هدایت شده از کانال ایران دیروز، امروز و فردا
💗✨آخرین شنبه فروردین ماهتون
🌸✨عالی و پراز موفقیت
💗✨روزتون پراز عشق و امید
🌸✨ذهنتون آروم
💗✨شادی هاتون بی پایان
🌸✨لبتون پراز خنده
💗✨قلبتون پراز مهر
🌸✨زندگیتون پراز عشق
💗✨شادی و زیبایی
🌸✨نصیب لحظه هاتون
💗✨روزتون زیبا و طاعاتتون قبول
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌹🌹 رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت ششم 🍃موقع رفتن پکر بودم سید صبح زود از
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت هفتم
🌾چند روزی از اومدنم می گذشت سارا هم بالاخره به یکی از خواستگاراش جواب مثبت داد قرار شد بعد از چهلم سید هاشم مراسم نامزدی رو بگیرن.
عکسش رو برام فرستاد پسرخوشتیپی بود و به قول مامانم پولشون از پارو بالا می رفت مدام تعریفشون رو می کرد.😕
وسط حرفهاش منو مخاطب قرار میداد که یعنی همچین شانسی باید نصیبم بشه
🌸دیگه نمی دونست دلم اسیر کسی شده بود که هیچ کدوم از این امکانات رو نداشت ولی قلب من براش تند میزد!😅
انس عجیبی به این کتاب پیدا کرده بودم بیشتر معنی دعاها رو می خوندم چون تلفظ عربی برام سخت بود کلی غلط داشتم.
🌻دور اسم دعای کمیل، توسل، و زیارت عاشورا خط کشیده شده بود که همین کنجکاویم رو بیشتر می کرد.
از اینترنت این دعاها رو دانلود کردم هندزفری رو تو گوشم میذاشتم و از روی کتاب معنی ها رو می خوندم بخاطر همین ارتباط بهتری برقرار می کردم مخصوصا دعای کمیل که باید پنجشنبه هاخونده میشد.
🌺اخر هفته متفاوتی رو تجربه کردم همیشه به خوشگذرانی می گذشت اما حالا قدرش رو بیشتر می دونستم.
در رو قفل کردم و به دور از چشم بقیه می خوندم و اشک می ریختم.😭
🌿برای خودم هم عجیب بود این یک هفته بدون گوش دادن به اهنگ سپری شد. انگار همه دنیام این کتاب بود.
سید نهال عشق رو تو دلم کاشته بود و بدون اینکه خودش خبر داشته باشه جوانه میزد و بزرگتر می شد.😬
این تغییرات کم کم تو درونم شکل می گرفت و کسی متوجه تحولم نمی شد
🌸
البته ظاهرم هنوز مثل سابق بود همون تیپ و ارایش رو داشتم ولی موهام رو کمتر بیرون می ریختم و دیگه دور شونه هام پخش نمی کردم چون چهره سید مقابلم نقش می بست حتی تو خیال هم ازش حساب می بردم.😊
🌷از وقتی که نماز خوندن رو شروع کرده بودم ارامشم بیشترشده بود تو اینترنت می چرخیدم و کلی مطلب در مورد نماز سرچ می کردم خیلی زود یاد گرفتم و اطلاعاتم بیشتر شد
ولی صبح ها خواب می موندم بیدار شدن برام سخت بود!😫
❄چهلم اقا هاشم نزدیک بود وقتی فهمیدم بابام هم میخواد تو مراسم باشه خیلی خوشحال شدم 😍اما تا گفتم منم دوست دارم برم. مامانم مخالفت کرد😑
💢چند وقت دیگه نامزدی دختر عموته باید به فکر لباس باشی. نه ختم! همون موقع هم نباید می اومدی اشتباه از من بود.
باید راضیش می کردم تا این دل بی قرارم اروم میشد. و بالاخره راضی شد...
⭐بین وسایل کلیدی که می خواستم رو پیدا کردم تو انباری پر از خرت و پرت های اضافه بود، در کمد رو باز کردم بیشتر پارچه ها قدیمی و قیمتی بود اما بالاخره چیزی که می خواستم رو پیدا کردم محترم خانم همسایه محله قبلی از کربلا اورده بود دستی روی پارچه مشکی کشیدم اون موقع مامانم برای اینکه محترم خانم ناراحت نشه قبول کرد ولی بی استفاده موند فکر نمیکردم یک روزی به سرم بزنه و بیام سراغ پارچه.
🌷سریع گذاشتم تو کیفم تا سر فرصت پیش خیاط ببرم تصمیم نداشتم برای همیشه چادر بپوشم یعنی امادگیش رو نداشتم اما دلم می خواست این بار چادر رو امتحان کنم
🌹هنوز نرفته کلی استرس داشتم.
به جاده خیره شدم و به اتفاقاتی که گذشت فکر می کردم و اینکه چطور زندگیم زیر و رو شد. اولش می گفتم این احساس و هیجان خیلی زود فروکش می کنه اما روز به روز بیشتر شد
💐به سمت بابام برگشتم که در ارامش رانندگی می کرد
_میشه قبل از مسجد بریم حرم شاید برگشتنی وقت نشه.
ادامه دارد...
📌سوال کاربر:
😔مادرم معتاد و افسرده شده
🌾سلام.مادر من بالای 40 سال هست ولی دچار پیری زود رس شده است.مادرم سال ۷۵عروسی کرده و ما یک برادر و سه خواهریم.پدرم خیلی ب مادرم ستم کرده و ما ازبچگی شاهد دعوای انها بودیم پدرم جلوی همه مادرم را کتک میزد کوچکش میکرد مادرم بشدت از پدرم میترسید مامانم خیلی زیبا بود خیلی.با پدرم هم اقوام نبودند غریبه بودند.پدرم اعتیاد دارد.مادرم هم هشت سال است ک دچار اعتیاد ب مواد سنتی شده.کسی جز من و خواهرم نمیدانیم.روز ب روز لاغرتر میشود.افسرده شده.تمام زندگیش راپای ما گذاشته.پدرم هرنوع ستمی ک فکرش راکنید ب مادرم کرده بارها به او خیانت کرد و ماهم فهمیدیم ولی بدلیل ترس چیزی نگفتیم.چ کنیم برای مادرمان.توروخدا راه حلی بدهید ک خودش را لااقل از دام اعتیاد نجات دهد اوبسیار با ابرو هست.کمکمان کنید تا دیر نشده.
📚پاسخ مشاور:
🌹عرض سلام و احترام
خوشحالیم جوانانی دلسوز در این کشور زندگی می کنند و امیدواریم با کمک هم بتوانیم قدمی در جهت بهتر شدن وضعیت برداریم.
🔹متاسفانه شما از سن خود و سن سایر فرزندان خانواده چیزی نگفتید و این که مشغول چه کاری هستید.
✔️منتها این را بدانید آن چیزی که میتواند بیش از هر چیز مادرتان را خوشحال کند دیدن موفقیت های فرزندانش می باشد پس هر چقدر شما و سایر فرزندان، در امور تحصیلی و اجتماعی موفق تر باشید اسباب نشاط و خوشحالی بیشتر را برای او فراهم خواهید آورد.
👈کار دیگری که میتواند او را کمک کند پر کردن وقت و حاکم کردن روحیه معنویت و دور کردن او از هر گونه یأس و ناامیدی می باشد لذا تا آنجا که ممکن است خودتان لحظات با او بودن را افزایش دهید و نگذارید تا آنجا که ممکن است تنها باشد همچنین او را در محیط هایی که می تواند معنویت را در وجودش تقویت کند و اسباب آرامش را برایش فراهم آورد حاضر کنید.
✨مطمئن باشید اگر این نکات رعایت شود، بیشترین کمک را به مادرتان خواهد کرد تا کم کم، خود جهت ترک اعتیاد قدم بردارد و از زندگی لذت حقیقی را ببرد.
🌸امیدواریم در این مسیر موفق باشید.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
❧🔆✧﷽✧🔆❧
ســلام ✋
🗓 بهشنبهاولهفتهخوشآمدید😍
👇امروز
☀️ ۲۷ فروردین ماه ۱۴۰۱ خورشيدے
🎄 ۱۶ آوریل ۲۰۲۲
🌙 ۱۴ رمضان ۱۴۴۳ قمرے
🔅چیزهایۍڪه دیروز نتوانستۍ به دست بیاورے را فراموش ڪن
🔅هفتههاے بدے را ڪه پشت سر گذاشتۍ را از یاد ببـر
🔅خود را براے هر آنچه اتفاق افتاده ببخـش و
به چیزهایۍ فوق العادهاے ڪه
در امروز براے تو وجود دارد توجه ڪن
🔅امروز آغاز یڪ هفته جدید و
آغاز یڪ زندگۍ جدید براےتوست.
صبــح به خــیر و هفته ات خوش
🌞 #صبح_بخیر
💠حضرت رسول صلی الله علیه و آله: «أَکْثِرُوا الْوَلَدَ أُکَاثِرْ بِکُمُ الْأُمَمَ غَداً.»
🌺«اولاد خود را زیاد کنید. من فردای قیامت به کثرت شما بر سایر امت ها افتخار می کنم.»
. وسائل الشیعه، ج 21، ص 357
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
بالاترین شادی.mp3
8.66M
#تلنگری
🔥گاهی برای خاموش کردن آتشها، دست به کاری باید بزنی که ؛
گرچه بظاهر هیچ کاری نیست ،
✦ اما فقـــط از "کریمان" و "اهل سیادت" برمیآید!
ویژه میلاد #کریم_آل_طه علیهالسلام
#استاد_شجاعی 🎤
⁉️فرزند کمتر، زندگی...؟!
🔹امام رضا علیه السلام:
نگران نباش و فرزند بخواه، بدان که خداوند روزی ایشان را می دهد.
🔹مقام معظم رهبری:
مسئله ی فرزندآوری خیلی مسئله ی مهمی است...الان آمار فرزندآوری ما به قدر جانشینی هم نیست، یعنی کمتر از جانشینی است، الان اینجوری است. این معنایش این است که ما تا سی سال دیگر یک جامعه ی پیر داشته باشیم. خطر بزرگی است، این از همه ی خطرات بزرگتر است!
#فرزندآوری
#دشمن_شناسی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
#حلوا_زنجبیلی 🧇 😋
▫️دو لیوان آرد
▫️یه لیوان پودرشکر
▫️نصف ليوان روغن جامد و کره
▫️یه قاشق غذا خوری پودر زنجبیل
▫️نصف قاشق چایخوری پودرهل
🔸آرد رو با حرارت ملایم تو یه تابه بزرگ تفت میدیم تا رنگ آرد کاملا عوض بشه ولی نسوزه،بعد آرد رو حتما الک میکنیم حالا پودرزنجبیل و هل رو روی آرد میریزیم و مخلوط روغن و کره یا اگه طعم روغن حیوانی رو دوست داشتید اضافه میکنیم و کاملا با آرد مخلوط میکنیم،پودر قند رو هم الک میکنیم و خیلی خوب باهم مخلوط میکنیم.
تو یه ظرف لبه دار سلفون یا کیسه فریزر پهن میکنیم و حلوا رو روش پخش میکنیم و وقتی کمی خودشو گرفت به شکل دلخواه برش میزنیم و تو یخچال میذاریم که کاملا خنک بشه.بعداز خنک شدن با پودرقند تزئین میکنیم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
این تصویر مربوط به #شهیدهادےذالفقاری است
وقتی که در سامرا بود گفت اینجا حجاب ندارند و برای ندیدن بی حجابی چفیه روی سرش می انداخت و بیرون میرفت...
#حیا
#یادش_باصلوات
#الله_اکبر
🖼انتخاب با شماست
حجاب یا بی حجابی
مزایای داشتن حجاب را بسنجیم
رضایت خدا شفاعت شهدا
حفظ ماندن از نگاه ها
راحتی خیال و آسودگی
از دست درازی ها
دوری از گناه و قیمتی شدنمان
وپاداشبهشت...
#حجاب_فرمان_الهی #حجاب_اسلام
#حجاب_خون_بهای_شهیدان #حجاب_حرمت #حجاب_وجدان #حجاب_معرفت #حجاب_آرامش #حجاب_آسایش #قدر_خودتو_بدون #حجاب_ارزش #حجاب_آزادی #حجاب_عزت #حجاب_احترام #حجاب_محافظ #حجاب_امنیت #حجاب_اصالت #حجاب_شرافت #غیرت_علوی #حجاب_فاطمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هیچ وقت اینجوری افطاری ندید به کسی...
#ماه_رمضان #ماه_مبارک_رمضان
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه مدرسه به مادر
دکتر انوشه
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎈🎊🎈🎊🎈
*عید شما مبارک*
🎊🎈🎊🎈🎊🎈
*انشاالله که خداوند متعال به برکت این عید بزرگ دلهای شما رو با الطاف خود نورانی کند*
🌹💛🪵🧡⛱️❤️
💛🪵🧡⛱️❤️
🪵🧡⛱️❤️
🧡⛱️❤️
⛱️❤️
❤️
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت هفتم 🌾چند روزی از اومدنم می گذشت سارا هم
🌹🌹 #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت هشتم
🌸چشم بابا جان هر چی تو بگی.
خم شدم و صورتش رو بوسیدم با لبخند گفت:عزیزم دارم رانندگی می کنم حواسم پرت میشه. مثل خودش تکرار کردم_چشم بابا جان هر چی تو بگی. هر دوخندمون گرفت حالا که به مقصد نزدیک شده بودیم انرژیم دو برابر شده بود..
🌷چادرمو سرم کردم بابام متعجب نگام کرد بلافاصله گفتم:_هدیه محترم خانومه از کربلا اورده بود یادتون نمیاد؟ چادرای اینجا رو همه می پوشند من دوست ندارم، بخاطر همین با خودم اوردم. مجبور شدم اینطوری بگم که خدا رو شکر بابا باور کرد و پیگیر نشد.
🍀یه دل سیر زیارت کردم و حرف هایی که تو دلم تلنبار شده بود رو به زبون اوردم بیشتر از قبل احساس سبکی می کردم.
🍂بابام با تلفن حرف میزد اصلا متوجه نشد با چادر تو ماشین نشستم با یکی از همکاراش بحث می کرد نزدیک مسجد که شدیم تلفن رو قطع کرد از بس فکرش درگیر شرکت بود به ظاهرم ایرادی نگرفت..
🌸نفس عمیقی کشیدم و وارد حیاط شدم بچه ها مشغول بازی بودند نگاهی به اطراف انداختم بلاخره دیدمش قلبم تو سینه بی قراری می کرد لرزش دستام رو نمی تونستم مهارکنم لباس طلبگی تنش بود عمامه سیاه و عبای همرنگش و قباش قهوه ای روشن بود هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسه که عاشق یک طلبه بشم کسی که همین چند سال پیش با سارا در موردش حرف میزدیم و می خندیدیم اماحالا فکرمو به خودش مشغول کرده بود
🌼پسر بچه ای کنارش رفت فکر کنم ازش سوالی پرسید چون به قسمتی از حیاط اشاره کرد که همون موقع نگاهش به من افتاد حیرت و تحسین رو تو چشماش دیدم. اماخیلی زود رنگ بی تفاوتی به خودش گرفت! ای کاش می شد از عمق نگاهش به راز دلش پی برد....
🍂اخر مجلس حال فاطمه خانم بدتر شد.خوب نمی تونست نفس بکشه. یکی از خانم ها گفت:_به اقا سید خبر بدید بنده خدا قلبش مشکل داره این همه بی قراری براش خوب نیست. بدون هیچ حرفی بلند شدم.
❄نگاهی به سمت اقایون انداختم یکم جلوتر رفتم تا از کسی بخوام صداش کنه._شما اینجا چی کارمی کنید!! به عقب برگشتم حالا در دو قدمی من ایستاده بود. کلا یادم رفت چی می خواستم بگم .چون جلوی راه رو گرفته بودم اقایی که می خواست بیرون بیاد با تشر گفت: _برو کنار دختر خجالت هم خوب چیزیه. با شرمساری کنار رفتم.
🌻دلخور نشید چون شما رو اینجا دید تعجب کرد من بخاطر لحن بدشون عذرخواهی می کنم!.
شیفته همین اخلاق و رفتارش بودم با اینکه اشتباه از من بود ولی سعی کرد به روم نیاره تازه معذرت خواهی هم کرد! خاص ترین ادمی بود که تو عمرم می دیدم.
_در ضمن چادر خیلی بهتون میاد!.
🌱باورم نمی شد بلاخره یک بار به چشمش اومدم داشتم ذوق مرگ میشدم. نگاهش کردم این بارهم سرش رو پایین انداخت! حضورمن اون هم مقابل دوست و اشنا معذبش کرده بود با دیدن فاطمه خانم که با کمک چند نفر به سختی راه می رفت هول کردم. این فراموش کاری ازم بعید بود مسیر نگاهم رو دنبال کرد حسابی رنگش پرید و با عجله به سمتشون رفت
کمکش کردیم تو ماشین نشست نمی دونستم چی کار کنم برم یا نه که سید منو از بلاتکلیفی درآورد
🌼_اگه زحمتی نیست ممنون میشم همراهمون بیاید. منم از خداخواسته قبول کردم.
تو اورژانس بستری شد متخصص قلب که تو بخش اورژانس بود با چند تا پرستار بالاسرش حاضر شدند تو دلم از خداخواستم مشکلی پیش نیاد.
🌾فضای بیمارستان حالم رو بد می کرد به محوطه حیاط رفتم و روی صندلی نشستم
تازه یاد بابام افتادم حتما تا الان نگران شده بود شمارش رو گرفتم و ماجرا رو گفتم ادرس بیمارستان رو گرفت تا زود خودش رو برسونه.
🌺کتابم رو از کیفم درآوردم صفحه ای که بازکردم زیارت عاشورا بود نسبت به قبل خیلی بهتر بودم و کمتر غلط داشتم به سجده که رسیدم لحظه ای مکث کردم نمی دونستم قبله کدوم طرفه! یا تو این شرایط چطوری باید بخونم
🌹_ازجایی که نشستید یکم به این سمت برگردید قبله ست.
تعجب کردم اصلا متوجه نشدم کی اومد از کجا فهید چه دعایی رو می خونم ؟ به همون سمتی که ایستاده بود برگشتم دست راستش رو روی پیشانی اش گذاشت منم همین کار رو کردم و سرم رو پایین انداختم و با صدایی اروم ولی پر سوز سجده زیارت عاشورا رو خوند.
⭐بعد اون نمازی که با هم توحرم خوندیم این سجده زیارت هم به دلم نشست.
🍃بابام که اومد نیم ساعت بیشتر تو بیمارستان نموندیم خدا رو شکر خطر رفع شده بود و خیال ما هم راحت شد موقع رفتن به سید گفت که متخصص خوبی تو تهران میشناسه حتما خبر میده تا سر فرصت فاطمه خانم رو برای مداوا بیارن .
💐کلی تشکر کرد رفتارش به سردی سابق نبود ولی هنوز همون غرور و حیا رو داشت.
تا خواستم سوار ماشین بشم بابام ....
ادامه دارد ...
هدایت شده از کانال ܢ̣ܢܚـــࡐܨ ܢܚــܠߊܩࡅ߳ــܨ
💗✨یکشنبه تون گلباران
🌷✨میلاد امام حسن(ع)مبارک
💗✨امروز از خدا
🌷✨برای تک تک تون
💗✨اینگونه دعا کردم
🌷✨الهی امروز
💗✨پنجره آرزوهاتون
🌷✨باز بشه به سمت باغ اِجابت
💗✨و دلتون غرق در شادی بشه
🌷✨حالتون خوب
💗✨دلتون شاد و
🌷✨زندگیتون مملو از خوشبختی
💗✨طاعات و عباداتتون قبول
Part45_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.62M
📚 رمان " جان شیعه، اهل سنت"(45)
♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx