وسرانجامکسیخواهدآمد
وبامهربانیاش
بهتونشانخواهد،داد
کهتوقبلازدیدناو
اصلازندگینکردهای:)))!🙂
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۴ اسفند ۱۴۰۲
فاتحه کبیره چیست؟
یکی از علمای شیعه به نام شیخ مهدی فقیهی جهت استخاره و رفع گرفتاری نزد آیت الله بهجت می رود.
آیت الله بهجت به ایشان می فرماید:
چرا فاتحه کبیره نمی خوانید؟ هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند هر رفع گرفتاری از خودش می شود و هم گنجی است برای میت.
شیخ مهدی فقیهی می گوید:به روستای خودمان رفتم و بر سر قبر پدر و مادرم فاتحه کبیره را خواندم و به قم بازگشتم. شب عمه ام خواب پدر و مادرم را میبیند که خمره ای از طلا و جواهرات در مقابل شان است.عمه ام از من پرسید:چه خیراتی برای پدر و مادرت فرستادی؟گفتم: فاتحه کبیره را خواندم.
💠دستور عمل ایت الله بهجت(فاتحه کبیره)
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۴ اسفند ۱۴۰۲
📌 سختی نگهداری ایمان در آخر الزمان....
امام محمد باقر(ع) فرمود:
ای شیعیان آل محمد!
یقیناً همه شما برای پاک شدن، به سختی مورد #آزمایش قرار میگیرید.
مثل پاک شدن سرمه در چشم، که انسان میداند چه موقع سرمه وارد چشم او گردید، ولی خارج شدنش را از چشم متوجه نمیشود؛
همانطور هم انسان، بامداد اعتقاد به #امامت ما دارد ولی شامگاه بی اعتقاد میشود؛
و نیز شامگاه اعتقاد به امامت دارد ولی بامداد عقیده خود را از دست میدهد.
📚نعمانی، الغيبة، ص ۲۰۶
📚طوسی، الغيبة، ص ۳۳۹
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۴ اسفند ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 خاطرهای زیبا از حجت الاسلام قرائتی در مورد امام_زمان علیه السلام🌟
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۴ اسفند ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نکته از دیشب جاموند؛
وقتی یه انگلیسی از یه ایرانی تعریف میکنه، مثل اینه که یه دزد بیاد خونهی شما و بعد بخواد از مرد خونه تعریف کنه. مثلا دزده میتونه بگه:
دیشب رفتیم یه جا دزدی، مرد خونه فوقالعاده آدم مادی و خسیسی بود. مقاومت میکرد جلومون.
و میتونه بگه:
دیشب رفتیم یه جا دزدی، مرد خونه فوقالعاده فداکار و مهربون بود، اصلا اهل درگیری و دعوا نبود، دستشم خیر بود تازه.
ایرون ساید وقتی میگه احمدشاه آدم بزدل و ترسویی بود، منظورش اینه که ما میخواستیم با یه قرارداد ایران رو تحت الحمایهی خودمون کنیم، اون باید امضا میکرد، ولی از مردمش میترسید و امضا نکرد.
وقتیهم میگه رضاخان آدم شجاعی بود منظورش اینه که اومد پدر یکیک مخالفین انگلیس رو توی ایران درآورد.
http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۴ اسفند ۱۴۰۲
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجاره موتور به دختر بی حجاب در بوستان حقانی تهران
از پشت میزهاتون بیرون بیاید و ببینید زیردستانتان چه ها که نمیکنند
http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۴ اسفند ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنگ انشاء:
دختری که آرزوی مرگ پدرش را میکنه
http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۴ اسفند ۱۴۰۲
هدایت شده از کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*✋🏻👌اولین خلبان بسیجی، دختر۱۷ساله...🌷🌷🌷*
*✅دختر ایرانی یعنی این .... و این است افتخار یک دختر و یک زن . دختر ایرانی باید اینگونه دیده شود ، نه از خود و آنچه که هست فرار کند و خود را به دهها شکل گوناگون در بیاورد و .......🪷🪷🪷*
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۵ اسفند ۱۴۰۲
هدایت شده از کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۵ اسفند ۱۴۰۲
هدایت شده از کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۵ اسفند ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼✨مـــیــلاد گـــل نــرگـــس
💚✨نیمه ی شعبان گل نرگس شکفت
🌼✨چلچله از شادمانی شب نخفت
💚✨آبشار یک لحظه آرام شد ، نریخت
🌼✨تا که رازش با گل نرگس بگفت
💚✨سرو حیران شد از آن فر و جلال
🌼✨ماه فرو مانده در آن حسن جمال
💚✨آسمان از شوق بارش سر گرفت
🌼✨کوه حیران ماند از آن عرف و کمال
💚✨اطلسی در باغچه خندید و شکفت
🌼✨لحظه ی سبز دعا با غنچه گفت:
💚✨هر چه زیبایی خداوند افرید
🌼✨جملگی در غنچه ی نرگس نهفت.
💚✨پیشاپیش میلاد پر نور و
🌼✨با سعادت مهدی موعود(عج)
💚✨بر همه شیعیان مبارک باد ...
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۵ اسفند ۱۴۰۲
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
ادامه دارد ...
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
۵ اسفند ۱۴۰۲