eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
771 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💐اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم 💐بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 💐 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم 🍀سلام علیکم و رحمت الله و برکاته صبح زیباتون بخیر و شادی 🍀 حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام می‌فرمایند: «حسین، بزرگ مرد کربلا، مظلوم و رنجیده خاطر و لب تشنه و مصیب زده به شهادت رسید. پس خداوند، به ذات خود، قسم یاد کرد که هیچ مصیبت زده و رنجیده خاطر و گناهکار و اندوهناک و تشنه اى و هیچ بَلا دیده اى به خدا روى نمى آورد و نزد قبر حسین علیه السلام دعا نمى کند و آن حضرت را به درگاه خدا شفیع نمى سازد، مگر این که خداوند، اندوهش را برطرف و حاجاتش را برآورده مى کند و گناهش را مى بخشد و عمرش را طولانى و روزى اش را گسترده مى سازد. پس اى اهل بینش، درس بگیرید!» 📚 (بحارالأنوار (چاپ-بیروت) جلد ۹۸، صفحه ۴۶، حدیث ۵) 🔸 حبیب‌الله
🔴 لذّات زودگذر و تبعات ماندگار 💠 پايان لذّتها و بر جای ماندن تلخی ها را به ياد آوريد. 📒 ، حکمت ۴۳۳ @dadhbcx
رفتنم پای پیاده تا حرم مقدور نیست گرچه دور از یارم اما عشق من مستور نیست از فراقش غم نشسته بر دل پیر و جوان خون دل را می خورند و هیچ کس مسرور نیست چشم، امسال ندیده تاولی بر پا ولی سینه ام آتش گرفت از تاول و کافور نیست طالب باطل ،ندارد نامه ی او مغفرت چون که بر درگاه حق از جرم خود معذور نیست هر کسی عارف به مولایش نبوده در جهان وقت جان دادن دگر در نزد حق مبرور نیست هر که در قلبش ندارد از ولایت بهره ای در قیامت با حسین بن علی محشور نیست
✅اگر همه چیز آسان برای کودک و نوجوان فراهم شود بچه‌ها مفهوم پشتکار را درک نخواهند کرد. بچه‌ها اگر خودشان بتوانند بر موانع و مشکلات فایق بیایند، احساس عزت نفس و اعتماد به نفس بیشتری خواهند داشت. ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👧🏻🧒🏻 چطوری بی‌انگیزگی بچه‌ها رو از بین ببریم؟ عکس ها را دنبال کنید ╔═❀•✦•❀══════╗   🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
💗 رمان،نگاه خدا💗 #نگاه‌خدا #قسمت_چهارم در راه‌ خانه بابا اصلا حرفی نزد. بابا ماشین را به پارکینک
رمان 💗نگاه خدا💗 به خانه رسیدیم. من به اتاقم رفتم. بعد از نیم ساعت، بابا رضا آمد. در دستش پاکتی بود. نشست کنار تختم. -سارا جان، خودت میدونی که مامان فاطمه هیچ‌وقت دوست نداشت رنگ مشکی بپوشی. از داخل پاکت یک شال صورتی که لبه‌هایش با مروارید کرم دور دوزی شده بود همراه مانتوی سرمه‌ای بیرون کشید. چشمانم خیره در چشمانش بود. غم در چشمانش موج می‌زد. بغلش کردم. فقط گریه کردم. حالم روز به روز بهتر می‌شد. عاطفه یکی از بهترین دوستانم که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم هر از گاهی به خانه‌مان می‌آمد. با شوخی‌هایش حالم را خوب می‌کرد. بابای عاطفه با بابا رضا دوستای دوران جنگ بودند. حاج احمد جانباز بود. عاطفه بچه آخر خانواده بود سه برادر داشت و یک خواهر بزرگ‌تر از خودش داشت. بابا رضا بعد از جنگ عاشق مامان فاطمه شد. از همان موقع به خاطر مشکل قلبی که مامان داشت تصمیم گرفتن بچه دار نشوند. ولی بعد ده سال خدا من را به آنها هدیه داد. صدای زنگ گوشی شنیده می‌شد ولی اتاقم آن‌قدر ریخت و پاش‌بود که نمی‌توانستم پیداش کنم. آخر زیر تخت پیداش کردم. عاطفه بود. -سلام عاطی خوبی؟ صدای جیغ و خنده اش با هم قاطی شده بود. -چیشده دختر؟ مثل دیونه‌ها چرا جیغ میکشی؟ -وای سارا قبول شدی. -خوب الان کجاش خوشحالی داره؟ عاطی چند لحظه سکوت کرد. - دختره‌ی بی‌ذوق، رشته برق قبول شدی خنگه ، خانم مهندس! یاد مامانم افتادم. چقدر در خانه، خانم مهندس صدایم می‌کرد. -الو سارا غش کردی؟ من این چیزا حالیم نیست دارم میام اونجا بریم بیرون ،بهم شیرینی بدی،ناهار بهم بدی. بوس بای. "دختره‌ی خل نذاشت حرف بزنم" بلند شدم. لباسی که بابا برایم خریده بود، پوشیدم. واقعا قشنگ بود. "چه‌قدر بهم میاد" صدای زنگ آیفون بلند شد. کسی زنگ را محکم فشار می‌داد و دستش را از روی آن برنمی‌داشت. ادامه دارد. @dadhbcx