17.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نذرکردم دورتسبیحی بخوانم اِهدَنا؛
تاصراطم اربعین اُفتدبه سوی کربلا❤️🩹:)
#امام_حسین
#کربلا
📸 نوادگان گاندی و ماندلا در کربلا
🔺توشار گاندی نتیجه مهاتما گاندی و نوه نلسون ماندلا امسال در #کربلا و نجف حاضر و از نزدیک نظارهگر پیادهروی #اربعین بودند.
🔸همچنین در این سفر به حرم حضرت امام علی (ع) و حرم حضرت #امام_حسین(ع) مشرف شدند.
حتی دلتنگ دست کشیدن به پر خادم های کنار ضریحتم...💔
#کربلا💔
#امام_زمان
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
💥 🥀 تلنگر 🥀 💥
#بحث_سیاسی
✅ روش های ورود به بحث های سیاسی و بصیرتی؛
🔴چند وقت پیش رفتیم جایی یکی از پیرزن های مجلس شروع کرد #فحش به نظام
و دعا برای روح شاهنشاه ...
اون موقع چیزی نگفتم...
اما بعد اینکه شام صرف شد نشستم کنارش گفتم حاج خانوم شنیدم ما شاء لله همه بچه ها و نوه هاتون تحصیل کرده هستن !
لبخندی زد و با افتخار گفت بله اون پسرم لیسانس هست اون نوه ام #دکتری هست اون یکی #پزشکی میخونه و...
خداروشکر نان حلال و زحمتکشی دادیم بهشون
گفتم : آفرین به شما ، خودتون تا کلاس چندم خوندین؟!
گفت: من تا #کلاس پنجم درس خوندم
گفتم : کدوم مدرسه؟
گفت : تا کلاس سوم مدرسه روستامون ، کلاس چهار و پنجم رو هم نهضت سواد آموزی خوندم بعد انقلاب...
گفتم : پس هوش بچه ها و نوه هاتون به شما نرفته احتمالا به خاله ای و عمه ای کسی رفتن درس خون شدن
گفت : نه خواهر برادرام هم بیشتر از دبستان #سواد_ندارن !! اتفاقا هوشی من داشتم هیچکس نداشت
گفتم : پس چرا درس نخوندین ؟ حتما تنبل بودین ،!
گفت: نخیر !!
خیلی هم زرنگ بودم منتها بد شانسی ما اون موقع #امکانات_نبود ، مدرسه تو روستاها اکثرا نبود یا تا دبستان بود !!
اگه امکاناتی که بچه های الان دارن من داشتم الان مدرک #پروفسوری داشتم
قدیم اصلا برای سواد #ارزش قائل نبودن ، از بچگی دست چپ و راستم شناختم بردنم پشت دار قالی ،
تو قالیباف خونه بزرگ شدم ، صبح تا شب باید
برای
#ارباب قالی میبافتیم بعدشم بدو بریم از سرچشمه آب بیاریم #گاو و گوسفند علف بدیم و
مثل الان لوله کشی و لباسشویی و این حرفا نبود ... وقتی برای درس خوندن نداشتیم همون سه کلاس رو هم #شبانه خوندم !!
گفتم : خب نمیرفتین قالیباف خونه...
گفت: خب اگه نمیرفتیم چیزی نداشتیم #بخوریم باید قالی میبافتیم که اخر برج پدرمون پولی از ارباب بگیره قند و چایی و کبریت و بقیه مایحتاجمون رو بخره
گفتم: شاه میدونست شما اینجور زندگی دارید؟!
آخه زندگی #سردار_سلیمانی خوندم مثل شما بود ، پدر خودمم مثل شما بوده و تو سختی زندگی میکردن ، چرا #شاهنشاه براتون کاری نمیکرد؟!
چرا ۸۰ درصد مردم ایران تو زمان شاه #بیسواد بودن؟! تازه انقلاب اومده یک نهضت راه انداخته که بتونه بیسوادی رو ریشه کن کنه؟!
حاج خانوم یک نگاهی کرد
گفتم : چرا دارید #حقایق رو وارونه جلوه میدین ؟
گفت: چی بگم از بس گرونیه...
گفتم : مدل #ماشین بابات زمان شاه چی بود؟! حتما تو اون ارزانی ها #بهترین ماشین خریدین؟
گفت : ما اصلا ماشین نداشتیم فقط ارباب داشت !
گفتم : زمان شاه مستطیع شدین رفتین #حج حاج خانوم شدین؟!
گفت : نه چند سال پیش رفتم #مکه و #سوریه و #کربلا هم رفتم
گفتم : چرا تو زمان شاه همه چیز ارزون بود نرفتین؟
گفتم : شاهنشاه استان بحرین رو چند فروخت؟!
دشت ناامید و هیرمند را چند؟ جزایر اریایی و زردکوه را چطور؟و......
گفت : مگه شاه فروخت ؟!
گفتم : وقتی استان فروخته #نفهمیدین چطوری از بقیه #اختلاس هاشون باخبر میشدین؟!
👈خلاصه گفتم تاریخ رو #تحریف نکنید لطفا از #شاه ، #اسطوره تو ذهن بچه هایی که حاضر نیستن لحظه ای تو شرایط و امکانات زمان شاه زندگی کنند نسازید !!!
#سرش انداخت پایین و چیزی نگفت
✅اینطوری هم میشه جهاد تبیین کرد
🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌿
در ایام دهه مبارک فجر از ابر مرد تاریخ معاصر جهان حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی و ۸ سال دفاع مقدس و مدافع حرم و مدافعان امنیت وطن و مدافعان سلامت یادی کنیم و به ارواح پاک شان ۳ 🍀صلوات 🍀 اهدا کنیم .
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
🇮🇷🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌾
تا زنده ایم و تا ابد مدیون امام و شهدا و ایثارگران و خانواده های محترم و معزز آنها هستیم ، چه بپذیریم و چه نپذیریم .
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
ادامه دارد ...
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛
15.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلالم کن
اگه از غم تشنگی تو نمردم
#کربلا
💢 ای تاریخ بشکند قلمت اگر ننویسی
بر بسیجیان خمینی چه گذشت ...
.
پ ن : پیکر #شهدای #لشکر #ویژه ۲۵ #کربلا #سردار #شهید جلال الدین علا الدینی و #شهید علی ترکمان_#اسفند ۱۳۶۶
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من همان عاشق دلخسته خونین جگرم ..
من همان بنده بی لایق و آشفته سرم.💔
#امام_حسین
#کربلا