گفتمش نقاش را نقشی بکش از جاریم
بی شرف عکس هیولا در دل صحرا کشید 😁
گفتمش نقشی ز خواهرشوهرم ترسیم کن
عکس گرگی با نقاب بره ای زیبا کشید 😁
گفتم از فامیل شوهر بر ورق نقشی بزن
دسته ای کوسه میان بستر دریا کشید 😁
گفتم امشب خانه ی اقوام شوهر دعوتم
در میان خارها شاخه گلی تنها کشید 😁
گفتمش من یکه و آنها همه پشت همند
نخبه ای را در میان جمله اسکل ها کشید 😁
گفتم از اوصاف مادرشوهران چیزی بگو
جام زهر آوردو نالان دست از این دنیا کشید 😁😁
جرات داری بفرست واسه خونواده شوهرت 😂
به ما بپیوندید 👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
Ali Pezhman - America.mp3
9.69M
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
⤵️ بازخوانی آهنگ
آمریکا ، آمریکا
ننگ به نیرنگ تو ....
#یاد_یاران
🔺خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود.
🔺یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود. یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد توپ را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند."
✍به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت
#سردارشهید_علیرضا_ناهیدی🌷
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
🔹طی سه سالی که در جبهه بود، یک دست لباس بیشتر نگرفت. مرتب آن را میشست، وصله میکرد و میپوشید. به قول دوستانش: «علی را از دور، به لباس رنگ و رو رفتهاش میشناختند.».
🔸در سرمای سخت مریوان، برای اینکه بر نفس امّارهی خویش فائق آید، نه پوتین داشت، نه پالتو. گاهی جوراب هم نمیپوشید. آخرین روزهایی که به خانه آمد، سر زانوی شلوار مندرسی که به پا داشت، پاره شده بود.
🔹شلوار را پس از خشک شدن به مادرش داد و گفت سر زانوی این را وصله کند. مادرش گفت : که برود و یک شلوار نو بخرد یا از پادگان بگیرد. علی گفت: «مادر جان، تو این را وصله کن، انشاءالله من چند تا شلوار میخرم…»
🔸وقتی وصلهی شلوار تمام شد، علی آن را دست گرفت و به مادر نشان داد و گفت: «این شلوار چه عیبی دارد؟» آن را اطو کرد و پوشید و گفت: «یک شلوار هم که از بیت المال کم شود، خودش یک شلوار است.»
🔹نظافت و پاکیزگی لباس برایش بسیار مهم بود، ولی نسبت به دوخت لباس حساس بود که تنگ و مدلدار نباشد. لباس و وسایل زندگی را برای رفع نیاز میدانست، نه تجمّل و تشریفات و مُد.
🔸در طی ۲۹ ماه حضور در جبهه، یک ریال حقوق دریافت نکرد. همواره یک جفت کفش کتانی به پا داشت. روزهای آخر بود که یک جفت پوتین را از بیت المال گرفت.
🔹قرار بود برای جلسهای قبل از عملیّات به قرارگاه برویم، همه فرماندهان آن جا بودند. ناگهان متوجه شدم جوراب علی پاره است. گفتم: «برادر بیا من یک جفت جوراب به شما میدهم. این طوری خیلی ناجور است در جلسه شرکت کنید…»
🔸علی نگاه تندی به من انداخت و گفت: «همین جوراب پاره خوب است. آنها با اطلاعات و آگاهیهای من کار دارند، نه با جورابم. اگر با جورابم جلسه دارند، امر دیگری است».
📎فرماندهٔ تیپ ذوالفقار لشگر ۲۷محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_علیرضا_ناهیدی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۹/۱۲/۱ تهران
شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۷ فکه ، عملیات والفجرمقدماتی
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨
✍شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:“گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو میگفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا
حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟
گفت: “کدام سه صافی؟”
✅اول از میان صافی واقعیت.
آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟ گفت: “نه… من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
✅سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود.گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
✅ بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است.
آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟ نه، به هیچ وجه!
همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”
💥بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚داستان #امام_حسین(ع) و #شیخ_رجبعلی_خیاط
شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید:
« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم.
وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ.
شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد.
وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد....
او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند:
شیخ رجبعلی!
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی.
مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟
📚کتاب طوبای کربلا …صفحه۱۴۱
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 8⃣1⃣
یه جوری ایام اعتکاف خونه ما خالی میشد
امسال رقیه سادات بخاطر جوجه ها نرفت اعتکاف
برادرام که کارمندن دوروز مرخص میگرن میرن
وقتی بهشون گفتم منم مثل معتکفم
همه تشویقم کردن
مامان که چقدر خداشکر من با زهرا دوست بودم
زهرا مسئول خواهران اعتکاف بود
برادرش مسئول آقایون
سه روز تا اعتکاف مونده بود
من باچادر یک سره تو مسجد دانشگاه بودم به زهرا کمک میکردم
اونور آقای کرمی و آقای صبوری مشغول بودند
زهرا اصرارداشت مسئول فرهنگی اعتکاف خواهران باشم
اما من قبول نکردم
دوست داشتم حالا که اولین اعتکافم هستش بهره یک عمر ازش بگیرم
سیدهادی و خانمش
نرجس سادات و سید محسن
هم قراربود برن اعتکاف
دوروز مونده به اعتکاف برادر سیدمحسن بعنوان مدافع حرم راهی سوریه شد
سیدحسین ۲۲ سالش بود شور و شوق غیرقابل توصیف داشت هنگام خداحافظی
دوست صمیمی سیدهادی بود
موقع رفتن فقط یه جمله به سید هادی و برادرش گفت راضی نیست شهید شدم تا سالم صبرکنید
بعداز چهلم رخت عروسی بپوشید
بالاخره روز اعتکاف رسید
معتکفین باید شب ۱۳ رجب از ۱۲ شب تا یک ساعت مانده به اذان صبح خودشان را به مساجدی که اعتکاف برگزارمیشد میرسانند
چون بچه ها خودشون معتکف بودند
قرارشد من بازهرا اینا برم
ساعت ۱۱ بود سر خیابان منتظر زهرا بودم
که یه شاسی بلند جلوم بوق زد
تو دلم گفتم حالا خوبه چادرسرمه
یه دفعه شیشه سمتم اومد پایین
نرگس بیا سوارشو
- زهراتویی
+ ن پس بابابزرگمه
یه دفعه صدای برادرش اومد
خانم موسوی جلوه ای خوبی نداره
لطفا سوارشوید
ساکم گذاشتم اول
بعد خودم سوارشدم
سرراهمون آقای صبوری به ما اضافه شد
زهرااومد عقب پیش من
صبوری جلو نشست
داشتم از فوضولی میمردم که ماشین مال کیه
که یه دفعه صبوری گفت
مرتضی شیرینی لازمه ها
برای ماشین
* چشم بدیده منت
•• پرشیا رو چیکار کردی مرتضی
* هیچی فروختم
•• مبارکت باشه
ان شاالله بالباس دامادی پشتش بشنی
مرتضی از خجالت آب شد فکرکنم
بعداز حدود نیم ساعت رسیدیم دانشگاه وارد مسجد شدم
بابرزنت وگونی مسجد به دوقسمت تقسیم شده بود
بازرسی هاشروع شده
وسایلم بررسی که شد کارت معتکف رجب المرجب ۱۴۳۵ گرفتم وارد مسجد شدم
پتو مسافرتیم یه گوشه انداختم
ساکم گذاشتم
ساعت ۳ بود و ما درحال خوردن اولین سحری اعتکاف بودیم
بعداز خوندن نمازصبح خوابیدم
سین برنامه اعتکاف از ۸ صبح شروع میشود
البته شرکت درتمامی برنامه ها اختیاری بود
امامن به زهرا گفته بودم بیدارم کنه تا توی همه برنامه ها حاضر بشم
سین برنامه ها
۸-۱۰ مناجات أمیرالمومنین
۱۰-۱۱ حلقه معرفت و پاسخگویی به سوالات شرعی
۱۱-۱۳ اقامه نماز قضا
۱۳ اقامه نماز ظهر و عصر
۱۳-۱۵ استراحت
۱۵-۱۷ احکام بانوان
۱۷-۱۹ حلقه حجاب
ساعت ۷:۳۰ بود زهرابیدارم کرد
نرگس سادات
خواهرجان
پاشو عزیزم
- سلام خوبی؟
+ ممنون پاشو دست و صورتت تو حیاط بشور
الان تایم مناجات أمیرالمومنین هست
- باشه
زهرا خواهری میگم چشمات قرمز شده
+ اشکال نداره آجی
رفتم دست و صورتم شستم اومدم زهرا توبخواب ۲۷-۲۸ ساعت بیداری
+ آخه کی حواسش هست
من بخابم
- عزیزمممممم
تو بخواب من بیدارم
+ آخه تو میخای
بری مناجات
- باشه همین جا میخونم
تو بخواب
زهراخیلی خسته بودم
حتی من برای نمازقضا بیدارش نکردم
نیم ساعت مونده بود به نماز ظهر بیدارش ڪردم
⏪⏮ ادامه دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ چند تناقض پزشکی مدرن با طب اسلامی
✍ معصومین می فرمایند: بهترین و مهمترین وعده غذایی شام است و نباید ترک شود. پزشکی غربی می گوید: بدترین وعده غذایی شام است و باید ترک شود!
✍🏻 معصومین می فرمایند: وعده غذایی دو تاست (صبح و شام ) که موجب سلامت دستگاه گوارشی و بدن است. پزشکی غربی می گوید: وعده غذایی دوبار موجب بیماری دستگاه گوارشی و بدن است و هر چند ساعت یکبار بایستی چیزی خورد!
✍🏻 معصومین می فرمایند: خوردن باقلی خون صاف تولید میکند. پزشکی غربی می گوید: خوردن باقالی کم خونی می آورد!
✍🏻 معصومین می فرمایند: خوردن برگ سنا عامل نجات از مرگ است. پزشکی غربی می گوید: خوردن برگ سنا خطرناک است و پرز روده و معده را تخریب می کند!
💥شما علم خود را از کدام منبع می گیرید؟
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚#رازمثلها🤔🤔🤔
📕داستان ضربالمثل
🐺«حلاج گرگ بودم!»
حلاجی از شهر برای کار حلاجی به دهی می رفت. زمین از برف پوشیده و هوا بسیار سرد بود.
از قضا در بین راه به گرگی گرسنه برخورد. گرگ از سرما و گرسنگی، حالت حمله به خود گرفت.
حلاج درحالی که می ترسید، دست و پای خود را گم نکرد و درصدد چاره برآمد.
خواست با کمان به او حمله کند. دید کمان، طاقت حملهٔ گرگ را ندارد و می شکند. به سرعت روی زمین نشست و با چک حلاجی بنای زدن بر زه کمان گذاشت! گرگ از صدای زه کمان ترسید و فرار کرد.
حلاج هم به سرعت به راه افتاد. هنوز بیش از چند قدم نرفته بود که باز دید گرگ به سمت او می آید. حلاج مانند قبل، کوبیدن چک بر کمان را شروع کرد و گرگ را فراری داد و به راه خود ادامه داد.
باز دید گرگ دست بردار نیست. حلاج دوباره صدای زه را درآورد تا سرانجام گرگ خسته شد و به سراغ شکار دیگری رفت.
حلاج هم چون دید شب نزدیک است و هوا سرد و برفی است، به خانهٔ خود بازگشت. وقتی همسرش پرسید: «امروز چه کردی؟» گفت: «حلاج گرگ بودم!»
حلاج گرگ بودن، معنی انجام کار بدون مزد است.
حلاج یعنی پنبه زن،شغلی که در قدیم رواج داشته است.
✍ #حلاج_گرگ_بودم
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
"به جای قهر کردن، چه کنیم؟!!!"
🍃 در شرایطی که با همسرتان به مشکلی برخوردهاید که ادامه صحبت کردن در مورد آن تنها به مشاجرات بیشتر ختم میشود، بهترین راهحل موقت این است که از روش سکوت استفاده کنند، نه روش قهر کردن!
👈 در روش سکوت که راهکاری موقت است، فرد باید به طرف مقابل توضیح دهد که: «با توجه به شرایطی که بین ما ایجاد شده و ناشی از هیجان است، ادامه بحث میتواند شرایطمان را بدتر کند. بنابراین ترجیح میدهم در این رابطه فعلا سکوت کنم.
₪❅🔷❅₪══❈══₪❅🔷❅₪
http://eitaa.com/cognizable_wan
₪❅🔷❅₪══❈══₪❅🔷❅₪
🌸🍃❣🍃🌸🍃❣🍃🌸