eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
737 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرّحمن الرّحیم 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺 سلام علیکم و رحمت الله، صبح‌تون بخیر و عافیت، روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله 🌺 اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ «قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰ أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا ۗ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ ۖ وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ. بگو: «آیا غیر از خدا، چیزی را بخوانیم (و عبادت کنیم) که نه سودی به حال ما دارد، نه زیانی؛ و (به این ترتیب،) به عقب برگردیم بعد از آنکه خداوند ما را هدایت کرده است؟! همانند کسی که بر اثر وسوسه‌های شیطان، در روی زمین راه را گم کرده، و سرگردان مانده است؛ در حالی که یارانی هم دارد که او را به هدایت دعوت می‌کنند (و می‌گویند:) به سوی ما بیا!» بگو: «تنها هدایت خداوند، هدایت است؛ و ما دستور داریم که تسلیم پروردگار عالمیان باشیم.» (سوره مبارکه انعام، آیه ۷۱)
🌘🚨 ۶ توصیه مهم رهبر معظم انقلاب به بسیجیان : ۱-بسیجی بمانید. ۲-قدر خودتان را بدانید. ۳.دشمن‌تان را بشناسید.نقاط ضعف و نقشه‌های دشمن را بشناسید، دشمن تلاش می‌کند خود را قوی نشان دهد. و.مراقب نفوذ دشمن در مجموعه بسیج باشید، فرد فاسد می تواند در کسوت روحانی و یا بسیجی در بیاید. ۴.رشد معنوی خودتان را اندازه بگیرید، مراقب باشید که جلو می روید یا عقب می روید.سعی کنید جلو بروید. ۵.آمادگی عملی خود را حفظ کنید، نباید غافلگیر شد، یکی از کارهای دشمن این است که کاری را در نقطه‌ای با سر و صدا شروع می‌کند و در نقطه دیگر کار اصلی را انجام می‌دهد، مسئولان کشور به همه اطراف توجه کنند، برای ما منطقه غرب آسیا و شرق مهم است. ۶- و نکته ششم «ولَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ» سست نشوید، سستى نكنيد و اندوهگين مشويد كه شما اگر مؤمن باشيد، برتريد. (آل عمران-۱۳۹) فرارسیدن هفته بسیج بر تمامی بسیجیان دلاور و سخت کوش گرامی باد
27.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪐تا حال اینطوری شنیده بودی بهشت زیر پای مادران است یعنی چی __________________________________
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️رهبرمعظم انقلاب امام خامنه ای: ✨هروقت امام فراخوان می‌دادند، بسیاری از کارگران جوان و مؤمن که حتی نان شب آنها وابسته به درآمد روزانه‌شان بود، بعنوان بسیجی به جبهه‌ها می‌رفتند. .
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️اگر بچه بخواهید ولی خدا فقط یک فرزند بهتون بدهد.... 🎙 دکتر عزیزی 📎 📎
💢 تجلّی عفاف 🔷 عفاف، نه تنها در پوشش، بلکه در رفتار و کلام انسان نیز تجلّی می‌یابد. یک فرد عفیف، با اخلاق کریمه و رفتار پسندیده، جامعه را به سمت اخلاقیات سوق می‌دهد. 📎 📎
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️اگر بچه بخواهید ولی خدا فقط یک فرزند بهتون بدهد.... 🎙 دکتر عزیزی 📎 📎
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮در دعوای بین روشهای تربیتی درست و غلط، اونی باید کوتاه بیاد که به تربیت دلسوزتره...☝️ 🎙 دکتر عزیزی 📎 📎
هدایت شده از KHAMENEI.IR
✊ سخنرانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در دیدار هزاران نفر از بسیجیان سراسر کشور به مناسبت روز بسیج آغاز شد. ۱۴۰۳/۹/۵ 📱پخش زنده مرسم را از پیوند زیر ببنیید👇 🖥 Farsi.Khamenei.ir/live
39.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻 🔸جلسه هشتم 🍃امید در خانواده 🌹مدرس: حجت الاسلام تراشیون
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هجدهم ڪامران با یڪ نفس عمیق ڪنارم نشست و تا تہ ابمیوه اش رو سرڪشید -بفر
‌زنگ را زدم.لحظہ ای بعد مادرش در را باز ڪرد. با دیدن من حسابے جاخورد.انگار انتظار یڪ دختر با وقار چادرے را میڪشید! با خجالت سلام ڪردم و او با همان حالت تعحب وسوال منو بہ داخل خانه هدایتم ڪرد. خانہ ےساده ومرتب اونها منو یاد گذشتہ هایم انداخت.دورتا دور پذیرایے با پشتے های قرمز رنگ کہ روی هرکدام پارچہ ے توری زیبا وسفیدے بصورت مثلثے ڪشیده شده بود مزین شده بود.مادرش مرا بہ داخل یڪ اتاق ڪہ در سمت راست پذیرایے قرار داشت مشایعت ڪرد .فاطمہ بہ روے تختے از جنس فرفوژه  با پایے ڪہ تا انتهاے ران درگچ بود، تکیہ داده بود و با لبخند سلام صمیمانه اے ڪرد.زیر چشمانش گود رفتہ بود و لبانش خشڪ  بنظر میرسید.دیدن او در این وضعیت واقعا برایم غیر قابل هضم بود.بازهم بخاطر شوڪہ شدنم نفسم بالا نمے آمد وبه هن هن افتادم.بے اختیار ڪنار تختش نشستم وبدون حرفے دستهاے سردش رو گرفتم و فشار دادم.هرچقدر فشار دستانم بیشتر میشد ڪنترل بغضم سخت تر میشد. مادرش از اتاق بیرون رفت و فاطمہ مثل همیشہ با خوشرویے و لحن طنزآلود گفت: -بے ادب سلامت ڪو؟!قصد دارے دستم رو هم تو بشڪنے؟ ! چرا اینقدر فشارش میدے؟!فڪر میڪردم دیگہ نمیبینمت.گفتم عجب بے معرفتے بود این دختره!!رفت و دیگہ سراغے از ما نگرفت! چشمم بہ دستانش بود.صدام در نمے آمد: -خبر نداشتم! من اصلن فڪرش هم نمیڪردم تو چنین بلایے سرت اومده باشہ. خنده اے ڪرد و گفت: -عجب! یعنے مسجدے ها هم در این مدت بهت نگفتند من بسترے بودم؟! سرم را با تاسف تڪان دادم! چہ فڪرها ڪہ درباره ے او نڪردم! چقدر بیخود وبے جهت او را ڪنار گذاشتم درباره اش قضاوت ڪردم سرم را بالا گرفتم و آب دهانم را قورت دادم:من از آخرین شبے ڪہ باهم بودیم مسجد نرفتم. گره اے بہ پیشانے اش انداخت و پرسید:چرا؟! سرم دوباره پایین افتاد. فاطمہ دوباره خندید:چیشده؟! چرا امروز اینقدر سربزیر ومظلوم شدے؟ جواب دادم:-از خودم ناراحتم.من بہ تو یڪ عذرخواهے بدهڪارم. با تعجب صدایش را ڪمے بالاتر برد: -از من؟!! آه ڪشیدم.پرسید: -مگہ تو چیڪار ڪردے؟! نڪنہ تو پشت فرمون نشستہ بودی ومارو اسیر این تخت ڪردے؟ هان؟ خندیدم! یڪ خنده ے تلخ!!! چقدر خوب بود ڪہ او در این شرایط هم شوخے میڪرد.سرم را پایین نگاه داشتم تا راحت تر حرف بزنم فڪر میڪردم بخاطر حرفهام راجع بہ چادر ازمن بدت اومد و دیگہ نمیخواے منو ببینے! او با تعحب گفت: -من؟؟؟؟؟ بخاطر چادر؟ ! وبعد زد زیر خنده!!! وقتے جدیت من را دید گفت: -چادرے بودن یا نبودن تو چہ ربطے بہ من داره؟! من اونشب ناراحت شدم.ولے از دست خودم.ناراحتیم هم این بود ڪہ چرا عین بچه ها بہ تو پیشنهادے دادم ڪہ دوستش نداشتے! و حقیقتش ڪمے هم از غربت چادر دلم سوخت. آهے ڪشید و در حالیڪہ دستش رو از زیر دستم بیرون میڪشید ادامه داد: -میدونے عسل؟!!!چادر خیلے حرمت داره.چون لباس حضرت زهراست دلم نمیخواد کسے بهش بے حرمتے ڪنہ.من نباید بہ تویے ڪہ درڪش نکرده بودے چنین  پیشنهادے میدادم اون هم فقط بخاطر بسیج! تو خیلے خوب کارے ڪردے ڪہ سریع منو بہ خودم آوردی وقبول نڪردے.من باید یاد بگیرم ڪہ ارزش چادر رو  بخاطر امورات خودم وبسیج پایین نیارم.میفهمے چے میگم؟! من خوب میفهمیدم چہ میگوید ولے تنها جملہ اے را ڪہ مغزم دڪمہ ے تڪرارش را میزد این بود: -چادر لباس حضرت زهراست…میراث اون بزرگواره بازهم حضرت زهراا.چرا همیشہ برای هرتلنگرے اسم ایشون رو میشنیدم.؟! آه عمیقے ڪشیدم و با حرڪت سر حرفهاش رو تایید ڪردم. ادامہ دارد… نویسنده:
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_نوزدهم ‌زنگ را زدم.لحظہ ای بعد مادرش در را باز ڪرد. با دیدن من حسابے جا
مادرش با یڪ سینے چاے ومیوه وارد شد.بخارے دیوارے را ڪمے زیادش ڪرد و گفت:-هوا سرد شده.یڪ پتوے دیگہ برات بیارم مامان جان؟ ! فاطمہ با نگاهے عاشقانہ رو بہ دلواپسے مادرش گفت: -نہ قربونت برم.من خوبم.اینجا هم سرد نیست.برو یڪ ڪم استراحت ڪن تا قبل از اذان.خستہ اے. مادرش یڪ نگاه پرسروصدایے بہ هر دوے ماڪرد.نگاهش میگفت خیلے حرفها براے دردل دارد ولے از گفتنش عاجز است.من لبخند تلخے زدم و سرم را پایین انداختم.مادرش رفت و فاطمہ نجواڪنان قربان صدقہ اش رفت.پرسیدم: -از ڪے بہ این روز افتادے؟ جواب داد: -ده روزی میشہ روزاے اولش حالم خیلے بد بود..دڪترا یہ لختہ خونم تو مغزم دیده بودن ڪہ نگرانشون ڪرده بود.ولے خدا روشڪر هیچے نبود..چشمت روز بد نبینہ.خیلے درد ڪشیدم خیلے. دوباره خندید. چرا این دختر اینقدر بہ هرچیزے میخندید؟ یعنے درد هم خنده داره؟ دستش محڪم اومد رو شونہ هام و از فڪر بیرون پریدم. گفت : بیخیال این حرفها. اصل حالت چطوره؟   بزور لبخند زدم: -خوبم.اگر ملاڪ سلامت جسم باشہ!!! -پس روحت حالش خوب نیس!! -آره خوب نیست -میخواے راجع بهش حرف بزنیم؟! آهے ڪشیدم: -شاید اگر علتش رو بدونے دیگہ دلت نخواد باهام بگردے پوزخندے زد: -هہ!!!! فڪ ڪن من دلم نخواد با ڪسے بگردم!! من سریش تر از این حرفهام.اصلن تو رفاقت جنبہ ندارم.مورد داشتم طرف یہ سلام داده بوده بهم اونم محض ڪارت عضویت بسیج اینقدر سریش شدم ڪہ از بسیج ڪلن انصراف داده بود بخاطر مزاحمت هاے من -تو دختر بے نظیرے هستے.با تو بودن سعادت میخواد بادے بہ غبغب انداخت وگفت: -بلہ خودمم میدوووونم.پس لیاقت خودت رو اثبات ڪن.سعادت رو من تضمین میڪنم! دلم میخواست همہ چیز رو براش تعریف ڪنم ولے واقعا نمیتوانستم.اعتراف بہ گناهان بزرگم در مقابل دختر پاکدامنے مثل فاطمہ ڪار مشڪلی بود. گفتم:شاید یڪ روز ڪہ شهامتش رو داشتم اعتراف ڪردم! او پاسخ داد: -مگہ اینجا ڪلیساست ڪہ میخواے اعتراف ڪنے؟! اگه اعتراف بہ گناه دارے ڪہ اصلن بہ من ربطے نداره! بقول حاج آقا مهدوے اگر خدا میخواست گناه ما رو دیگرون بدونن وبفهمن ڪہ ستارالعیوب نمیشد؟ اگر خواستے باهام درددل کنے من سنگ صبور خوبیم و رازدار نمونہ اے.اما اگر اعتراف بہ گناهہ نمیخوام بشنوم.همہ ے ما گنهڪاریم! باز هم فاطمہ با یڪ جملہ ےقصار دیگہ حالم رو دگرگون ڪرد و اشڪم جارے شد. او آرام نوازشم میڪرد.میان نوازشهاش سوالے ذهنم را درگیر ڪرد.رو ڪردم بهش پرسیدم :حاج اقا مهدوے همون طلبہ ایہ ڪہ پیشنماز مسجده؟! تا اسم حاج آقا مهدوے را آوردم فاطمہ نگاهش محترمانہ شد و گفت: -ما بهشون طلبہ نمیگیم.ایشون یڪے از نخبہ هاے فقهہ.مدرس قرآن و سخنور قدریہ ایشون سال گذشتہ هم حاجے شدند. دلم میخواست بیشتر از او بدانم.گفتم: -ایشون در برخورد اولشون با من خیلے رفتار خوبے داشتند.من ڪہ هیچ وقت محبتشون یادم نمیره.چقدر خوبہ ڪہ همچین آدمهایے در اجتماع داریم.فاطمہ ڪہ از تعریفات من صورتش گلگون شده بود گفت: -اره ایشون حرف ندارن! از وقتے وارد این مسجد شدند بیشترین قشر نمازگزارانمون جوانان شدند.ایشون اینقدر محترم و با ملاحظست ڪہ هیچ ڪس ازشون نمیتونہ ڪوچڪترین انتقادی کنہ. با تردید از فاطمہ ڪہ انگار در رویایے غرق بود پرسیدم: -آقاے مهدوے….اممم ..متاهل هستند؟! فاطمہ با شتاب نگاهم ڪرد و در حالیڪہ سیبی برمیداشت و پوستش میڪند گفت: -امممم نه فعلن.ولی هییت امنا گویا میخوان براش آستین بالا بزنند!البتہ اگہ بتونن راضیش ڪنن  دلم هرے ریخت.طلبہ ے جوان مجرد بود..!! ادامہ دارد… نویسنده: