♦️استفاده طولانی مدت از موبایل و تبلت عامل کندی رشد کودکان است
پزشکان کانادایی در بررسیهای خود مشاهده کردند کودکانی که در سن دو سالگی مدت زمان زیادی را با لوازم الکترونیکی همچون گوشی همراه یا تبلت میگذرانند در سن سه سالگی نسبت به کودکان دیگر در تستهای رشد عملکرد ضعیفتری دارند. همچنین این تأخیر در رشد کودکان پنج سالهای که در سه سالگی زمان زیادی را با این لوازم گذرانده بودند نیز مشاهده شده است.
هرچه کودکان مدت زمان بیشتری را به کار کردن با لوازم الکترونیکی میپردازند عملکرد آنان در تستهای رشد ضعیفتر است.
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
🖤حجاب
✍دختر بد حجاب اما عاشق امام زمان (عج)
👱🏻♀دختر بد حجاب گفت: کی گفته اونایی که چادر ندارن امام زمونو دوس ندارن؟
🙂بهش گفتم: امام زمان رو دوست داری؟
👱🏻♀گفت: آره ! خیلی دوسش دارم.
🙂گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
👱🏻♀گفت: آره!
🙂گفتم: پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
👱🏻♀گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان به ظاهر نیست ، به دله.
🙂گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست، به دله بدم میاد.
👱🏻♀گفت: چرا؟
😇براش یه مثال زدم:
👫گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام میخوره. تو هم سراسیمه میری و میبینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه میگیره.
😡عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟
👱🏻♂بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه: عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم.
👱🏻♀بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر میگرده.
👱🏻♂میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…
😔دیدم حالتش عوض شده.
🙂بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی میکنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور میکنی؟
👱🏻♀گفت: معلومه که نه! دارم میبینم که خیانت میکنه، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه.
🙂گفتم: پس حجابت… .
😢اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو.
#گزارش
#بینالملل
♨️حمله به زن باردار و کشتن فرزندش در خیابان های کشور انگلیس
🔻اینم اون امنیت و صلح و صفایی که انقد ازش دم میزنن😏
توی کشور انگلیس مردی دوست دخترش که هفت ماهه باردار بوده رو انقد میزنه و روی زمین می کشه تا وقتی دختر رو به بیمارستان منتقل می کنن جنین مرده بود
🔻پلیس از روی ویس هایی که توی گوشی دختر بوده متوجه می شه که این دختر قبل از اینکه با این مرد آشنا بشه باردار بوده و حالا این مرد متوجه شده و کاری کرده تا بچه بمیره
📌خب اینم از اوضاع کشور انگلیس.ماشا الله در اثر عادی شدن روابط نامشروع هیچ مشکلی ام ندارن
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-10107513/Jealous-boyfriend-35-deliberately-destroyed-pregnant-girlfriends-baby.htm
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
زمان:
حجم:
267.2K
سوال و جواب ۱۴
🔺آسیب دیگران به من مربوط نیست چرا با حجاب باشم ؟ حجاب جلوی آزادی مرا میگیرد ❌
🎵حجه الاسلام مختاری
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 ایام ولادت حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله و امام صادق علیه السلام مبارک باد.
ان شاءالله خداوند عیدی ما در این ایام فرخنده، ظهور حضرت صاحب الزمان قرار دهد. ✨
#نوای_انتظار
#امام_صادق علیه السلام
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
✳️ بچه را که آنطور نمیزنند همشیره!
🔻 فرزند دو سالهام در منزل شلوار و فرش را نجس کرد و مادرش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید! خانوم پس از یک ساعت تب کرد؛ تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز، ۶۰ تومان پول نسخه و دارو شد ولی تب، شدیدتر شد! مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار هم بابت هزینهی درمان، مبلغ زیادی پرداخت کردیم و باز هم نتیجه نگرفتیم.
🔸 شبهنگام جناب شیخ ( #شیخ_رجبعلی_خیاط) را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود. جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والدهی بچههاست، تب کرده، دکتر هم بردیم ولی تب او قطع نمیشود. شیخ همانطور که به مقابلش نگاه میکرد، خطاب به همسرم فرمود: «بچه را که آنطور نمیزنند همشیره! #استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب میشوید.» ما چنین کردیم و تب همسرم قطع شد.
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
🍃 #برگی_از_یک_کتاب
📓 نام : " اندوه بالابان "
✍ نویسنده : " مهدی رجبی "
📑 ناشر : " انتشارات فنی ایران "
📖 توضیحات :
کتاب #اندوه_بالابان اثری در حوزه #رمان_کودک است از #مهدی_رجبی که در اولین دوره #جشنواره_سپیدار به عنوان اثر برگزیده معرفی شد.
📗 این اثر در قالب داستان به موضوع #قاچاق_پرندگان شکاری ارزشمند ایران مانند #بالابان به کشورهای حاشیه خلیج فارس میپردازد.
📕 استفاده از لهجه جنوبی و تصویرگری مناسب جذابیت اثر را دوچندان نمودهاست.
📔 ماجرا از این قرار است که مندو پسری نوجوان قصه ما روی لنجی به نام شبوت برای ناخدا سمیر کار میکند. یکی از روزهایی که قرار است به سمت شارجه بروند، مسافری غریبه همراه با جعبهای بزرگ و مرموز همسفر آنها میشود. در طول سفر مندو متوجه میشود در داخل جعبه تعدادی پرنده زندانی هستند. مندو دلش میخواهد پرندهها را نجات بدهد. مندو باید دست به کار میشد. او ...
📙 این داستان گزینه خوبی برای پیوند عاطفی بین کودکان و طبیعت است.
📚 #معرفی_کتاب
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_سیویک مشغول جمعآوری عکسهای مامان، از اتاق بابا بودم که صدای باز شد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_سیودو
-میخوای جیغ بزن واسه من که مشکلی پیش نمیاد به فکر خودت باش که معلوم نیست چی حرفایی به گوش بابا حاجیت برسه.
به من نزدیک شد.
اشک در چشمام حلقه زد و از صورتم سرازیر شد.
ناگهان در کلاس باز شد. چند نفر داخل شدند.
-ببخشید خواهر اتفاقی افتاده ؟
مهمینجور گریه میکردم، سرم را تکان دادم.
وسایلم را برداشتم و از کلاس بیرون زدم.
دویدم سمت محوطه که ناگهان پایم پیچ خورد. زمین خوردم. تمام وسایلم دورم ریخت.
یک نفر داشت وسایلم را جمع میکرد.
-خیلی ممنون نمیخواد خودم جمع میکنم.
به من که نگاه کرد، شوکه شدم.
-شما! شما اینجا چیکار میکنین آقای کاظمی؟
- خوب من اینجا درس میخونم.
- خیلی ممنونم که کمکم کردین
ببخشید میپرسم ! چیزی شده؟
چشمانم پر از اشک شدو گفتم: هیچی چیزه خاصی نیست.
سوار ماشین شدم.
سرم روی فرمان،فقط گریه میکردم.
( دیگر جانی نداشتم.
چشمم به یاسری افتاد پیش چند تا پسر ایستاده بود و میخندید.
چشمم به ماشینش داخل محوطه افتاد.
قفل فرمان را برداشتم.
نگاهی پر از نفرت به یاسری کردم و رفتم سمت ماشینش.
با قفل فرمان کل شیشه ماشینش را شکستم.
چه غلطی کردی دختره بیشعور؟
- بیشعور خودتی و جد و آبادت
فکر کردی منم مثل این دوستای پاپتی ام که هر چی گفتی بترسم ازت.
دفعه اخرت باشه اومدی سمتم.
- خوب ؛ اگه بیام سمتت چیکار میکنی هاااا بگو دیگه.
دوباره سر و کلهی کاظمی پیدا شد.
-ببخشید چیزی شده؟
-نه خیر بفرما شما.
- این سرو صدایی که شما راه انداختین فک نکنم چیز مهمی نباشه ؟
-برادر خانوادگیه شما برو به نمازت برس.
پریدم به یاسری.
- غلط کردی من با تو هیچ سری ندارم که بخواد خانوادگی باشه .
یاسری دستانش را مشت کرد تا من را بزند.کاظمی دستش گرفت و گفت: دیگه داری پاتو از گلیمت دراز تر میکنی برو پی کارت؟
از حراست هم آمدند.یاسری را بردند.
- دختر حاجی از این به بعد از سایه ات هم بترس.
بعد از رفتنش نشستم روی زمین و گریه کردم.
-ببخشید خانم هدایتی لطفا بیاین این خانوم رو کمکش کنین حالشون خوب نیست.
خانم هدایتی من را برد داخل کافه.
کمی آب قند برایم اورد.
آقای کاظمی و چند تا از دوستانش هم دم در کافه بودن
-اسم من ساحره است ،چرا اقای یاسری همچین کاری کرد ؟
-اسم منم ساراست .
همه ماجرا را برایش تعریف کردم.
-واییی که ای بشر حقشه اخراج بشه.
- ساحره گناه من چیه که اینقدر بدبختی بکشم ، من که کاری با کسی ندارم.
- عزیزم غصه نخور درست میشه.
ساحره رفت سمت اقای کاظمی و دوستانش. نمیدانستم چه بههم میگویند.
ولی من اصلا حالم خوب نبود. به ساعت نگاه کردم ساعت دو بعد ظهر بود.
- کجا میری سارا؟
- باید برم جایی بابام منتظرمه
- اخه تو تمام تنت داره میلرزه دختر نصف راه پس میافتی؟
- ماشین دارم آروم آروم میرم خودم.
ساحره رو کرد به کاظمی گفت : آقای کاظمی منو محسن کلاس داریم میشه شما سارا جانو ببرین؟
کاظمی کمی من من کرد و گفت:باشه.
نمیدانم خوشحال بودم یا ناراحت.
ادامه دارد...
@dadhbcx