💠 احکام دانش آموزی: غیبت
🔻 سارا به زهرا گفت: برای تولدت، پریسا رو دعوت نکن، اخمو هست و لباسای زشت می پوشه، عکسامون زشت میشه. زهرا گفت: پشت سر دوستمون حرف نزن، کار درستی نیست!
❓بچه های گل به نظرتون حرف زهرا درسته یا سارا؟
🔹 سارا نباید پشت سر دوستش حرف میزد و از بدی هاش می گفت.
🔸 وقتی عکسشون زشت میشه، حق با سارا بوده.
🔹 چون تولد بوده، عیب نداشته در مورد دوستشون حرف بزنن.
🔸 آخه تولد زهرا بوده، سارا نباید دخالت می کرده.
✅ عزیزان دل، سارا کار بدی کرد پشت سر دوستش حرف زد، و عیبش رو گفت. به این کار میگن غیبت کردن. خدای مهربون تو قرآن میگه: پشت سر کسی غیبت نکنید: وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا.
📚حجرات، آیه ۱۲.
❣️ مواظب باشیم پشت سر کسی حرف نزنیم و با مهربونی به بقیه هم بگیم که این کار زشت رو نکنن☺️
📎 #احکام_دانش_آموزی
📎 #غیبت
📎 #احکام_اخلاقی
📎 #کودکانه
💢 رجب؛ ماه بزرگ
امام كاظم عليه السلام:
🌺 «رَجَبٌ شَهْرٌ عَظِيمٌ يُضَاعِفُ اَللَّهُ فِيهِ اَلْحَسَنَاتِ وَ يَمْحُو فِيهِ اَلسَّيِّئَاتِ مَنْ صَامَ يَوْماً مِنْ رَجَبٍ تَبَاعَدَتْ عَنْهُ اَلنَّارُ مَسِيرَةَ مِائَةِ سَنَةٍ وَ مَنْ صَامَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ وَجَبَتْ لَهُ اَلْجَنَّةُ».
🌺 رجب ماه بزرگی است كه خداوند در آن ماه پاداش ها را دو چندان كند و گناهان را پاک سازد. هر كه روزی از ماه رجب را روزه بدارد، دوزخ به اندازه مسافت صد سال از او دوری گزيند و هر كه سه روز از ماه رجب را روزه بدارد بهشت بر او واجب آيد.
📚 بحار الأنوار، ج۹۴، ص۳۷.
📎 #ماه_رجب
📎 #رجب
📎 #این_الرجبیون
📌تغییر بعدی در دهکبندی یارانهبگیران، ۶ ماه دیگر
🔹درحالی رئیس مرکز اطلاعات رفاه ایرانیان از بهروزرسانی جدید پایگاه اطلاعات رفاه ایرانیان و حذف و اضافه ۶۰ هزار خانوار در صف یارانه نقدی خبر داده که طبق قانون مرحله بعدی وسعسنجی و بروزرسانی این اطلاعات برای تغییر دهکبندی یارانهبگیران ۶ ماه بعد یعنی تیر ۱۴۰۳ انجام خواهد شد.
🔹با این اوصاف علیالظاهر یارانه بگیران فعلی حداقل تا شش ماه آینده نباید نگران حذف یارانه نقدی خود باشند.
🔹همچنین شایعه حذف یارانه نقدی دهکهای هشتم و نهم درآمدی هم تکذیب شده است.
💢 دل جوان حقیقت پذیر است
🔹 دل جوان حقیقت پذیر است، دل جوان به فطرت الهی نزدیک است؛ فِطرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها[۱] دل جوان با نصایح و مطالب معنوی و سلوکی و عرفانی اُنس پیدا می کند، زود اُنس پیدا می کند، زود دل باخته و دل بسته می شود؛ جاذبه جوان ها اینها است.[۲]
📚 پی نوشت:
[۱]. روم: ۳۰.
[۲]. امام خامنه ای مدظله العالی؛ ۱۳۹۵/۰۵/۳
📎 #لبیک_یا_خامنه_ای
📎 #قرآن
📎 #جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨👩👧 پدر و مادرهای بزرگــوار
به بچههاتون ظــلم نکنید 🤨
👧 من تنهام هیچکسو ندارم .... 😭
#جهاد_فرزندآوری
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
یاد خدا ۸.mp3
11.08M
مجموعه #یاد_خدا ۸
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
✘ حد پایین، و حد بالای «ذکر» چقدر هست؟
من چقدر باید «اهل یاد» باشم؟
اصلا «یاد» به چه معناست؟
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتنودوششم 🌿﷽🌿 🍀از ساعت دو و نیم به بعد حرکت عقربه های ساعت روی دیوار پذیرایی خی
#یادت_باشد
#قسمتنودوهفتم
🌿﷽🌿
💐وسط غذا خوردنش طاقت نیاوردم و پرسیدم:
«عزیزم امروز برای شستن موکت ها موندی، روزهای دیگه چطور؟ چرا بقیه همکارای تو سر موقع میرن خونه ولی تو معمولا دیر میای؟»
در حالی که خودش را با ظرف شس مشغول کرده بود گفت:
شرمنده خانومم، بعضی روزها کارام طول می کشه، تا جمع و جور کنم می بینی سرویس رفته، وقتی دیر می رسم مجبورم خودم ماشین جور کنم یا حتی تا یک جاهایی پیاده مسیر رو بیام.
❤️محل کار حمید از قزوین چند کیلومتری فاصله داشت، برای همین با سرویس رفت و آمد می کرد.
با اینکه به من می گفت کارش طول می کشد ولی می دانستم صرفا به خاطر کار و مأموریت خودش نیست که از سرویس جا می ماند، همزمان دو مسئولیت داشت، هم مسئول مخابرات گردان بود هم مسئول فرهنگی گردان.
هر جای دیگری که فکر می کرد کاری از دستش بر می آید دریغ نمی کرد، از کار پرسنلی گرفته تا کارهای فوق برنامه فرهنگی تیپ و گردان.
🌹 در واقع آچار فرانسه تیپ بود، خستگی نمی شناخت، مقید بود حقوقش کاملا حلال باشد برای همین بیشتر از ساعات موظفی کار انجام می داد.
تمام ساعاتی که سر کار بود آرام و قرار نداشت، در بحث مخابرات خیلی کار کشته بود، در ارزیابی های متعدد بازرس ها همیشه نمره ممتاز می گرفت و به او چند روز مرخصی تشویقی می دادند که اکثرشان را هم استفاده نمی کرد.
🌹 برای شام منزل عمه دعوت بودیم، معمولا پنجشنبه ها شام خانه عمه می رفتیم.
جمعه ها هم برای ناهار خانه بابای من بودیم.
گاهی هم وسط هفته برای شب نشینی می رفتیم، خیلی کم پیش می آمد تنها برود،
به مردخوش تیپ خانه ام گفتم:
«نیم ساعت دیگه می خوایم راه بیفتیم تو از الآن برو آماده شو»
بعد هم رفتم جلوی تلویزیون نشستم تا حمید حاضر بشود، حمید در حالی که برای بار چندم موهایش را شانه می کرد به شوخی گفت:
🌺 «همین که می خوایم بریم خونه مادر من تو طول میدی! موقع رفتن خونه مادر تو بشه من عوضش رو در میارم!».
کلی خندیدم و زیر لب قربان صدقه اش رفتم، گفتم:
«این تیپ زدنت با اینکه زمان میبره ولی دل ما رو بدجور برده آقا».
سر کوچه که رسیدیم سوار تاکسی شدیم، راننده ترانه ای با صدای خواننده خانم گذاشته بود.
🌸حمید با خنده و خوش رویی به راننده گفت: مشتی صدای خانوم رو لطف می کنی ببندی، اگر داری صدای مردونه بذاره، راننده از طرز بیان حمید کلی خندید و همان موقع ترانه را قطع کرد،
حمید گفت: اشکال نداره به چیزی بذار که خانوم نباشه.
گفت: انه حاج آقا، همون یک کلمه من رو مجاب کرد، صحبت می کنیم و می خندیم، این طوری راه کوتاه میشه.
🍀 بنده خدا مثل بقیه فکر کرده بود حمید طلبه است، تا برسیم کلی با حمید بگوبخند راه انداخته بود، وقتی پیاده شدیم حمید جمله همیشگیش را گفت: «ممنون! یک دنیا ممنون!»
راننده علی رغم اصرار حمید از ما کرایه نگرفت، موقع پیاده شدن از تاکسی همیشه حواسش بود که کرایه را به اندازه بدهد.
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتنودوهفتم 🌿﷽🌿 💐وسط غذا خوردنش طاقت نیاوردم و پرسیدم: «عزیزم امروز برای شستن
#یادت_باشد
#قسمتنودوهشتم
🌿﷽🌿
💐گاهی وقتها که احساس می کرد راننده کمتر حساب کرده می گفت:
«آقا کرایه ای که گرفتی کم نباشه که ما مدیون بشیم؟».
ورودی خانه عمه چهار تا پله داشت که به ایوان می رسید و بعد هم اتاق ها.
🌹 حمید این چهار تا پله را یک جا می پرید، چه موقع رفتن و چه موقع برگشتن، این بار هم مثل همیشه چهار تا پله را پرید بالا، گفتم:
«باز پدر و مادرت رو دیدی کبکت خروس می خونه، یاد بچگیا و شیطنتای خودت افتادی، شدی همون پسر بچه شیطون هفت هشت ساله!»
آقا سعید و خانمش هم آمده بودند، بعد از شام دور هم نشسته بودیم تلویزیون می دیدیم.
وسط سریال عمه برایمان انار آورد، چون می دانستم حمید بین همه میوه ها انار را خیلی دوست دارد.
🌺 برای همین سهم انار خودم را هم دادم به حمید.
آن قدر به انار علاقه داشت که هر وقت میرفت بیرون دو سه کیلو انار می خرید.
البته به خودش زحمت نمیداد، می گفت: «فرزانه من دوست دارم انار رو دون کنی، بشینیم جلوی تلویزیون قاشق قاشق بخوریم.
🌺 وقت هایی که می رفت هیئت با باشگاه ظرف بزرگ کریستال را می آوردم انارها را دان می کردم.
با دیدن قرمزی انارها غرق فکر و خیال های شیرین ناخود آگاه زیر لب شعرهای بچگی هایمان را می خواندم:
صد دانه یاقوت دسته به دسته، با نظم و ترتیب یکجا نشسته.
خیلی وقت ها مچ خودم را می گرفتم که لبخند به لب شعر می خوانم و از دان کردن
اناری که برای حمید بود لذت می برم.
🌸چون گلپر دوست نداشت فقط نمک می زدم و می گذاشتم داخل یخچال، وقتی می آمد خانه امان نمیداد .
چون ترش بود من فقط دو سه قاشق می توانستم بخورم. ولی حمید همه انارهای دان شده ظرف به آن بزرگی را می خورد.
ادامه دارد....