اگ میدونستید دارم راجب چی صحبت میکنم احتمالا با ی خنده به خودم و حرکت اسکلانه ام میخندید و رد میشدید و بهم میگفتید «عیب نداره ، پیش میاد ، اشکال نداره آدمیزاد اشتباه میکنه دختر!»
ولی باور کنید تو همین چند دقیقه مردم و زنده شدم و هزار تا فکر و چاره اندیشیدم.
درصورتی که اگه همین برای یک دوست نازنین اتفاق میفتاد انقدر میخندیدم تا روده بر شم!
اینجاست که شاعر میگه (خودم) : ( دلبر ! فدای سرت ! فدای سرت که اشتباه کردی ! فدای سرت که گیج خواب بودی ! فدای سرت که میخواد بهت نمره نده ! فدای سرت اگه قضاوتت کنه ! فدای سرت اگه فکر کنه راستشو نمیگی ! من. من که میدونم تو صادق بودی من که میدونم صادقانه اصل مطلب رو بیان کردی
صادقانه گفتی چی شده!
صادق بودی و راستشو گفتی چیزی که خیلیا نمیتونن انجامش بدن!
حالا اشکاتو پاک کن
اشکاتو پاک کن و آروم آروم بهخواب برو
به خواب برو که درست میشه و یه روزی به این لحظه میخندی
یه روزی به این لحظات احمقانه و بامزه که مثل جوک میشن خنده خواهی کرد
و اونجاست که من بهت میگم :« خَندَه مَکٌنی؟» .
ولی همون حال عجیبمتونست با صحبت به یک دوستِ خوب بهتر بشه و سپس کل دیروز رو بخوابم.
وضعیت : تو اسنپ نشستی و تو ماشین آهنگِ هایده پلیه ، ساعت ۴:۴۰ دقیقه ست و تو هنوز وارد بلوار خاتم الانبیا هم نشدی ، کلاست پنج دقیقه دیگه شروع میشه و امتحان فاینال داری ، اینکه ممکنه ازین کلاس زبانی که یک سال و نیمهداری میای مجبور به جا به جا شدن بشی و بری یه کلاس زبان دیگه داره آزارت میده ، نور خورشید تو صورتت میتابه و سه تا جوش همزمان تو یه طرف صورتت زدی و درحالی که کیفت تا ته بازه درحال تند تند تایپ کردن این وضعیتی چون فکر میکنی استرست رو کمتر میکنه.
امتحان خوبی بود فهمیدم تو کدوم قسمت های دوست عزیزم “زبان انگلیسی” مشکل دارم .
امروز ۲۹ ام دی ماهه و من از همین تریبون اعلام میکنم که روزی شاعر و نویسنده شدنم به لیست علاقه ها و آرزو هام اضافه شد