eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
776 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.7هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 | فلسفه حجاب و کالایی شدن زنان ✅ یک وقتی چند سال قبل در یک جمع یک نفر از من پرسید که شما در قضیّه زن در مقابل غرب چه دفاعی ‌دارید؟ من گفتم من دفاع ندارم، من حمله دارم! آنها باید دفاع کنند، آنها باید جواب بدهند. زن را تبدیل به کالا کردند. 📙 امام خامنه‌ای مدّظلّه‌العالی؛ 5 مرداد 1401. 📌 ۲۱ تیرماه گرامی‌باد.🌸 🔶 https://btid.org/fa/photogallery
مثل عنکبوت باش! 🕷 عنکبوت، قانع‌ترین حیوان است؛ اما قناعتش باعث نمی‌شود که تلاش را کنار بگذارد و برای خود تار نبافد. وُسع و هنر عنکبوت، تار‌ تنیدن است که آن را هم به زیباترین شکل انجام می‌دهد؛ اما در عین حال بیش از نیاز خود به بساط رزق خود توسعه نمی‌دهد. 🦟 از آن طرف مگس، حریص‌ترین حیوان است که فراتر از نیاز خود، خون می‌مکد. نه‌تنها مثل عنکبوت، به یک جا بسنده نمی‌کند، بلکه دائم در حال تغییر مکان است. ☘️شاهکار خالق هستی 🍽 جالب این جاست که خداوند حکیم این‌گونه تدبیر کرده که حریص‌ترین حیوان، طُعمه قانع‌ترین حیوان باشد تا برای انسان این درس را بدهد که طمع راه به جایی ندارد و هرچه شخص طمع‌کار گردآوری می‌کند، برای دیگران به ارث خواهد رسید. ♨️رفع یک شبهه 🌴معنای قناعت این نیست که باید دست از تلاش و کوشش کشید تا محتاج کمک دیگران بود. این معنایِ «ذلت» است و نه «عزت»؛ درحالی‌که قناعت، عین عزت و سربلندی است. حضرت علی علیه‌السلام در وصف قناعت می‌فرماید: «الغَنيُّ مَنِ استَغنى بالقَناعَةِ»؛ «ثروتمند واقعی كسى است كه با قناعت احساس بی‌نیازی کند». 📚 تمیمی آمِدی، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ج1، ص68. 🌐 https://btid.org/fa/news/246284
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۶ برایمان شام آوردند. و ما را در
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۷ ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد _ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون! از طنین ترسناک کلماتش.. دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که زیر گوشم زمزمه کرد _نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن! مات چشمانش شده و میدیدم.. دوباره از نگاهش شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد _دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه. و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت.... سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان بود که توضیح داد _اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره. و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود.. و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد _من تو فرودگاه میمونم تا سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره! زیر نگاه سرد و ساکت سعد،پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد.. که با لحنی دلنشین ادامه داد _خواهرم،ما هم مثل شوهرت هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، ! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم ندارن... و سعد دوست نداشت... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۷ ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش م
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۸ و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکالم شود.. که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید.. _زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه! از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود،.. چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید... او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید... چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم _الان کجاییم سعد؟ دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد _تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم! خسته بودم، دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد... تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم. مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد،.. دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد _نازنین به دادم برس! تمام بدنم از ترس میلرزید.. و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد.. و مضطرب از من پرسید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
✅ اهداء شاخه گل به دختران محجبه در روز عفاف و حجاب ✅ و بوسه بر چادر حضرت زهرا (س)
✈️ مهاجرت از ایران بخاطر !! ♨️ انعکاس وقایع شنیده نشده پیرامون 📚 از کتاب تاریخ بیست ساله ایران نوشته حسین مکی،نماینده مجلس دوران رضاشاه 🔹 بمناسبت ۲۱ تیر، سالروز عفاف و حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظلم جمهوری اسلامی به زنان!! 💢 اگر این نظام مانع پیشرفت نمی‌شد الان چه وضعیتی داشتیم؟؟! 🔹 برشی از سخنرانی