#فرزندداری
جملات ممنوعه که نباید به کودکان بگید
🔸بمیرم از دستت راحت بشم!
🔸دیگه مامانت نیستم!
🔸لولو میخوره تورو!
🔸غذا نخوری کوچولو میمونی!
🔸پلیس دستگیرت میکنه!
🔸لجبازی بین ۲ تا پنج سالگی طبیعیه و کودک بین این سنین به دلیل خودمختاری لجاجت میکنه و دوست نداره به حرف والدینش گوش بده. برای مجبور کردن کودک اونو نترسونید.
#کانالسنگرعفافوتربیت
#قرارگاهبسوےظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
🔵توفیق نماز لیلة الدفن #عالم_انقلابی علامه آیت الله حسن زاده آملی را امشب بهرمنده گردیم.
🔷نماز لیلة الدفن یا نماز وحشت
دو رکعت
🔷مرحوم حسن حسن زاده آملی فرزند عبدالله
⏳ نماز لیلة الدفن را در هر زمان از شب اول قبر (از اول شب تا صبح) میتوان خواند؛ اما بهترین وقت آن بعد از نماز عشا است.
🔵« جهت یادآوری، از فیض خواندن «نماز لیلة الدّفن» برای این استاد انقلابی ، خود را بهره مند گردانیم.
🔷باشد که با این عمل خیر و خداپسندانه، بخشی از دین خویش به این عالم وارسته را جبران کنیم.
«مَن لَم يَشكُرِ المَخلوقَ لَم يَشكُرِ الخالِقَ»
♣️نماز لیلَةُ الدّفن دو رکعت است که به یکی از دو روش خوانده میشود:
1⃣روش اول:
رکعت اول سوره حمد و آیة الکرسی
رکعت دوم سوره حمد و ده مرتبه سوره انا انزلناه میخواند
بعد از نماز بگوییم: «اللهمّ صَل علی محمّدٍ و آل محمّد وَ ابْعَثْ ثوابَها إلی قَبر فُلان بن فُلانْ (به جای "فلان بن فلان" نام میّت و پدرش را ببرد).
2⃣روش دوم:
رکعت اول، یک مرتبه سوره حمد و دو مرتبه سوره توحید
رکعت دوم یک مرتبه سوره حمد و ده مرتبه سوره تکاثر میخواند
بعد از سلام می گوید: «اللهمّ صل علی محمّدٍ و آل محمّد وَ ابْعَثْ ثوابَها إلی قَبر فُلان بن فُلانْ (به جای "فلان بن فلان" نام میّت و پدرش را ببرد).
وإبعث ثوابها إلی قبر حسن بن عبدالله حسن زاده آملی
🔷 حتما صدقه هم به نیت ایشان بدهیم به هر مقدار دلخواه ، در روایات علاوه بر این نماز ، به صدقه دادن هم در شب اول قبر توصیه شده است
🔷ان شاء الله با اهدای این هدایا، از شفاعت این عالم بزرگوار در قیامت برخوردار شویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عفافگرایی
🎥پیامد عدم رعایت عفاف
♨️ عاقبت افرادی که دستورالعمل خالق هستی و حدود #حلال_و_حرام تعیین شده از سمت #خداوند_حکیم را بیهوده دانسته و خودشان نسبت به حد و مرز #پوشش و #روابط خانواده خود اقدام میکنند، چندان دلپذیر نخواهد بود!
#پویش_حجاب_فاطمے
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_یازدهم شمارهی عاطفه را گرفتم. - الو عاطفه خوابی؟ - اره خ
:
💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_دوازدهم
بابا رضا نگاهم کرد.
-به یه شرط اجازه میدم که بری.
- چه شرطی؟
اینکه ازدواج کنی ،بعد هر جا که دوست داشتی،برو.
تا صبح فکرم درگیر بود که چطور بابا را راضی کنم.
صبح با تلفن عاطفه بیدار شدم.
- هااا...
-سلامت کو،رفتی دانشگاه بی ادب شدی؟ - ول کن عاطی اصلا حوصله ندارم
عاطی: بیخود ،من به خاطر جناب عالی اومدماااا
پاشو بیا دنبالم بریم بیرون
- عاطی بیخیال خواب میاد.
- پس دیشب تا صبح کارت چی بود حاج خانم
- داشتم فکر میکردم
- عع میزاشتی من هم می اومدم کمک باهم فکر میکردیم.
خوابم پرید.
-الان میام دنبالت.
دنبال عاطفه رفتم.
- سلام دوست عزیززززم.
-چیه مهربون شدی سارا؟
- عع یه بارم میخوایم مثل دخترای مودب حرف بزنیم نمیزاریا. کجا بریم حالا؟
-اول گلزار
- هیچی باز شروع شد ،عاطفه جان از جون اون شهید بیچاره چی میخوای،بابا؟
نشستم کناره سنگ قبر .
- میبینی مامان ، میخوام زندگی هم کنم نمیزارن ،مامان جون نمیشه بری تو خواب بابا ازش بخوای که منصرف بشه از ازدواج من...
حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار ،
دیدم عاطفه مثل همیشه سرش رو ،روی سنگ قبر شهیدش گذاشته داره گریه میکنه رفتم کنارش.
- سلام برادر،ببخشید این دوستمون شما را کلافه کرده.
-عع سارا بس کن زشته.
- چی چی زشته همیشه میای اینجا گریه میکنی، لااقل حرف دلتو بلند بهش بگو دیگه ،شاید راهی پیدا کرد.
-دیوونه،لازم نکرده ،بریم...
رفتیم پاتوق همیشگی
- عاطی کمک میخوام
- باز چه گندی زدی
- یه جور میگی که انگار همش در حال خرابکاری ام که.
عاطی: نه اینکه نیستی.
حالا بگو چی شده !
- میخوام از ایران برم ،بابا نمیزاره
- اول اینکه غلط کردی میخوای بری ،دومم خیلی خوب کاری میکنه.
عع مسخره بازی در نیار ،میخوام برم کانادا.
-وااایی شوخی نکن
-
- بابا میگه شوهر کنم برم الان من چیکار کنم
- این دیگه مشکل توست کاری از دست من برنمیاد. شرمنده.
- پاشو پاشو بریم ببینم چه گلی به سرم بگیرم
عاطفه را رساندم.
وقتی به خانه رفتم، خودم را در اتاق حبس کردم.
ت - الو ساناز !
- سلام سارا خانم خوبی؟
- سلام آقا سهیل خوبی؟
- مرسی تو خوبی ؟ ساناز خوابه.
- اشکالی نداره فردا تماس میگیرم ،به خانواده سلام برسونین.
سهیل: اوکی،شما هم سلام برسونین.
اه که چقدر از این پسره بدم میاد
ا
صبح کلاس داشتم.
اماده شدم.
رفتم پایین.
دیدم میز صبحانه آمادهاس .
ادامه دارد....
@dadhbcx
#فرزندداری
دلایل پر حرفی کودک
1⃣ یکی از مهمترین علتهای پر حرفی در کودکان، حس کنجکاوی و تمایل به دونستن همه چیزه. كودكان باهوش زياد سوال میپرسن.
2⃣ یکی دیگر از علتهای پرحرفی در کودکان، نیاز به جلب توجه هست.
3⃣ گاهی ترس کودکان هم باعت میشه زیاد صحبت کنن.
🔸اگر والدین به فرزندشون به اندازه کافی توجه کنند و واسش به طور اختصاصی وقت بذارن، اما باز هم فرزندشون به طور غیر عادی صحبت کنه، باید به دنبال ریشههای روانی قضیه بگردن.
#کانالسنگرعفافوتربیت
#قرارگاهبسوےظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
هدایت شده از کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
1_414483086.mp3
1.22M
🍃🍃🍃
دعای عهد
👤باصدای استاد فرهمند
اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده....
خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان..
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
هدایت شده از کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌺🌸🌺🌸🌺
✨از امام صادق (ع)روایت است:
⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️
#دعای_عهد
⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️
☘🌹☘🌹☘
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ .
☘🌹☘🌹☘
سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان
التماس دعا
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
چادرم واربعین🏴
#داستان_کوتاه
چای روضه را جلوی من گرفت. پفی کشیدم و گفتم: زود باش دیگه... گفتی اگه بیام اینجا با من میای خرید!
_ چشم لیلا جون... هنوز وقت هست... بذار مراسم تموم شه حتما میام.
شانه ای بالا انداختم و حواسم پرت جمعیت شد. صدای الهی آمین جمعیت، صدای سخنران را تازه به گوشم وصل کرد:
_ خدایا به زنان ما عفت و به مردان ما غیرت عطا فرما.. (الهی آمین)
_ انشاالله قدر این امانت و هدیه مادرمون زهرا را بدانیم صلوات.
نگاهم از میان جمعیتی که خارج میشد به سمت دختر بچهای خزید. مقداری قند توی دستان کوچکش بود. مادرش با دستکش دستمالهای مچاله روی زمین را جمع میکرد. به سمتش رفتم. کنارش زانو زدم. یک شکلات روکش دار از داخل جیبم درآوردم و به طرفش گرفتم. با نگاه معصومانه اش به من خیره شد.
_ کوچولو! این قندا رو دوست داری بخوری یا این شکلات منو؟
نگاهی به قندهای لوش شده توی دستانش انداخت. لحظه ای لبانش را کشید و چنده اش شد. شکلات را گرفت و قندهارا به روی دستمال کاغذی توی دستانم ریخت. انگار با وجود سن کمش شکلات روکش دار را ترجیح می داد. تشکر کوتاهی کرد و به سمت مادرش رفت.
ازجا بلند شدم. به ساعتم نگاهی انداختم و خودم را به جلوی در رساندم. مریم خونسردانه با مهمان ها خوش و بش میکرد. انگار قرارمان را فراموش کرده. مرا که دید لبخندی روی لبش نشست.
_ لیلا جان پذیرایی شدی؟
_ ممنون عزیزم دیرم شده... نمی خواستی بیای چرا منو کشوندی اینجا! وگرنه تاحالا خریدم رو کرده بودم و رفته بودم خونه. حالا باید همه روبدرقه کنی؟!
_ ای وای چشم ببخشید بریم.
سریع از بقیه عذر خواهی کرد وراهی شدیم.
اولین تاکسی به سمت فروشگاه دربست گرفتم و هردو عقب تاکسی، با فاصله نشستيم.نگاهم سمت پنجره بود. نزدیکترامدو گفت:
-من الان همراه شما و درخدمت شماهستم، شما مهمان امام. حسین بودی یکم صبورتر، خوشگل تر خوشروتر آهان... بخند اخم نکن!
به این سبک دلجویی اش عادت داشتم خندیدم و بعد از خرید برای برگشت سوار اتوبوس شدیم
- راستی لیلا دعا کن امسالم زائر اربعین آقا باشیم بابا دیشب گفت:مثل این چند سال برای زیارت اربعین جمع وجور کنیم وراهی کربلا بشیم. کاش توام میومدی. پول وپاسپورت که داری.
- مریم جان رسیدی، پیاده شو. من و چه به کربلا؟
-اه چه زود رسیدم باشه! باشه!من رفتم خداحافظ
با خودم گفتم من... کربلا..... اربعین
چند روز بعد وقتی رسیدیم به ایستگاهی که مریم پیاده می شد من هم بلند شدم
-پیاده میشی؟
-اوهوم، امروزم میخام مهمان امام حسین باشم
-میخای تو برو من دیرتر میام چون نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه.
-نه مشکلی نیست، خرید که نداری احتمالا؟
-با خنده و شوخی باقی راه را طی کردیم
رسیدیم این بار چشمم به پرچم سر در خانه شان خورد. به مجلس عزای امام حسین (ع) خوش آمدید.
انگار رفته رفته مانوس میشدم . چند مدت برنامه روزهایی که با مریم از دانشگاه بر می گشتیم،شرکت در مجلس عزاداری بود.
حس خوبی داشتم مثل یک پناهگاه امن که لحظاتی دور می شدم از خریدوسفرو دغدغه های همیشگی..
وقتی به خونه برمی گشتم، مادرم از شورو نشاطم تعجب می کرد.
یک روز که بعد برگشت باعلی خیلی خوش وبش کردم مادر پرسید:
-این کلاست که چندروز درهفته شش عصر بر می گردی خونه چطور کلاسی هست؟
-چطور مگه؟
-هیچی گفتم ببین اگر میشه ماهم بیاییم مثل قبلا طلبکارانه برنمی گردی و"خیلی شادتری.
مجلسی که گریه اش انرژی بخش بود.
بچه که بودیم محرم ها بامادر و پدرو علی، برادرم به امام زاده می رفتیم حس خوبی که درآن مجلس برایم تداعی می شد.
لحظاتی خاطرات کودکی ام را مرور می کردم که مادر دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:کجایی دختر، کلاس جدیدت رو میگم چه کلاسی هست؟
-بله چشم می پرسم حتما
چند وقتی گذشت.بعد روضه همراه مریم مشغول شستن ظرف ها بودم.
-لیلا نگفتی بالاخره میای؟
-راستش همه پس اندازم روبرای خرید ماشینم دادم. تازه من کجاو کربلا.
چند روز بعد
تنهااز خیابان رد می شدم آن طرف خیابان دختر بچه ای فال فروش، روی چمن های بلوارنشسته بود نگاهم به دخترک بود. صدای مهیب ترمز ماشین و سرو صدای مردم، وقتی چشم را باز کردم سنگینی پاهایم راحس کردم که مانع شد به پهلو برگردم.
نگاهم به قطره های سروم که با تیک و تاک ساعت هماهنگ بود خیره شدوخوابم برد.
گرمای دستان مادر و صدای ورود پرستار
-پاشو دخترخوب شام
-کی سروم رو جدا کردن؟
-، عزیزم، بخوابی برات خوبه،حتی مریم زنگ. زد دلم نیومد بیدارت کنم
-مریم؟کجاست؟
-کربلا
باز صدای زنگ تلفن بود مادر گوشی رابه دستم داد. مریم بود.
-الو سلام لیلا بین الحرمینم بهتری، سلام بده به آقا
دلم می خواست بایستم وسلام بدم اما دست روی سینه گذاشتم السلام علیک...
-آقا شفام بده سال بعد اربعین پیاده بیام پابوست. راستی منو هم لایق امانت مادرت زهرا کن.
-مریم بگو آقا دستمو بگیره منم چادری بشم.
✍️س. بیدار
🏴#اربعین
دلنامه های اربعینی...💔
#امام_حسین علیهالسلام
#کانالسنگرعفافوتربیت
#قرارگاهبسوےظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
امام على عليه السلام:
الرِّفقُ يَفُلُّ حَدَّ المُخالَفَةِ
نرمش و مدارا، تيزى مخالفت را كُند مى كند
غررالحكم حدیث560
#کانالسنگرعفافوتربیت
#قرارگاهبسوےظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
970K
جواب سوال11
✅ درک مسئله،وروشنگری،مرز بین اختیار واجبار راروشن می کنه.
🎙حجه الاسلام مختاری
#کانالسنگرعفافوتربیت
#قرارگاهبسوےظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
309.9K
سوال ۱۱
❌چرا حجاب اجباری است ؟
✳️ ایا اجبارلجبازی نمیاره⁉️
#کانالسنگرعفافوتربیت
#قرارگاهبسوےظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
چرا مضطرب میشیم؟
👆🏼معمولا وقتی ریشههای اضطراب مشخص بشه راه درمان خیلی راحتتر میشه.
#کانالسنگرعفافوتربیت
#قرارگاهبسوےظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
خانه تان طوری باشد که محیطی دوستانه و امن برای اکتشاف بچه ها باشد. شنیدن همیشگی اصطلاحاتی مثل ” بهش دست نزن” و ” ازش دور شو” می تواند باعث از بین رفتن استقلال شود.
هر چه قدر خانه ی شما برای بازی و اکتشاف بچه ها امن تر باشد کمتر نه می گویید. و هر چه قدر کمتر به او نه بگویید به طور چشمگیری کشمکش های بین شما و او کاهش می یابد.
کودکی که در خانه آزاد است کمتر لجبازی میکند و همکاری بهتری با والدینش خواهد داشت!
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
#خانواده_آسمانی ۲۲
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
خانواده آسمانی ۲۲.mp3
11.52M
#خانواده_آسمانی ۲۲
✦ رحمت خداوند زمانی بر انسان کامل شد که او را " برترین مخلوقات " قرار داد.
و به واسطه این رحمت عظیم از او یک طلب دارد؛
آن طلب چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_انصاریان
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز چهارشنبه، صد مرتبه
⚜️ یا حیُّ و یا قیّوم ⚜️
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
: 💗نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_دوازدهم بابا رضا نگاهم کرد. -به یه شرط اجازه میدم که بری. - چه شرطی؟
💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_سیزدهم
سر کلاس اصلا حواسم به حرفای استاد نبود.
آقای یاسری داد زد:
ده دقیقه هست کلاس تموم شده هنوز متوجه نشدید؟
ترسیده بودم.
وسایلم را جمع کردم از کلاس بیرون رفتم.
سوار ماشین شدم.
به خانه که رسیدم تلفنم زنگ خورد.
-سلام ساناز خوبی؟سلام عزیزم مرسی تو خوبی؟ کاری داشتی باهام؟
- میخواستم بگم بابا با رفتن به کانادا مخالفت کرد
-واسه چی؟
- نمیدونم،تازه میگه اول ازدواج بعد کانادا.
صدای خندهی ساناز بلند شد.
- واییی خدای من از حاجی همچین حرفی بعید نبود
- الان چیکار کنم؟
- ازدواج کن خوب!
تماس را قطع کردم.
ساعت ۹ شب بود که در خانه باز شد.
- سلام بابا جون
موقع خوردن شام من سکوت کرده بودم.
- سارا جان درس و دانشگاهت خوبن؟
- بله بابا جون همه چی عالیه.
+میخواستم بگم واسه عید میخوایم بریم مسافرت.
- کجا؟
- خونه عمو حسین.
- چه خوب ،ای کاش مامانم بود.
عمو حسین و بابا هم دوستان زمان جنگ بودند.عمو حسین به خاطر شغلش رفته ترکیه ،نمیدانم دقیقا چه شغلی دارند. ولی خیلی ادم مهمیست.عمو حسین یک دختر دارد با دوتا پسر.
پسرانش ازدواج کردند و لبنان زندگی میکنند.
دخترش هم اسمش سلماست. یک سال از من بزرگتر است. دختر فوقالعاده مهربان فهمیده و باحجاب.
خاله ساعده، مامان سلما هم مثل مامان فاطمم مهربون و دوست داشتنیست.
برای خاکسپاری مامان آمده بودند اما من ندیدمشان.
ا
صبح رفتم دانشگاه.
درکلاس دنبال جا برای نشستن بودم. استاد رسید و من در اولین صندلی خالی جاگیر شدم.
ادامه دارد.
@dadhbcx