🔶 تصور کنید درحالیکه فنجانی قهوه در دست دارید ، فردی از راه میرسد و به شما برخورد کرده و باعث میگردد که قهوه از فنجان بیرون پاشیده شود.
🔷 چرا از فنجانتان ، قهوه بیرون ریخت؟!
زیرا فنجان حاوی قهوه بود. اگر درون فنجانتان چای وجود داشت ، طبیعتا چای به بیرون میپاشید. هرچیزی که درون فنجان باشد ، همان نیز بیرون میریزد.
🔶 بنابراین وقتی که زندگی به شما تنه میزند و باعث میشود تکان بخورید، آنچه که درون شماست، بیرون میریزد.
🔷 از خودتان بپرسید؛ " درون فنجان من چیست ؟" وقتی که زندگی خشن می شود و به شما تنه میزند، چه چیزی از شما بیرون افکنده می شود ؟
🔶 شادی ، سرخوشی ، شکرگزاری، آرامش ، فروتنی ؟ یا خشم ، تندی ، ناسزا ، واکنش های خشن ؟
🔷 کدامیک از درون شما به بیرون میریزد؟ انتخاب با شماست!
🔶 امروز بیایید فنجان هایمان را با شکرگزاری، بخشش ، خوشی ، کلام مثبت، مهربانی، ملایمت و عشق به دیگران پر کنیم.
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷دوستان عزیز
🍃🌼عصرتون خوشبوتر از هرگل
🌷عصر تون به خيـر
🍃🌼عصرتون سرشار از آرامش
🌷عصرتون پراز مهربانى
🍃🌼عصرتون پر از عطر خدا
🌷عصرتون به زيبايى گلها
🍃🌼و زندگیتون پراز
🌷آرزوهای برآورده شده
😕 پسرم تحمل باخت نداره
👨🏻 🏫 سعی کنید که بازی هایی را انتخاب کنید که از حالت شانسی بودن (مثل منچ) دور باشد، یعنی بازی را انتخاب کنید که به تلاش و فکر کودکتان وابسته باشد. در طی بازی برای هر حرکت دُرست، او را تشویق کنید، یا برای حرکت اشتباه در حین بازی نتیجه حرکت اشتباهش را بگویید. با این کار برای کودکتان وانمود کردید که پیروزی در یک بازی نتیجه صدها گام دُرست است و نه تنها یک گام دُرست و کسی که می بازد به این معنی نیست که کلاً هیچ گام دُرستی برنداشته است.
📎 #فرزند_پروری
📎 #باخت
3.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسی سراغ نداری که
مرا به تو برساند..؟
#شبتونحسینی✨
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز :
🍃امام صادق (علیه السلام) :
🌴 خداوند حیا میکند گریه کننده بر حسین (علیه السلام) را عذاب نماید.
📚 البکاء للحسين ، ص ١٠٦
🪧تقویم امروز:
📌 یکشنبه
☀️ ۷ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۲ محرم ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 28 جولای 2024 میلادی
🔖مناسبتی امروز:
📜 آغاز به کار رسمی دولت چهاردهم، فردا ۷ مرداد ۱۴۰۳ با تنفیذ و اعطای حکم رئیسجمهور منتخب توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی
💠 ۲۸ روز تا #اربعین حسینی
اللهم ارزقنا زیارة الکربلا و شفاعة الحسین (علیه السلام)
11.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#-هر-صبح-یک-سلام✋
روزت رو زیبا کن!
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
72.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گیلان
آسمان شهرستان لاهیجان🏴
#یاحسین💚
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📜 پخش زنده از حسینیه امام خمینی؛ پیش از آغاز تنفیذ چهاردهم
🔹️مراسم #تنفیذ_چهاردهم هماکنون دیگر بهصورت زنده و مستقیم از رسانه KHAMENEI.IR و شبکه اول سیما در حال پخش است.
💻 Farsi.Khamenei.ir/live
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت273 آن شب حرفهایی که می خواستم به آرش بگویم را چندبا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت 274
آرش*
جوری نگاهم میکرد که احساس کردم حرفهای خوبی نمیخواهد بگوید. بالاخره بعد از کلی مِن ومِن گفت:
–برنامه ات چیه آرش؟
باتعجب نگاهش کردم وگفتم:
–قراره حرف بزنیم دیگه.
–نه، کلا، آینده رو میگم.
–فردا بریم آزمایش، بعدشم عقد دیگه...
–به مامانت برنامهات روگفتی؟
ازکلمه ی مامانت احساس خطر کردم. ترسیدم راستش را بگویم، ترسیدم بگویم مادرم بارها ازمن خواسته که اجازه بدهم به راحیل زنگ بزند وبرایش توضیح بدهد که ما دیگر نمی توانیم باهم ازدواج کنیم.
مادر میگفت به نفع خود راحیل است. میدانستم حرفهای مادر مال خودش نیست. او هم راحیل را دوست داشت. ولی بین دو راهی مانده بود. هر بار که مادر این حرف را میزد، می گفتم من بدون راحیل نمی توانم زندگی کنم. اگر شما میگویید با مژگان محرم بشوم خب میشوم. اما من فقط راحیل را میخواهم. البته هر چند وقت یک بار فریدون هم فشار میآورد.
–آره گفتم.
–خوب نظرشون چیه؟
–مگه مهمه راحیل؟ مگه ما می خواهیم با نظر این و اون زندگی کنیم؟
ناراحت شد.
–مادرآدم این و اون نیست. پس مادرت راضی نیست. اتفاقا مامان منم راضی نیست. بعد کمی مِن و مِن کرد و ادامه داد:
–البته نه که ناراضی ناراضی باشهها، ولی خب راضی راضیم نیست. نزدیک پارکی شدیم. احساس کردم تمرکزی برای رانندگی ندارم. کنارخیابان پارک کردم و پیاده شدیم.
ناخودآگاه دستم به طرف دستش رفت. فوری دستش را کشید.
–ببخشید حواسم نبود. چقدردستهایش را میخواستم. دستهایم را در جیبم گذاشتم و آرام آرام شروع به قدم زدن کردیم.
–اگه من مامانا رو راضی کنم مشکل حله؟
–مشکل ما حل شدنی نیست آرش.
–چه مشکلی؟ من که مشکلی نمی بینم.
–نمیبینی چون من نخواستم مشکلی به وجود بیاد. چون از هر حرفی، هر بی احترامی گذشتم، به خاطر تو و به خاطرخیلی چیزهای دیگه. ولی دیگه نمی تونم، حرف یه عمر زندگیه ، یه روز دوروز نیست. من فکرهام روکردم، همهی جوانب روهم سنجیدم.
صدایش میلرزید، حال خوبی نداشت.
–ما نمی تونیم ادامه بدیم آرش، باید همینجا تمومش کنیم.
خشکم زد همانجا ایستادم و با وحشت نگاهش کردم.
نگاهش به زمین بود.
–چی میگی راحیل، حالت خوبه؟ به دور دست خیره شد.
–چیزی رو گفتم که تو جراتش رو نداری بگی. من نظرمامانت رو می دونم، به حرفش گوش کن آرش. هم خانواده هامون مخالفن هم عاقلانترین کارهمینه.
"نکنه مامانم بی اجازه من بهش زنگ زده"
–مامانم بهت زنگ زده؟
–نه.
–پس از کجا میگی؟
پوزخندی زد و گفت:
–فکرکنم فقط من این موضوع رونمی دونستم که دیروز به لطف فامیلاتون فهمیدم. حالا اون زیاد مهم نیست، مهم اینه که بهترین کار همینه که گفتم.
اصلا نیازی به زنگ زدن مامانت نیست.
ماشالا اونقدر زبون نگاهشون قابل فهم و گیراست که اصلا نیازی به حرف زدن ندارن.
به خاطر آرامش همون بچهایی که از وقتی سوار ماشین شدیم فقط در موردش حرف زدی میگم. به خاطر مادرت و آرامش هر دومون.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...