هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
_ بیایین پیویم - @miiss_panah - نقطه بفرستین یا اگه چنل دارین این پیام رو فور بزنین و لینک بدین بیزحمت تا بهتون بگم چه موجودِ ماورا طبیعیای میشدین « پریدریایی ، پری ، خونآشام ، آدمفضایی ، فرشته ، کوتوله ، شبح ، الف ، غول ، دیو ، روح ،گرگینه و ... » + (اگهبتونم) موهبت یاهمون نیرو/خصلتتون چیه و با آدما چجوری رفتار میکنین 🥲 .
برای:@Moody_life
ازطرف:کوریتیبا
عارفه،عمه کوچیکه
سرشار از حس خوبی و بچه ها دوست دارن پیش بمونن،باحرفای زیبات،قصه ها و شعرای قشنگت خوب دلشونو بردی!بی منت هوای بقیه رو داری ولی گاهی اوقات فکر میکنی چرا کسی به اندازه خودت هواتو نداره؟
~~~~~~~~
خسته و کوفته وارد خونه میشی،کیفت رو میندازی رو مبل و خودتم میفتی روی زمین
_وایییی مامان خستمه!
گلیا متعجب وارد سالن میشه
_عمهه!چرا اینجا دراز کشیدی؟ پاشو سرده
میشینی و بعد مقنعتو برمیداری
موهات رو با دستت مرتب میکنی و با غرغر میگی
_وای بچه فقط صبرکن بری دانشگاه. میفهمی چی میکشم
گلیا میخنده و فکر نکنمی میگه
با صدای یاالله کسی هول شده دنبال سر مقنعت میگردی و بعد از پیدا کردنش سرت میکنی
سرتو بالا میاری و تلالو رو میبینی
لبخند میزنی و سلام میکنی در مقابل جواب میشنوی
سریع بلند میشی و به سمت اتاق مشترکت با گلیا میری
کتابات رو روی میز میذاری و بعد از پوشیدن لباس راحتی میری پایین
مبهم با صدای بلندی میگه
_اومدی عارفه؟ میای بریم تو حیاط؟
سرتو به نشونه تایید تکون میدی و به سمت حیاط میرید
روی تاب بزرگی که اطرافش رو درختا محاصره کرده بودن میشینید و شروع به حرف زدن میکنید
با صدای نورسا که برای شام صداتون میزد حواست جمع میشه
هوا تاریک شده بود؟
لبخند میزنی و بلند میشی
همین که زمان از دستت در رفته بود یعنی بهتون خوش گذشته!
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
_ @curitiba _
- پریدریایی ؛ امید ، کنترل امواج دریا .
شما از انسانها بدتون نمیاد ، مشکل از جایی شروع شد که یکی ازتون فیلم گرفت وقتی داشتین آفتاب میگرفتین و فیلم وایرال شد ، اونموقع دیگه خیلی خیلی کم و اون هم شبا به سطح میایین ، انسانها و دوست دارین اما همیشه این علامت سوال هست که ، از کجا بفهمم که خوبن و جنبه دارن تا بهشون خودمو نشون بدم؟! ، پس فاصله گرفتین و دیگه باهاشون ارتباط برقرار نمیکنین ، و البته بعدا فهمیدین کی ازتون فیلم گرفته و با کمک موهبتتون قایقشو غرق کردین ! .
از اختلاف طبقاتی همینو بگم که
ما همه عمر میدوییم تا به جایی برسیم که خیلیا همونجا بدنیا اومدن.. :)
کلی ایده، انگیزه، فکر، برنامه ریزی دارم که میخوام انجامشون بدم
ولی همچنان زیر پتو دراز کشیدم تو هیچیم، توی هیچی
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
_ راستی ³⁰⁰ شدنمون مبارکککک 😭🤌🏿🤍 !
همتون خوش اومدین به پناهگاه
امیدوارم بمونیددد🥲🥲💖 -
برای:کالوپسیا
ازطرف:کوریتیبا
مگ، تریس، ماری دخترخاله های سه قلو غیرهمسان. البته از لحلظ اخلاقی وگرنه از لحاظ قیافه مو نمیزنین باهم،یکی مهربون، یکی احساساتی و یکی منطقی
چه شود به به
خوشم میاد خوب پشت همید و هوای همو دارید
~
_پوففف مگ سریعتر... الان میرسن
تریس همونطور که به در خیره شد بود اینو به مگ گفت
مگ چشم غرهای بهش رفت و گفت
_هی به خواهر بزرگترت احترام بزار!
تریس با لحنی آغشته به حرص نگاهش کرد
_فقط یک دقیقه.. فقط..
مگ شونهای بالا انداخت و زیرلب چیزی مثل به هرحال گفت
_تمومهه
ماری اینو گفت و بافت خودشو پوشید
_عالیه!
مگ اینو گفت و بافت خودشو پوشید و برای تریسم دستش داد
_حالا دیگه قاطیمون نمیکنن
مثل گروه سرود کنار هم وایسادین و منتظر موندین تا اهالی خونه برسن
اولین نفر نجمه درو باز کرد
_سلامممم
همزمان جوابش رو دادین
با دیدنتون متعجب نگاهتون کرد
+این پلیورا..
به لباساتون نگاه کرد تریس جلوی لباسش به انگلیسی اسمش نوشته شده بود همینطور مگ و ماری
_فکر کردیم باید بلاخره ازهم تشخیصمون بدین..
نجمه با خنده سرشو تکون داد
خیلیم عالی.. چی بگم والا
واکنشای مختلفی دریافت کردید،شگفت زدگی،ذوق،تحسین و..
_اوه ماری اینو بگیر
مامان درحالی که وسایلشو به دست ماری میداد گفت
تریس معترضانه گفت
_اما مامان من ماریم نه اون واقعا که
ماری هم در کمال بدجنسی گفت
_نچ نچ حتی نمیتونی از هم تشخصیمون بدی؟ حتی با وجود لباسامون؟
مامان شرمنده نگاهتون کرد
_وای عزیزانم ببخشید انگار لباساتون جابهجاست
سرتونو متواضعانه تکون میدید
همونطور که به سمت اتاق میرفتید تریس گفت
_شوخی کردم.. من تریس بودم..
چند دقیقه بعد از مقابل کفشی که مامان پرت کرده بود جاخالی داده بودید و تو اتاق همراه با فیلم پیتزا میخوردید!