طوفان_تو اینجا با زن من چہ صنمے دارے؟ تو این فاصلہ تنہا ڪارے ڪہ ڪردم جعبہ را باز ڪردم و ممورے را درآوردم و توے کیفم گذاشتم . از ماشین پیاده شدم . طوفان داد میزد و توضیح میخواست. قطره اشڪے از گوشہ چشمم پایین چڪید هیچ وقت فڪر نمیڪردم در زندگیم ڪار بہ جایے برسد ڪہ طوفان مرا باور نداشتہ باشد. هرچے گفتم این ڪادو براے دوستمہ باور نڪرد. طوفان_چرا من نباید بدونم ؟ چرا قرار یواشڪے میزارے و میگے طوفان نباید بدونہ؟ چطور میتونستم بگویم اون تلفن دیوید بوده و اینجا براے چہ هستم. حال همہ ے ما بد بود. طوفان برایم تاڪسے گرفت و خودش با موتور از آنجا دور شد. لحظہ آخر برگشتم و از پشت شیشہ نگاهش ڪردم. _طوفانم من هیچوقت بہ تو خیانت نمیڪنم .منو ببخش ... سر راه آدرس پارڪ را بہ تاکسے دادم و در سطل آشغالے ڪہ دیوید گفتہ بود فلش ممورے را انداختم و رفتم. آن روزها بہ سختے برایم گذشت.من باردار بودم و این همہ فشار را باید تحمل میڪردم . یڪ ماه تا بہ دنیا آمدن پسرم مانده بود. در این مدت رابطہ طوفان با من سرد شده بود. هرچہ تلاش میڪردم اعتمادش را جلب ڪنم فایده نداشت او منتظر توضیح قانع ڪننده بود و توضیحات من راضیش نمیڪرد . روز و شب سر سجاده اشڪ میریختم و از خدا میخواستم اعتماد و زندگیم برگردد. خیلے سخت است عاشقانہ ڪسے را بخواهے اما او بہ تو اعتماد نداشتہ باشد. بالاخره آن روز رسید.روزے ڪہ من براے همیشہ براے طوفان تمام شدم. در یڪ نصف روز تمام داشتہ هایم را از دست دادم. صبح نوبت آزمایش خون داشتم وبیرون رفتہ بودم وقتے برگشتم در را کہ باز ڪردم با دیدن فرد روبہ رویم ڪمے عقب رفتم و ترسیدم. سعید بود... محافظ طوفان خودش هم ڪمے هول ڪرده بود. سعید_إه...ب .. ببخشید طوفان بہم گفتہ بود چیزے جامونده بود یعنے تو لب تاپش چیزے لازم داشت اومدم خونہ براش ببرم .طوفان گفتہ بود خونہ نیستید براے همین بدون اجازه اومدم ببخشید و فورا از خونہ بیرون رفت. ڪمے ترسیده بودم.روے مبل نشستم و چند نفس عمیق ڪشیدم. باخودم گفتم : _خب کار داشتہ دیگہ ...،اما اگر میخواست اینجا بیاد چرا طوفان بہ من زنگ نزد خبر بده . تلفن رابرداشتم ڪہ بہ طوفان بگویم اما بعد منصرف شدم . با فڪرے ڪہ بہ ذهنم رسید بلند شدم و بہ سمت اتاق ڪار طوفان رفتم. لپ تاپ را باز کردم .اطلاعات را بررسے کردم . یہ چیزے مشڪوڪ بود. ولے نمیدونستم دقیقا چہ اتفاقے افتاده . بہترین ڪار زنگ زدن بہ امیر بود. شماره اش را گرفتم و با ایماء و اشاره سعے کردم بفهمد ڪہ سیستمم خراب شده و باید اینجا بیاید. متوجہ پیامم شد و نیم ساعت بعد خودش را رساند. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از عجیب‌ترین جاهای جهان...! اینجا همه یه ترسی تو نگاهشونه مکانی که گذر همه ما هم به آن خواهد افتاد...
♡﷽♡ ❤️ 🍃 چادرم را پوشیدم و در را برایش باز کردم.روے ڪاغذے برایش نوشتم ڪہ سعید اینجا بوده و احساس میڪنم لپ تاپ دست خورده . بدون ڪوچڪترین حرفے بہ اتاق رفت و لپ تاپ را روشن ڪرد . ڪمے با آن ور رفت . منتظر ایستاده بودم اما عجیب دلم شور میزد .احساس میڪردم همین الان است ڪہ طوفان از راه برسد . بلند شد و ایستاد. امیر _من سر در نمیارم ، باید مهندس شبڪہ اونو ببینہ . متوجہ شدم ڪہ گره اے در ڪار است. واے اگر طوفان متوجہ بشود؟ چہ باید میکردم ؟ با فڪرے ڪہ در ذهنم میگذشت هیچوقت طوفان نباید میفہمید سعید اینجا بوده. همہ فکرم سمت طوفان بود. وقت بیرون رفتن ازاتاق ایستاد و گفت : امیر_ببخشید خانم حسینے با خانم رضوے صحبت کردید؟ تو دلم گفتم تو هم این وسط چہ گیر دادے .چہ عجلہ اے دارے آخہ. _من باهاشون صحبت کردم ولے خودتون در جریان هستید ایشون یہ تجربہ ناموفق داشتہ و الان نیاز بہ آزادے فڪر داره و البتہ بہ نظرم اون اتفاق باعث شده تقریبا یہ ڪم اعتماد ڪردن بہ بقیہ براش سخت بشہ.نیاز بہ زمان دارند. امیر_میدونم ولے لطفا یہ جورے بهش بگید ... دستپاچہ بود. من میترسم دیر بشہ آخہ شنیده بودم خانواده شون کسے رو مدنظر دارند. امیر_اگر ممڪنہ بهش بگید من واقعا تا حالا ڪسے رو اینجوری نخواستم .من واقعا نمیتونم بہ ڪسے دیگہ فکر ڪنم ،بهش بگید امیر گفتہ من واقعا دوستت دارم. حالا وقت این حرفها بود آقای عاشق پیشہ؟ _باشہ ،فعلا زودتر برید ڪہ الان طوفان میرسہ، تو رو خدا سریعتر از اتاق بیرون رفتم با چیزے ڪہ دیدم دست بہ دهان گرفتم و هین بلندے کشیدم. طوفان بود. طوفانِ من بود اما طوفان همیشگے نبود. این آدم زخم خورده بود. الان با خودش چہ فڪرے میڪند . خدایا بلایے از این بدتر هم میشد سرم بیاید؟ بہ سمت امیر خروشید و او را بہ دیوار چسباند تا میتوانست او را ڪتڪ زد. آن لحظات جز ترس هیچ نمیفهمیدم . از ترس تمام بدنم میلرزید .امروز از صبح پسرم هیچ حرڪتے نڪرده بود. احساس کردم زیر پایم خیس خیس شد. واے ڪیسہ آبم پاره شده بود. از ترس جیغ ڪشیدم و بہ زمین نشستم . اما طوفان اصلا حواسش بہ من نبود. حواسش بہ زن باردارش نبود. رگ غیرتش بالا زده بود. ناموسش را بر باد رفتہ میدید. مثل یڪ ببر زخمے بہ سمت طعمہ اش حملہ میڪرد. امیر را بیرون انداخت و کنار دیوار سُر خورد. ڪاش من میمردم و این روزهایت را نمیدیدم . طوفانم مرا ببخش طوفان_گفتے من اشتباه میڪنم، اون قرارها بخاطر دوستت بوده، الان چے؟الان ڪہ با چشم و گوش خودم شنیدم چے؟ _طوفان...حالم خوب نیست ،ڪیسہ آبم پاره شده... هرچہ من میگفتم اما او حرف خودش را میزد. _اشتباه میڪنے،میشہ بریم بیمارستان ،بچہ ام تڪون نمیخوره داد زد طوفان_بچہ؟ تو لیاقت مادرے براے اون بچہ رو ندارے میفهمے؟ اونقدر حالش بد بود یہ آن احساس کردم الان از فشار ، سڪتہ میڪند. دورِ خونہ مجنون وار میچرخید. تحمل اینجا ماندن نداشت بلند شد و از خونہ بیرون رفت. من ماندم و تنهایے و این حال خرابم . من ماندم و بچہ ے در راهم. من ماندم و ویرانے لانہ اے ڪہ عاشقانہ ساختہ بودمش . من ماندم و غرور وغیرت مَردَانہ اے ڪہ شڪستہ شده بود. احسنت بہ غیرتت مرد ڪہ حتے در این لحظات هم روے زنت دست بلند نڪردے . طوفان! من براے داشتنت با همہ دنیا میجنگم . من آن حُسناے سابق نیستم .من براے زندگے تو از حیاتم هم میگذرم تا تو فقط باشے ، باشے و زندگے ڪنے باشے و این ڪشور را سربلند ڪنے. حتے بدون من ...حتے دلخور از من !یڪساعتے گذشت بلندشدم و سراغ تلفن رفتم .بہ زهرا زنگ زدم لباس پوشیدم و ساڪ بچہ ام را برداشتم. قرآن را بوسیدم و دلم را بہ آیہ هاے مقدسش گره زدم. محبوب حقیقے من ! دلم بہ وجود تو گرم است. تو مراقب همسر و بچہ ام باش . «یا انیس من لا انیس لہ » ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
ته، ته همه ی نا امیدی ها نداشتـن ها، نخواستـن ها، نبـودن ها، و بن بست رسیدنها، خـدا را داری که آغوشش را برایت بازکرده است نا امیدی چـرا؟.. "خدایا شکرت " ⭐️http://eitaa.com/cognizable_wan
تنها آينده نگري مفیدی که ما ایرانیا تو زندگیمون میکنیم... پر کردنه آفتابست که یوقت تو توالت گیر نکنیم بدبخت شیم..😄😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی سه ستون دارد... فراموش کردن تلخی های دیروز... غنیمت شمردن شیرینی های امروز.... امیدواری به فرصت های فردا... http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۲ سال سیگار کشیدم و همیشه بوی سیگار میدادم ولی یک بار هم مادرم به روم نزد. الان چند وقته که ترک کردم فقط دیروز یه جمله گفت: «مرسی که بوی خوب میدی محمد جان» واقعا دوست داشتم زمین دهن وا کنه از خجالت بمیرم و برم توش ...♡ http://eitaa.com/cognizable_wan
✍شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی: هرڪدام از شما یڪ شهــید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبڪــ زندگـــــی او را بڪار ببندید ببینید چطــور رنگ و بوی شهدا را به خود می‌گیرید و خدا به شما عنایت می‌کند. http://eitaa.com/cognizable_wan
چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست هیچ کس این همه اندازه ی من تنها نیست بی تو این خانه چه سلول بزرگی شده است که دگر روشنی از پنجره اش پیدا نیست مرگ؛ آن قسمت دوری که به ما نزدیک است عشق؛ این فرصت نزدیک که دور از ما نیست چشم در چشم من انداخته ای می دانی چهره ای مثل تو در آینه ها زیبا نیست هیچ دیوانه ای آن قدر که من هستم نیست چون که اینگونه شبیه تو کسی شیدا نیست مردم سر به هوا را چه به روشن بینی!؟ ماه را روی زمین دیده ام آن بالا نیست http://eitaa.com/cognizable_wan
پسره پست گذاشته چگونه بعد از ازدواج از یک دختر قرتی و سوسول یک زن واقعی بسازیم ؟! جواب به نام خدا ! کمربند دختره کامنت گذاشته: اگه پسرای این دوره زمونه چیزی به نام کمربند میشناختن که شلوارشون رو آسفالت نبود!😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر دوستش دارید به زبان بیاورید، پانتومیم که بازی نمی کنید. از ترسِ باختن با اشاره می خواهید بفهمانید، واقعا دوستش دارید و به زبان نمی آورید. یکی از راه می رسد که بی هیچ عشقی تکیه کلامش"دوستت دارم" است، می آید ، می گوید، می برد دلش را، و شما می مانید و"دوستت دارم "هایی که در عطرِ پیراهنش جا مانده است... •°•♡http://eitaa.com/cognizable_wan
✅آیت الله فاطمی‌نیا: 🔻بعضی از اعمال وگناهان مانـــع اجابت دعا هستند. 🔻یڪی ازآن ها دل‌شڪـستن میباشد متاسفانه بعضی از مابه راحتی دل میشکنیم و توفــیقات را از خودمان سلب میکنیم! http://eitaa.com/cognizable_wan
پیرمرد میره دانشگاه ادامه تحصیل بده سر کلاس زبان میگن خودت به انگلیسی معرفی کن ؟ میگه ؛ پاور گاد نیو دی اورجینال . میگن فارسیش چی میشه ؟ میگه قدرت الله نوروزی اصل http://eitaa.com/cognizable_wan
اصفهانی زرنگ گويند ناصرالدين شاه در بازديد از اصفهان با کالسکه سلطنتي از ميدان کهنه عبور مي‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشي افتاد. مرد ذغال فروش فقط يک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتيجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عريان او منظره وحشتناکي را بوجود آورده بود. ناصرالدين‌شاه سرش را از کالسکه بيرون آورده و ذغال‌فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.» ناصرالدين شاه با نگاهي به سر تا پاي او گفت: «جنهم بوده‌اي؟» ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!» شاه از برخورد ذغال‌فروش خوشش آمده و گفت: «چه کسي را در جهنم ديدي؟» ذغال‌فروش حاضرجواب گفت: «اين هايي که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم ديدم.» شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهي گفت: «مرا آنجا نديدي؟» ذغال‌فروش فکر کرد اگر بگويد شاه را در جهنم ديده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگويد که نديدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقيقتش اين است که من تا ته جهنم نرفتم!» ‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 زهرا تا شنید ڪیسہ آبم پاره شده سریع خودش را رساند . چقدر برایم سخت بود در این لحظات، اونے ڪہ باید باشد نبود. زهرا_پس سید طوفان ڪجاست؟ _رفتہ بیرون، تلفنش در دسترس نیست. وارد بیمارستان شدیم و زهرا ڪارهاے پذیرشم را انجام داد و من بسترے شدم . در این لحظات نبودنت عجیب حالم را بد کرده است مردِ من! زهرا با صحبت سرپرستار و دڪتر بخش وارد زایشگاه شد. حضورش مایہ دلگرمے برایم بود. ضربان قلب بچہ را گرفتند ، ضعیف بود. "طوفانم ببین دورے تو بچہ ام را هم این چنین بیحال ڪرده است. چہ برسد بہ مادرش!" باپیشنهاد دکتر و زهرا باید زودتر زایمان میکردم . آمپول را زدند و دردهاے من ڪم ڪم شروع شد. با هر بار درد کشیدن ، اسمت را بہ زبان مے آوردم . طوفان باید باشے تا حال من خوب شود. لحظات آخر دیگر نفسے برایم نمانده بود.مرگ را جلو چشمانم میدیدم .فقط نمیدانم چرا تمام نمیشد؟ هرچہ دعا و قران بود زیر لب میخواندم . یا متین ... بار آخر فقط داد ڪشیدم و اسمت را بہ زبان آوردم طوفاااان براے لحظہ اے احساس کردم چیزے از وجود من جدا شد و بعد صداے گریہ ے نوزادے ڪہ امید را بہ زندگیم بخشید. دڪتر بچہ را روے سینہ ام گذاشت. بہ سر وصورتش دست ڪشیدم . در صورتش بہ دنبال تو میگشتم این بچہ باید شبیہ تو باشد. بعد از پوشیدن لباسش زهرا سیدعلے ڪوچڪ مرا با خودش بیرون برد. بعد از چند دقیقہ پرستارے ڪنارم آمد و خندید و گفت: نے نے رو بردیم بیرون ،پدرش طورے بغلش کرده بود ڪسے نمیتونست ازش بگیردش. این پرستار بیچاره فڪر میکرد طوفان بیرون است .احتمالا دایے حبیب را دیده فڪر ڪرده طوفان است.او نیامده ... میدانم نمے آید قطره اشڪے از سر مظلومیت از چشمم چڪید. زهرا با بچہ و لبخند بر لب بہ طرفم آمد. زهرا_بفرما اینہم گل پسرتون ، حسابے گرسنہ است .نمیدونے فقط اقا سید تا دیدش چہ اشڪے ڪہ نمیریخت.بغلش ڪرده بود و بہ هیچڪس نمیدادش.باورش نمیشد راستے تو گوشش هم اذان گفت. خلاصہ باهاش حسابے خلوت ڪرده بود . پس تو آمدے ...خوب میفهمم آمدنت بخاطر من نبود. بخاطر سید علے است. بعد از شیر دادن مرا از زایشگاه بیرون بردند تا در بخش زنان بستری ڪنند. چادرم را زهرا روے سرم انداخت .با ویلچر مرا بیرون برد.بہ محض خروج از زایشگاه با جمعیت خانواد ها مواجہ شدم . همہ بہ من تبریڪ میگفتند. مامانم و مامان لیلا صورتم را بوسیدند . من اما نگاهم فقط بہ یڪ نفر بود. یڪ نفر ڪہ با نگاهش مرا منقلب میکرد. تا نگاهش بہ چہره ام افتاد سرش را پایین انداخت. نہ طوفان نگاهت را از من دریغ نڪن. من آن نیستم ڪہ تو فڪر میڪنے. زهرا مرا جلو برد تا بہ او رسید. ایستاد منتظر بودم ، منتظر یڪ جملہ محبت آمیز تا خستگی و دردهایم فراموش شود . نگاهش را بہ پایین چانہ ام دوخت و گفت طوفان_بہ دنیا اومدن بچہ ام مبارڪ باشہ بہ خودت تبریڪ میگویے...این لفظ مالکیت براے چیست؟ زهرا ولیچر را حرڪت داد و وارد بخش شدم. مامان شب پیشم ماند . هراز گاهے از من سوال میپرسید چرا طوفان اینقدر سرد با تو برخورد کرد؟ چرا پیشت نماند. گفتم از من دلخور بود و مادر بیچاره من هم از دلخوری های زن و شوهری میگفت و سیاست زن در بهبود بخشیدن بہ روابط همدیگر . یڪ روز در بیمارستان ماندم . روز بعد موقع مرخص شدن از بیمارستان با جمعیت چند نفره اے روبہ رو شدم . حاج اقا سعیدی و چند نفر دیگر بہ همراه یک خانم ، سعید ،طوفان و دایے حبیب جلو در بیمارستان ایستاده بودند. مردے جلو آمد و گفت : _خانم حڪیمے من سرگرد موذنے هستم ،شما متهم بہ جاسوسے و اقدام علیہ امنیت ملے هستید. باید همراه ما بہ اداره پلیس بیاید. نگاهم بہ سمت حاج اقا سعیدے افتاد . چشمهایش را باز و بستہ کرد این یعنے تایید . برگشتم و بہ طوفان نگاهے انداختم .خشم تمام چہره اش را پوشانده بود. دستم را جلو بردم ڪہ دستبند بزنند اما اقاے سعیدے اجازه نداد و گفت لازم نیست. از آنجا عبور کردم مادرم مبهوت مانده بود. دایے حبیب داد میزد و میگفت : حتما اشتباهے شده ... طوفان_چیڪار کردے با خودت و زندگیمون ؟ فقط بگو چرا؟ جوابم فقط سڪوت است .سڪوت ... من اینگونہ باید صبر ڪنم ...تو هم صبور باش طوفانم .صبور ... ✍🏻 ↩️ ... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
1_14379722.mp3
13.01M
🔹مناجات با (علیه السلام) کنم کجا نگار خود را من پیدا⁉️ ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
چی بودیم؟!😒 چی شدیم😊 زنده باد ایران اسلامی🇮🇷✌ 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 علی ابن مهزیار اهوازی به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف 💠 حکایت علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد. اسبابش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : « علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « سه مانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری مال بودی به فقرا رسیدگی نمی کردی و صله رحم نیز نمی کردی» 📕 کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی پ ن : کسب مالی که به دین و دینداری کمک کنه نکوهیده نیست بلکه سیره ی ائمه بوده است. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت جدید مداح شب گذشته بیت رهبری از اقدام عجیب سردار سلیمانی در فاطمیه سال گذشته در کرمان 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔸 پوستر جدید سایت رهبر انقلاب اسلامی از لقب اخیر آیت‌الله خامنه‌ای به حاج قاسم: سپهبد سلیمانی قوی‌ترین فرمانده مبارزه با تروریسم بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️‏آقا جان الهی ما برات بمیریم ، ما فدایی تو هستیم ، اشک چشمان تو جگر ما رو آتیش میزنه. آقا جان اینهمه سرباز و فدایی داری بخدا بغض تو از غم حاج قاسم برای ما بزرگتره ‎ 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
شهـید محســن حججی: 🌼همـه می گـویند: خــوش بحـال فلانی شد اما هیــچ کس حواسش نیست که فلانی برای شهید شدن شهیـد بــودن را یاد ڱـــرفت. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan