کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هشتادم خواب دیدم فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب قامت بسته بود ن
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتاد_و_یکم
در رابستم.
پشت در آرام آرام اشک ریختم.
خدایا ممنونم که فاطمه رو سر راهم قرار دادی.من چقدر این دختر را دوست داشتم.چقدر احساس خوب و آرامش بخشی به من می داد.
کاش او خواهرم بود.کاش لحظه به لحظه کنارم بود تا مواظبم باشه خطا نکنم!
یاد جمله ی فاطمه افتادم!
(خدا تو رو در آغوش گرفته..).
بله من خدا رو دارم .لحظه به لحظه کنارمه.پس نباید حسرت بخورم که چرا فاطمه همیشه کنارم نیست.من در آغوش خدا فاطمه رو پیدا کردم..همینطور حاج مهدوی رو! پس در آغوش خدا میمونم.شاید خدا سوغات بیشتری در آغوشش پنهان کرده باشه!
امروز پر از انرژی ام. میخوام فقط با خدا باشم وشهدا!
رفتم سراغ سجاده و کتاب دعا!!
اولین اتفاق خوب افتاد!! فاطمه همون شب زنگ زد و با خوشحالی گفت : در مدرسه ی خصوصی ای که یکی از آشنایانش مدیریت اونجا رو به عهده داره به یک حسابدار نیاز دارن!
من که سر از پا نمیشناختم با خوشحالی گفتم:
این از برکت قدم توست..یعنی میشه منو قبول کنند؟؟
فاطمه هم با خوشحالی میخندید.
_ان شالله فردا باهم میریم برای مصاحبه.
روز بعد با کلی ذوق وشوق از خواب بیدار شدم. آرایش مختصری کردم و با اشتیاق چادرم رو پوشیدم.وقتی به خودم در آینه نگاه کردم بنظرم رژ لبم غلیط بود و با چادرم تناسبی نداشت.تصمیم سختی بود ولی رژم رو پاک کردم و با توکل به خدا، راهی آدرس شدم.
وقتی به سر در مدرسه رسیدم مو بر اندامم سیخ شد.روی تابلوی مدرسه نوشته بود (مدرسه ی غیر انتفاعی شهید ابراهیم همت)
حال عجیبی داشتم.وارد دفتر مدیریت که شدم فاطمه رو دیدم.بعد از سلام و احوالپرسی های معمول با خانوم مدیری که بسیار متشخص و با دیسپلین خاصی بودند در رابطه با اهداف مدرسه و همچنین کارایی های من صحبت شد و قرار بر این شد که من بی چک وچونه از شنبه کارم رو آغاز کنم!
به همین سادگی!!
ایشون که خانوم افشار نام داشتند علت این انتخاب رو فاطمه معرفی کرد و گفت:اگه ایشون شما رو تضمین میکنند بنده هیچ حرفی ندارم!
خدا میدونه با چه شور واشتیاقی از در مدرسه بیرون اومدم. اگر شرم حضور نبود همانجا فاطمه رو در آغوش میگرفتم و می رقصیدم.! ولی صبر کردم تا از آنجا خارج شویم.اون وقت بود که فهمیدم فاطمه هم درست در شرایط من بوده. باخوشحالی همدیگر رو بغل کردیم .
فاطمه گفت: بیابریم یه چیزی بخوریم. دلم میخواد این اتفاق رو جشن بگیریم.
به یک کافه رفتیم و به حساب من، باهم جشن مختصری گرفتیم.برای ناهار به دعوت فاطمه تا خونشون رفتیم و در جمع گرم وصمیمی اونجا مشغول حرف زدن درباره ی آرزوهامون شدیم شدیم.فاطمه با حرفهای امید بخشش منو از حس زندگی لبریز میکرد وگاهی یادم میرفت چه مشکلاتی پشت سرم دارم!
گرم گفتگو بودیم که تلفن فاطمه زنگ خورد.ناگهان چهره ی او تغییر کرد و با دلواپسی و ناباوری نگاهم کرد.
من که هنوز نمیدونستم شماره ی چه کسی روی تلفن افتاده با نگرانی پرسیدم:کیه؟!
فاطمه با دهانی باز گفت:حااامد
من ذوق زده شدم.گفتم:ای ول!!!! چقدر خدا عادله…یکی من یکی تو..پس چرا جواب نمیدی؟
_آخه اون شماره ی منو از کجا آورده؟؟!! من که شماره همراهم رو بهش ندادم’!!
میترسیدم تلفن قطع شه و من نفهمم حامد قصدش از تماس چی بوده!
با حرص گفتم: بابا خب جواب بده از خودش میپرسی!
فاطمه دستهاش میلرزید:
_نه..نه نمیتونم
رفتارش برام غیر قابل درک بود.با اصرار گفتم:
_فاطمه. .لطفا..!!!تو روخدا جواب بده..مگه دوستش نداری؟
فاطمه با تردید گوشی رو جواب داد. ومن فقط در میان سکوتهای طولانی چنین جوابهای میشندیم
_سلام..ممنون..نه..شماره مو کی بهت داده؟
حامد؟؟؟…..من خوبم.!.ما قبلا در این مورد حرف زدیم ..نمیتونم؟
حدس اینکه اونها درمورد چی حرف میزنند زیاد سخت نبود ولی از اواسط مکالمه سکوت فاطمه طولانی شد و قطرات اشکش یکی پس از دیگری روی گونه های سفید و خشگلش برق میزد.داشتم از فضولی می مردم.
فاطمه گوشی رو قطع کرد و با دستش صورتش رو پوشاند وبی صدا گریه کرد.با نگرانی وکنجکاوی پرسیدم:فاطمه چیشد؟
حامد چی میگفت؟؟
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هشتاد_و_یکم در رابستم. پشت در آرام آرام اشک ریختم. خدایا ممنونم که فاطم
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتاد_و_دوم
فاطمه کمی گریه کرد و بعد گفت:بیچاره حامد!! میترسم آه این پسر منو بگیره!
پرسیدم:چرا؟؟بگو چی میگفت بابا دقم دادی..
_میگفت …میگفت..با عمو وزن عمو حرفش شده سر زندگیش.داشت پشت خط گریه میکرد.میگفت نمیتونه دیگه به این وضعیت ادامه بده..میخواست تکلیفش رو روشن کنم
با خوشحالی گفتم.:خب این که خیلی خوبه..آفرین به حامد که اینقدر وفاداره..تو باید خوشحال باشی نه ناراحت.
او با گریه گفت:رقیه سادات تا وقتی عمو وزن عمو منو نبخشن نمیتونم برگردم..جمله ی آخر حامد این بود که هنوز دوسش دارم یا نه..
_با کلافگی گفتم :خب پس چرا بهش نگفتی دوسش داری؟
_نمیدونم…روم نشد..چندساله گذشته. .
چقدر او با من فرق داشت!!نه به حیای بیش از اندازه ی او و نه به شهامت من در ابراز احمقانه ی اونشبم در ماشین حاج مهدوی!
او رو بغل گرفتم و شانه هایش رو ماساژ دادم.فاطمه در میان گریه تکرار میکرد.میترسم رقیه سادات.. میترسم..
من با شیطنت جمله ی خودش رو تکرار کردم:خدا تو رو در آغوش گرفته دختر جان!! بترسی با مخ افتادی رو کاشیها!!
اودر میان گریه خندید و با تاسف گفت: ممنونم که یادم آوردی خودم هم به حرفهام معتقد باشم!!
من با امیدواری گفتم:فاطمه دلم روشنه! اونشب وقتی باهم نماز شب میخوندیم و دعا میکردیم برام مثل روز روشن بود که به زودی حاجت روا میشیم.دیدی چقدر قشنگ در یک روز خدا یک خبر خوب بهمون داد؟ من میدونم تو به آقا حامدت میرسی ومن…
آآآه! !! ولی من هیچ گاه به حاج مهدوی نمیرسیدم!! همونطور که کامران از جنس من نبود من هم در شان حاج مهدوی نبودم! ولی خوشحالم از اینکه عشقش رو در دلم پنهان دارم! چون این عشق، هزینه ای نداره! وبرام کلی اتفاق خوب به ارمغان میاره!
فاطمه جملم رو تکمیل کرد:
_و تو هم ان شالله از شر اون والضالینها نجات پیدا میکنی و همسریک مرد مومن خداشناس میشی!
اینقدر این جمله ی فاطمه حرف دلم بود که بی اختیار گفتم:آخ آخ یعنی میشه؟؟
فاطمه با خنده گفت:زهرمار! خجالت بکش دختره ی چشم سفید!
وقتی دید خجالت کشیدم با لحنی جدی گفت:
_آره عزیزم چرا که نه! ! تو از خدا بخواه خدا حتما بهت میده.
الان بهترین فرصت بود تا به شکلی نامحسوس نظر فاطمه رو درباره ی علاقم به حاج مهدوی بپرسم. با من من گفتم:
_اووم فاطمه..؟؟ بنظرت یک مرد مومن با آبرو هیچ وقت حاضره عشق یک دختری مثل منو که سالها تو گناه بوده، بپذیره؟! امیدوارم باهام رو راست باشی!
فاطمه کمی فکر کرد.!!
شاید داشت دنبال کلماتی میگشت که کمتر آزرده ام کنه.شاید هم داشت حرفم رو بالا پایین میکرد تا مناسب ترین جواب رو ارایه بده.
دست آخر اینطوری جواب داد:
_ببین من نمیدونم یک مرد مومن واقعا در شرایطی که تو داشتی چه تصمیمی میگیره ولی بهت اطمینان میدم اگه اون مرد من بودم عشقت رو قبول میکردم!
من با تعجب گفتم:واااقعا؟؟؟
فاطمه با اطمینان گفت:بله!!! ولی حیف که مرد نیستم و تو محبوری بترشی!!!
گفتم:پس تو هم قبول داری که هیچ مردی حاضر نیست منو قبول کنه..درسته؟
فاطمه از اون نگاه های مخصوص خودش رو کرد و گفت: عزیزم تو نگران چی هستی؟؟
اصلا اگه تو توبه کرده باشی چرا باید همسر آینده ت درمورد گناهانت چیزی بفهمه؟خدا همچین قشنگ برات همه گذشته رو پاک میکنه که خودت هم یادت میره! پس نگران هیچ چیز نباش.
دوباره آروم گرفتم. وقت اذان مغرب شد.فاطمه اصرار کرد که باهم به مسجد بریم.باید بهانه می آوردم که نرم ولی دلم برای شنیدن صوت حاج مهدوی تنگ شده بود.وقتی مسجدی ها با من مواجه شدند همه با خوشرویی و خوشحالی ازم استقبال کردند و ابراز دلتنگی کردند.خیلی حس خوبی داشت که آدمهای خوب دوستم داشتند.سرجای همیشگی با صوت زیبای حاج مهدوی نماز خوندیم.وقت برگشتن دلم میخواست به رسم عادت او را ببینم ولی من قول داده بودم که دیگه برای ایشون دردسری درست نکنم.ناگهان فاطمه کنار گوشم گفت:میای با هم بریم یه سر پیش حاج مهدوی؟؟
من که جاخورده بودم گفتم:برای چی؟
فاطمه گفت: میخوام یک چیزی برام روشن شه.یک موضوع دیگه هم هست که باید حتما امشب باهاش حرف بزنم.
شانه هام رو بالا انداختم.:خب دیگه چرا من باهات بیام؟!خودت تنها برو
فاطمه با التماس گفت:نمیشه تنها برم.خوبیت نداره.تو هم باهام بیا دیگه.زیاد وقتت رو نمیگیرم!
فاطمه نمیدانست که چقدر بی تاب دیدن حاج مهدوی هستم ولی روی نگاه کردن به او رو ندارم.مخصوصا حالا که از احساس من باخبره با چه شهامتی مقابلش بایستم؟
قبل از اینکه تصمیمی بگیرم فاطمه دستم رو کشید وبا خودش به سمت درب ورودی آقایان برد.
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
💠سالروز وفات بانوی کـــربلا، خواهـر صبر و شجـاعت حضرت امّکلثوم سلاماللهعلیها، بر عموم شیعیان تسلیت باد
📎 #سالروز_وفات
📎 #بانوی_کربلا
📎 #حضرت_ام_کلثوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو چشماش پیروزی موج میزنه....
شما هم میبينيد ؟
۴۵ هزار نفر در غزه در ۱۵ ماه اخیر شهید شدهاند....
اما در این مدت بیش از ۸۵ هزار نوزاد به دنیا آمده اند.
و اینطوریه که مقاومت همچنان زنده اس....
جهاد فرزند آوری رو باید از زنان غزه آموخت
#مقاومت
💢 کتابخوانی با فرزند
🔷 اگر فرزندتان بیشتر وقت خود را در دنیای دیجیتال میگذراند، او را به مطالعه کتابهای فیزیکی تشویق کنید. مثلاً هر ماه یک کتاب جدید انتخاب کرده و با هم بخوانید. این کار به او کمک میکند تا ارتباط بهتری با اطلاعات و دنیای واقعی برقرار کند.
📎 #خانواده
📎 #تربیت
📎 #سبک_زندگی
💢 نماز؛ راه رسیدن به معشوق
🍃 احساس لذت در نماز یک سری مقدمات خارج از نماز دارد و یک سری مقدمات در خود نماز. آنچه كه قبل از نماز و در خارج نماز بایستی ملاحضه شود و عمل شود، این است كه انسان گناه نكند، قلب را سیاه نكند، دل را تیره نكند، معصیت روح را مكدر می كند، نورانیت دل را می برد.
📎 #علماء
📎 #اخلاقی
📎 #نماز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام بهترین و بالاترین عمل در آخرت
🎙 حجت الاسلام فرحزاد
📎 #امام_علی
📎 #فضائل_امیرالمومنین
💢 پرورش کودکان
🍃 امام خمینی (ره) معتقد بودند که آموزش مسائل دینی به کودکان باید با ملایمت و بدون افراط و تفریط صورت گیرد تا شوق و علاقه آنها به دین حفظ شود و از دین گریزان نشوند. ایشان بر این باور بودند که نباید چهره شیرین اسلام را با سختگیری به کام کودکان تلخ کرد.
📎 #علماء
📎 #اخلاقی
📎 #فرزند_آوری
روش انفاق.mp3
2.45M
🎧روش صحیح انفاق کردن
🎙️حجت الاسلام #رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نتیجه غیبت کردن
◽خوردن گوشتِ مرده ی برادر مؤمن
🎙️حجت الاسلام #انصاریان
#دیوارنگاره | نگذاشت دشمن به خانه برسد
🏡در آستانه سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی از جدیدترین دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) با شعار «نگذاشت دشمن به خانه برسد» رونمایی شد.
#تک_فرزندی🌹
بچه اى كه خواهر و برادر ندارد،
احساس تنهايى ميكند.
چنین کودکی، احتمال اينكه براى پر نمودن خلأ روانی اش به صورت افراطى به "وسايل ارتباطى" روى آورد بيشتر است.
❤️
هدایت شده از KHAMENEI.IR
31.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ ویژه ایام پنجمین سالگرد شهید سلیمانی
📹 گزارش خبری | «این صدای ملت ایران است»
🔹️ گزارشخبری ویژهای در پاسداشت بدرقهی بینظیر شهید حاج قاسم سلیمانی و یاران توسط ملت بزرگ ایران
📥 سایت | آپارات
🖥 صفحه ویژه قهرمان؛ سلیمانی 👇
farsi.khamenei.ir/ShahidSoleimani
🔷بصیرت یعنی👇
⬅️شناخت زمان.
⬅️شناخت نیاز.
⬅️شناخت اولویّت.
⬅️شناخت دشمن.
⬅️شناخت دوست.
⬅️شناخت وسیلهاى که در مقابل دشمن باید به کار برد.
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 چهارشنبه
☀️ ۱۲ دی ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۳۰ جمادیالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 1 ژوئن 2024 میلادی
📖 حدیث امروز:
✳️ امام صادق (علیه السلام) :
دوستان وفادار داشته باش ؛ چرا كه آنان در روزگار آسودگى ، ذخيره محسوب مى شوند و در روزگار گرفتارى ، سپر بلا خواهند بود.
📚 بحارالانوار ، ج ۷۸ ، ص۱۲۱
🔖 مناسبت امروز:
🎄آغاز سال 2025 میلادی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_خدایا چرا بخشیدی این ادم گناهکارو؟
+مگه نمیفهمین بوی گرد و غبار حرم حسین مارو میده (:
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
سلام امام زمانم✋🌸
پدر مهربانم مهدےجان فرمودهايد كه امان اهل زمين هستيد،
اے امان زمين و زمان! زندگیهامان به هم پيچيده است و گرفتارےها و بیمارےها بيشمار ... ظالمین صهیونیست ظلم را از حد گذراندهاند...
میخواهيم از تمام سختیها فرار كنيم، و به امنترين آغوش دنيا بياييم؛ به شما پناه میآوريم، ما را دريابيد ...
اے بُرده امان از دل عشاق کجایی
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد
#قرار_صبحگاهی
🦋هدیه به مادر امام زمان
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
🌼 دعای عهد با #امام_زمان عج
✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
🌺🌸🌺🌸🌺
✨از امام صادق (ع)روایت است:
⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️
#دعای_عهد
⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️
☘🌹☘🌹☘
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ .
☘🌹☘🌹☘
سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاحب الزمان
التماس دعا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌹اعمال شب اول ماه رجب:
🌺از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که به هنگام رؤیت هلال ماه رجب، این دعا را مىخواند: «اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَیْنا بِالاْمْنِ وَالاْیمانِ وَالسَّلامَةِ وَالاْسْلامِ رَبّى وَرَبُّکَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ»؛
(خدایا این ماه را بر ما به امنیت و ایمان و سلامت و دین اسلام نو کن، پروردگار من و پروردگار تو (اى ماه) خداى عزوجل است.)
🌺و همچنین از آن حضرت نقل شده است که وقتى هلال ماه رجب را مىدید، مىفرمود: «اَللّهُمَّ بارِکْ لَنا فى رَجَب وَشَعْبانَ، وَبَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ، وَاَعِنّا عَلَى الصِّیامِ وَالْقِیامِ، وَحِفْظِ اللِّسانِ، وَغَضِّ الْبَصَرِ، وَلا تَجْعَلْ حَظَّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَالْعَطَشَ»؛
(خدایا برکت ده بر ما در ماه رجب و شعبان و ما را به ماه رمضان برسان و کمکمان ده براى گرفتن روزه و شب زندهدارى و نگهدارى زبان و پوشیدن چشم و بهره ما را از آن ماه تنها گرسنگى و تشنگى قرار مده.)
✅ غسل کردن: سیّد بن طاووس مىگوید در کتب «عبادات» روایتى از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یافتم که آن حضرت فرمود: هر کس ماه رجب را درک کند و در اول، وسط و آخر آن، غسل کند همانند روزى که از مادر متولد شده، از گناهان خارج شود (و پاک شود).
✅ زیارت امام حسین(علیه السلام) در این شب فضیلت بسیار دارد.
✅ بعد از نماز مغرب، ۲۰ رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت یک بار سوره «حمد» و یک بار سوره «توحید» بخواند، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) در پاداش این عمل فرمود: هر کس چنین کند، به خدا سوگند خودش، خانوادهاش، مالش و فرزندانش محفوظ بمانند و از عذاب قبر پناه داده شود... و در قیامت به سرعت از صراط بگذرد.
✅ بعد از نماز عشاء، دو رکعت نماز به جا آورد، در رکعت اول «حمد» و «الم نشرح» را یک مرتبه و سوره «توحید» را سه مرتبه بخواند و در رکعت دوم، سورههاى «حمد»، «الم نشرح»، «توحید» و «معوّذتین» (سورههاى ناس و فلق) را یک بار بخواند و پس از سلام ۳۰ مرتبه بگوید: «لا اله الاّ الله» و ۳۰ مرتبه «صلوات» بفرستد، رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کسى که این عمل را انجام دهد، خداوند گناهانش را مىآمرزد و از گناه پاک مىشود.
✅ ۳۰ رکعت نماز بخواند، (هر دو رکعت به یک سلام) در هر رکعت یک مرتبه «حمد» و یک مرتبه «کافرون» و سه مرتبه «توحید» را بخواند. در روایتى رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر مرد و زن مؤمنى چنین کند، خداوند تمام گناهان کوچک و بزرگ وى را مىآمرزد و تا سال بعد، خداوند نامش را در فهرست «نمازگزاران» مىنویسد و از نفاق پاک مىشود.
✅ احیاى شب اول ماه رجب: شیخ طوسى در «مصباح المتهجّد» از امام صادق(علیه السلام) از جدش از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده است که آن حضرت دوست داشت که در چهار شب از شبهاى سال، فارغ از هر چیز، به عبادت بپردازد: شب اوّل ماه رجب، شب نیمه شعبان، شب عید فطر و شب عید قربان.
در حدیثى دیگر، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که «تا مىتوانى بر احیاى شبهاى عید فطر، عید قربان و... شب اول رجب مراقبت کن.
✅ خواندن دعایى که از امام جواد(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: مستحب است انسان، در شب اول رجب، با این کلمات، دعا کند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاَنَّکَ مَلیکٌ، وَاَنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء مُقْتَدِرٌ، وَاَنَّکَ ما تَشآءُ مِنْ أَمْر یَکُونَ اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ مُحَمَّد نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، یا مُحَمَّدُ یا رَسُولَ اللهِ، اِنّى اَتَوَجَّهُ بِکَ اِلَى اللهِ رَبِّکَ وَرَبِّى لِیُنْجِحَ بِکَ طَلِبَتى»
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صله رحم، بزرگترین نیاز بشر
👤حکیم خیراندیش
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هشتاد_و_دوم فاطمه کمی گریه کرد و بعد گفت:بیچاره حامد!! میترسم آه این پس
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتاد_و_سوم
دل توی دلم نبود.اصلا حال خوبی نداشتم. فاطمه خادم مسجد رو صدا کرد و سراغ حاج مهدوی رو گرفت.
لحظاتی بعد حاج مهدوی در حالیکه با همون مزاحم های همیشگی مشغول گپ و گفت بود در چهارچوب در حاضر شد.
.سرم رو پایین انداختم به امید اینکه شاید منو نشناسد و با کیسه ی کفشی که مقابل پام افتاده بود بازی کردم.
فاطمه که انگار خبر داشت گفتگوی این چند جوون تمومی نداره با روش معمول خودش یک یا الله گفت و توجه آنها رو به خودش جلب کرد.
حاج مهدوی خطاب به جوونها گفت:ان شالله بعد صحبت میکنیم.یا علی..
وبعد به سمت ما اومد.
خدا میداند که چه حالی داشتم در اون لحظات.
صدای زیبا آرامش بخشش در گوشم طنین انداخت:
_سلام علیکم والرحمت الله
فاطمه با همان وقار همیشگی جواب داد ولی من از ترس اینکه شناخته نشم سرم رو پایین تر آوردم و آهسته جواب دادم.
فکر کنم مرا نشناخت.
شاید هم ترجیح داد مرا نادیده بگیرد.
خطاب به فاطمه گفت:خوبید ان شالله؟ خانواده خوبند؟ در خدمتتونم
فاطمه با صدای آرامی گفت:حاج آقا غرض از مزاحمت ، امروز آقا حامد تماس گرفته بودند.
_خب الحمدالله.پس بالاخره تماس گرفتند؟
_پس حدسم درست بود.شما شماره ی بنده رو داده بودید خدمتشون؟
_خیر! بنده فقط ارجاعشون دادم به پدر محترمتون.ولی با ایشون صحبت کردم.بنده ی خدا خیلی سرگشته و مغموم هستند.حیفه سرکار خانوم! بیشتر از این درست نیست این جوون بلا تکلیف بمونه.اتفاقا دیشب من خونه ی عمو مهمان بودم وحرف زندگی شما هم به میون کشیده شد.اون بنده ی خداها بعد اینهمه سال به حرف اومدند که اصلا مخالفتی با وصلت شما نداشتند و شما خودتون همه چیز رو بهم زدید!!!
فاطمه با صدایی لرزون گفت:بله.
قبلن هم که گفته بودم.ولی دلیلم فقط و فقط نارضایتی و دلخوری شدید اونها از من بوده.نه اینکه خودم خوشی زیر دلم زده باشه!
_ببینید…من قبلا گفتم باز هم تاکید میکنم که در این حادثه یا هیچ کسی مقصر نبوده یا همه!
از من مهدوی که بیتوجه به حال ایشون سفر رفتنه بودم گرفته، تا راننده هایی که تو خیابون شما رو تحریک به این حادثه کردند..
ولی خب از اون ور هم باید کمی حال عمو و زن عمو هم درک کرد.هرچی باشه اولادشون رو از دست دادن.جوون از دست دادن.خب طبیعیه که دیر فراموش کنند.حالا من کاری به جریانات بین شما فعلن و در حال حاضر ندارم.بحث من، در مورد آقا حامده.این جوون هم باید تکلیفش روشن بشه.من به ضرص قاطع میگم در این مصیبت بیشترین کسی که متضرر شد این جوونه! درفاصله ی یک هفته هم، همشیره ش رواز دست داد هم زندگیش رفت رو هوا..
ایشون از وقتی که چندماه پیش شما دچار حادثه تصادف شدید واقعا از خود بیخود شدند.نمیشه که همینطوری به امان خدا رهاشون کرد که خانوم بخشی!
فاطمه با درماندگی گفت:خب شما میفرمایید من چه کنم؟
_احسنت!! شما الان تشریف ببرید منزل .ان شالله من فردا میام درحضور پدر ومادر صحبت وچاره اندیشی میکنیم.ان شالله خدا به حرمت روح اون مرحوم، گره از کارتون وا میکنه ودلها رو دوباره به هم پیوند میزنه.
فاطمه آهی کشید و گفت:ان شالله..ممنونم ازتون حاج آقا. مزاحمتون نمیشم..
وقت رفتن بود.هنوز هم نمیدونم چرا فاطمه منو دنبال خودش به این نقطه کشونده بود وقتی حضورم در حد یک مجسمه بی اهمیت بود!!
دلم میخواست قبل از رفتن یک نگاه گذرا و کوتاه به صورتش بندازم. چون مطمئن بودم او نگاهم نمیکند همه ی جسارتم رو جمع کردم و نگاهش کردم. یک نگاه کوتاه و گذرا.
عجب موجود حریصیه این بشر!!
حالا آرزو داشتم که کاش او هم به من نیم نگاهی بندازه و ببینه که چقدر زیبا چادر سرم کردم.ولی او مرا نگاهم نکرد.حتی در حد یک نیم نگاه!
با نا امیدی نگاهم رو به سمت پایین هدایت کردم که ناگهان چشمم افتاد به تسبیح در دستانش!!
بی اختیار گفتم:عهه اون تسبیح. ..
فاطمه که قصد رفتن داشت با تعجب نگاهم کرد.
حاج مهدوی متوجه ام شد و با اخمی کمرنگ نگاه گذرایی به من کرد و بعد چشم دوخت به تسبیحش!!
شرمنده از وضعیت کنونی آهسته گفتم:التماس دعا.
بهسرعت با فاطمه از او جدا شدیم.ذهنم درگیر بود.هم درگیر اخم سرد حاج مهدوی وقتی که نگاهش بانگاهم تلاقی کرد وهم درگیر تسبیح سبزرنگی که در دست داشت و در خواب چندشب پیشم الهام به من بخشیده بود!
این یعنی اینکه اون خواب همچین بی تعبیر هم نبوده.دلم شور افتاد..تعبیر اون خواب چی بود؟!!!
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هشتاد_و_سوم دل توی دلم نبود.اصلا حال خوبی نداشتم. فاطمه خادم مسجد رو ص
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
به خانه برگشتم.لحظه ای از فکر اون خواب وتسبیح بیرون نمی آمدم. اینجا در حوالی من چه خبر بود؟!
دستهای توانمند غیب رو در روزگارم حس میکردم!
یک چیزی در شرف اتفاق بود..شاید هم اتفاق افتاده بود.نمیدانم ولی این حال رو دوست داشتم!
روی تختم دراز کشیدم. دستمال گلدوزی شده ی حاج مهدوی را روی صورتم گذاشتم و عمیق بو کشیدم.هنوز هم عطرش به تازگی روز اول بود.این دستمال زیبا کار دست کی بود؟ شاید الهام!! ولی نه!!
محاله حاج مهدوی یادگار الهام رو به کس دیگری امانت بده!
نفهمیدم کی خوابم برد.نیمه های شب از خواب بیدارشدم و بی اراده به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم.وقتی به خودم اومدم در حال خواندن نماز شب بودم! این من بودم؟؟؟ چرا حس میکنم اراده ای از خودم ندارم و دارم توسط نیرویی دیگر کنترل میشم؟! آهان یادم افتاد!! من در آغوش خدا هستم!
شنبه از راه رسید ومن روز اول کاریم رو در مدرسه ی شهید همت آغاز کردم.رفتار پرسنل آنجا بسیار خوب و محترمانه بود و خوشحال بودم در جایی کار میکنم که همه ی نیروهای آنجا وفادار به مبانی اخلاقی و اسلامی بودند.و یک سالن کوچکی رو اختصاص داده بودند به موزه ی شهدا.
من باور نمیکردم که همه ی این جریانات اتفاقیست.بالاخره من هم نزد اون بالاییها دیده شدم.
قربان آن شهدایی که اگرچه میدونستند من بخاطر اونها اونجا نیامدم و حتی درست یادم نمیاد شلمچه و فکه چه شکلی بوده باز با تمام این حال، بعد از بازگشتم، دعا و برکتشون وارد زندگیم شده وبه معنای واقعی حول حالنا الی احسن الحال شدم.
حدود ساعت چهار بود که خسته از روز کاری به خانه برگشتم.خواستم وارد آپارتمانم بشم که صدای کامران درجا میخکوبم کرد.
_عسل؟؟
سرم رو به طرف صدا برگرداندم.
کامران تیپ اسپرت مشکی و جذب به تن کرده بود.
لعنت به نسیم و مسعود که آدرس منو به او دادند.
او با لبخندی دوستانه نزدیکم آمد.
_اونروز فک کردم همینطوری چادر سرت کردی ولی الان هم دوباره با چادر میبینمت.راستش اول نشناختمت!!
الان دقیقا من باید با اوچه رفتاری میکردم؟ سرد وسنگین یا محترمانه و درحدمعمول؟
پرسیدم:اینجا چی کار میکنی؟
او که نور آفتاب چشمهایش رو اذیت میکرد، لبخندی به پهنای صورت زد که دندانهای سفید ومرتبش عرض اندام کردند.
گفت:اومدم دنبالت بریم بیرون صحبت کنیم.
دستپاچه گفتم:چی؟؟ کامران من قبلا باهات حرفهامو زدم.نزدم؟؟
کامران دستش رو چتر چشمانش کرد: آره، ولی قرار شد بعد با هم حرف بزنیم.
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه پرسید:
راستی؟؟
اون دوستت وقتی اومد چیشد؟ بدنشد که برات؟؟ ..شد؟
کوتاه گفتم:چی بگم!
با نگرانی به اطرافم نگاه کردم.از پشت پنجره ی آپارتمانم یکی داشت مخفیانه نگاهمون میکرد.
گفتم:
_کامران من تو این محل آبرو دارم. چون تنها زندگی میکنم نمیخوام کسی درموردم دچار سوظن بشه!
کامران با کلمات تند وسریع گفت: آره آره.آره..الان از اینجا میریم. بیا سوار ماشین شو بریم یه جا حرف بزنیم .اینجا خوبیت نداره!
با درماندگی گفتم:کامران خواهش میکنم اصرار نکن.من جوابم منفیه..هم به بیرون رفتنمون هم به درخواست اون روزت..
او سرش رو با ناراحتی تکون داد و در حالیکه سعی میکرد غرورش رو حفظ کنه گفت:
_خب حالا یه سر بیا بریم بیرون حرفهای منم بشنو بعد تصمیم بگیر!
عجب گیری افتاده بودم ها! !
هرچه من ممانعت میکردم باز کامران اصرار میکرد.
دوباره نگاهی به پنجره ی همسایه انداختم. پرده تکانی خورد.
دست آخر مجبور شدم برای اینکه همسایه های بیشتری متوجه ی حضور او نشوند سوار ماشینش بشم ولی درصندلی عقب نشستم.
کامران دلخور و بداخلاق از رفتار من در حالیکه ماشینش رو روشن میکرد گفت: بااشه بااااشه عسل خانوم! بتاااز برای خودت،بتاااز..
با لحنی سرد گفتم:لطفا زودتر کامران حرفهاتو بزن.من خیلی عجله دارم باید جایی برم.
کامران آینه ی مقابلش رو طوری تنظیم کرد که صورتم مشخص باشد.بعد از کمی سکوت گفت:
_تو همیشه این اطراف چادر سرت میکنی؟
من که انتظار شنیدن این سوال رو نداشتم با کمی مکث گفتم:
الان یه مدته تصمیم گرفتم چادر سرم کنم.
_اونوقت همینطوری واسه قشنگی سرت میکنی یا دلیل دیگه ای داره؟
من که دلیلی برای جواب دادن به این سوالها نمیدیدم گفتم:دلیلم کاملا شخصیه.قرار بود حرفاتو بزنی نه اینکه من و سین جین کنی!
او داخل یک کوچه ی خلوت توقف کرد و با عصبانیت به طرفم برگشت گفت:تو چرا با من اینطوری حرف میزنی؟؟؟ آخه دختر مگه من چه هیزم تری بهت فروختم که باهام اینطوری تا میکنی؟
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ پاسخ رهبر انقلاب به کسانی که میگویند با حوادث اخیر منطقه، خون شهدای مدافع حرم به هدر رفت؛ حضرت آیتالله خامنهای: اگر این جانها نمیرفتند و این مبارزه انجام نمیگرفت، امروز خبری از اعتاب مقدس و کربلا و نجف و زینبیه نبود
🔹️رهبر انقلاب هماکنون در مراسم پنجمین سالگرد شهادت شهید سلیمانی:
✏️ عدهای از روی عدم تحلیل درست و عدم فهم درست و عدم شناخت لازم از مسائل تصور میکنند، و به زبان میاورند و شاید ترویج میکنند که با حوادث اخیر منطقه، خونهایی که در راه دفاع از حرم ریخته شد، هدر رفت! خطای بزرگ و این اشتباه بزرگ را اینها میکنند؛ اگر این جانها نمیرفتند و این مبارزه انجام نمیگرفت و این حاج قاسم سلیمانی توی کوهها و بیابانهای این منطقه با آن شهامت حرکت نمیکرد و دنبال خودش [این شهدا را] نمیکشاند، امروز از این اعتاب مقدس خبری نبود...
✏️ این را مطمئن باشید. نه فقط از زینبیه خبری نبود، از کربلا هم خبری نبود، از نجف هم خبری نبود. دلیلش سامراست؛ در مورد سامرا یک مقدار غفلت شد. شما دیدید حرم عسکریین علیهمالسلام را ویران کردند و ضریحشان را شکستند. چه کسانی؟ کیا همان تکفیریها با کمک آمریکاییها. همه جا همینجور میشد اگر چنانچه این دفاع انجام نمیگرفت. سرنوشت این اعتاب مقدس، این قبلههای دل مردم مسلمان، سرنوشت همون گنبد تخریب شده امام عسکری علیهم السلام میشد. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ رهبر انقلاب هماکنون در مراسم پنجمین سالگرد شهادت شهید سلیمانی:
خونی که در راه حق ریخته بشود هدر نمیرود، بدانید اینها که امروز جولان میدهند زیر پای مومنان لگد مال میشوند. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
💻 Farsi.Khamenei.ir