سخت است درک معنی
بودنِ با شما ! ...
تمامی ایاممان بدون
شما میگذرد ...
رمضان بدون شما ...
محرم بدون شما ...
عیدها بدون شما ...
عزاداریها بدون شما ...
و این بار عید فطری دیگر
بدون شما !!
بیائید و لذت بودن با خودتان
در کنار خودتان و
در روزگاران خودتان را
به ما بچشانید ...
#سلامبرسحرخیزمدینه
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🌸✨حجابت را حفظ کن...✋🏻
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
#این_که_گناه_نیست
👈حیا؛یعنی ترسِ درونی از انجامِ گناه!
❌کسی که گناه کرده،
امّا در درونش از گناهش میترسه؛
پیشِ خدا عزیزتر از کسیه که:
گناه نکرده،
اما در قلبش، از گناه پروا نداره
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔گریه خانم دکتر عاطفه میرسیدی و هر مادر و بانوی با عاطفهای با دیدن هربار این کلیپ 😭
📽 #کلیپ پیشنهاد دانلود👌
#سقط_جنین
#سقط_جنایت_است
#سقط_عمدی_قتل_است
🔊هر یک از ما با انتشار این کلیپ در نجات جان این مظلوم های بی پناه سهیم باشیم...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🌾در این عصر دلپذیر
🍑دیدگانت ازهمیشه شادتر
🌾شهر قلبت زنده و آبادتر
🍑غصههایت دم به دم ای مهربان
🌾در گذرگاه زمان بر بادتر.
🍑عشق و مهربانیت سرشارتر
🌾زندگیت هر آن زیبـاتر
🍑عصرتون سرشار
🌾از لطف بی کران حضرت حق
🍑الهی لبخند شیرین رو لباتون
🌾همیشگی باشه
🍑لحظه هاتون شيرين
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
...:
#چی_شد_چادری_شدم
سلام وقتتون بخیر
من اولین بار در جشن تکلیف چادر پوشیدم. خیلی دوستش داشتم ولی تا دوازده سالگی زیاد بهش پایبند نبودم. از دوازده سالگی به بعد همیشه چادر میپوشیدم از روی تقلید از بزرگترها. 🙄
اما بعد از ازدواجم خیلی جاها دیگه چادر نمی پوشیدم (حس میکردم با وجود بچه چادرم دست و پا گیره)
تا اینکه یک شب در ایام عید به همراه دوستان به پارک رفتیم. من داشتم قدم میزدم و حواسم به اطراف نبود؛ یک لحظه سرمو بلند کردم دیدم یکی از مردهای فامیل که به من نامحرم بود با حالت خاصی داره بهم نگاه میکنه!!!
اون نگاه برای من خیلی سنگین بود. از خودم و از اینکه بدون چادر بودم بودم اومد. 😓
همون شب با حضرت زهرا (س) عهد بستم که دیگه هیچ وقت توی هیچ شرایطی چادرمو کنار نزارم. ✋
از همون شب تا الان که هشت سال گذشته، همه جا چادرمو پوشیدم ولی نه از روی تقلید یا اجبار؛ بلکه عاشقانه...
انگار چادرم زنده است و با من حرف میزنه. حتی با وجود بچه کوچیک توی بغلم یا موقع خرید خانه احساس نمیکنم دست و پام گرفته بلکه با غرور و صلابت قدم بر میدارم و همیشه خدا رو شاکرم که لیاقت دارم یادگار مادرم زهرا (س) رو به سر کنم.
زهرا هستم
۳۴ساله
اصالتا شهرکردی هستم ولی الان در روستایی در حومهی بهبهان استان خوزستان زندگی میکنم.
3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قوے بمان...
ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🔴 #زنان_و_مردان_بخوانند!
💠 همسر شما همانی میشود که مدام در گوشش میخوانید! به صورت مستقیم یا غیر مستقیم! پس همیشه او را 👇
سلطان دل... ❤️
با گذشت.. 💪
مدیر و مدبّر .. 😌
فداکار ☺️
خانواده دوست🍀
مهربان 💓
دست و دل باز 👌
با ایمان 🌹
دوستداشتنی ❤️
و ...
بنامید.
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🌹 رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست وپنجم 🌺 فقط یک قدم مونده بود تا به خواس
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت بیست وششم
🌷از دور نگاهم به گنبد افتاد اشکام بی اختیار جاری شد. نمی دونم چطور شد اومدم قم. شاید کسی منو به این سمت هدایت کرد.
🌸حرم شلوغ بود تو صحن و حیاط حرم می چرخیدم و سعی می کردم از بین جمعیت خودم رو به سمت ضریح برسونم مداحی با صدای پر سوزی می خوند از یه نفرعلت این شلوغی رو پرسیدم._موقع اذان شهید مدافع حرم آورده بودند امشب هم مراسم هست.
🍀دلم هری ریخت چند وقتی می شد که این ترس بلای جونم شده بود یعنی اگه سید هم می رفت شهید میشد؟.
مداح از مادر و همسران شهدا می گفت که با وجود علاقه ای که داشتند عزیزانشون رو راهی سفر می کردند تا فدایی حضرت زینب بشن.
🌻از غیرت عباسی و صبر زینبی می گفت و اینکه در طول تاریخ فقط یک بار اهل بیت امام حسین بی مدافع موند اون هم غروب عاشورا و لحظه ای که خیمه ها رو آتیش زدند صدای ناله ها بلند شده بود.
🍁خیلی خجالت کشیدم به خودم که نمی تونستم دروغ بگم تو دعاهام تنها خواستم این بود که فکر این سفر از سر سید بیوفته چون نمی خواستم از دستش بدم اما دیگه نمی دونستم با همین غرور و خود خواهیم از دستش میدم! تازه به حکمت خداپی بردم..
🌾روبروی ضریح ایستادم هر چی بیشتر گریه می کردم و حرف میزدم سبکتر می شدم _خدایا من از حق خودم گذشتم همه چیز رو به تو میسپارم هر چی صلاحه همون بشه سید رو هم راهیش کن تا بیشتر از این عذاب نکشه.
🍃اینجا دریایی از معنویت بود و به خدا نزدیکتر بودم
از حرم که اومدم بیرون حالم خیلی خوب بود انگار هیچ غصه ای نداشتم تو کیفم دنبال سویچ ماشین می گشتم چون سرم پایین بود با کسی برخورد کردم
🍂_هوی مگه کوری! امل داهاتی!. نگاهی به چهره اش انداختم موهای بلندش روی شونه هاش ریخته بود و ارایش غلیظی هم داشت! از حرفش ناراحت شدم اما سعی کردم رفتار خوبی داشته باشم:_شرمنده عزیزم حواسم نبود شما به بزرگی خودت
🌟ببخش!. دختر کوچولوش با شیرین زبانی گفت:_مامان خانومه چقدر مهربونه مثل تو دعوا نکرد!. حالت چهره اش عوض شد و این بار با آرامش گفت:_منم معذرت می خوام یکدفعه عصبانی شدم!. شکلاتی دست دخترش دادم ولپش رو کشیدم.
🌹چه اشکالی داشت که خلق و خوی من هم شبیه سید می شد شاید اگه قبلا با من به همین شکل برخورد می کردند زودتر از این متحول میشدم..
💫تازه می خواستم حرکت کنم که با ماشین سید روبرو شدم! هر دو از دیدن هم شوکه شدیم.....
ادامه دارد ...