eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
773 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💠پیامبر_اکرم(ص) : ✦چهار چیزند کہ در هر کہ باشند و سر تا پایش گناه باشد، خدا همہ آن گناهان را بہ حسنہ تبدیل کند ❤️راستگویي ❤️حیـا ❤️خوش خلقۍ ❤️شڪرگزاری 🗒اصول کافی ج۴ص۳۲۵ 🌸 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌿| ۞گلی ڪه نورخدا بر وجودش تابیده ... ۞همان گلی ڪه با پژمردگی قهر اسٺ ... ۞ آن‌ڪه آزادانه برای خود محدودیٺ و مصونیٺ را برگزیده ... ۞ گلی ڪه چهره‌ے شادمانش در پس پرده‌ے نجابت و غرورش پنهان اسٺ ... ۞گلی ڪه ظرافت قامت رعنایش تنہا سهم همسرش خواهد بود ... ۞او که در پس سڪوتش ، حیایے زینبے نهفته ... ۞گلی ڪه شمیم پاڪی وجودش فرشتگان را حیران ساختہ ... ۞و این گل، همان دخترڪ نجیبی‌ست ڪه گلبرگهاے لطیف عفاف و حیا و حجاب او ࢪا احاطہ ڪرده🤗
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ای انسان! تو فرزند بی‌نهایتی... کلیپی بسیارزیبا ازسخنان شهید بهشتی درآستانه چهلمین سالروزحادثه هفتم تیر، شهادت این مرد بزرگ وهفتادودوتن از یاران باوفا انقلاب🖤 🏴 بهشتی یک ملت بود😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◼️▪️ انا لله و انا الیه راجعون▪️◼️ ▪️شهادت اسوه‌ی زنان خرمشهر ▫️سکینه حورسی از شیرزنان خرمشهریه که از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تا الان تو این شهر فعالیت داشتن. این بانوی ایثارگر طول هشت سال دفاع مقدس هیچ‌وقت خرمشهر رو ترک نکردن و در طول جنگ ۴۵ روزه در آنجا حضور داشتن. ▪️ایشون بعد از سقوط خرمشهر هم تو محله «کوت شیخ» آبادان مستقر شدن و با سید رسول ازدواج کردن ... در زیر بمباران بچه‌دار شد و تو اون شرایط همچنان به فعالیت‌های جهادیشون ادامه دادن. ‌✔ در حقیقت خانم سکینه حورسی یکی از فرماندهان و راهبران زنان و مردان مدافع خرمشهرن. ▫️این بانوی بزرگوار تو روزهای اخیر به دلیل عوارض شیمیایی در بیمارستان بستری بودن.😔 وقتی خبر شهادت این بانوی قهرمان به طور رسمی اعلام شد تمام بچه‌هایی که تو خرمشهر بودن شوکه شدن ... ▪️ایشون همراه با یسری از خیرین و رزمندگان کلینیک مخصوص درمان جانبازان شیمیایی خرمشهر رو راه‌اندازی کردن. تا قبل از تأسیس این کلینیک اغلب مردم خرمشهر که از عارضه شیمیایی رنج می‌بردن باید به شهرهای بزرگ مثل تهران مهاجرت می‌کردن... 📷 به نقل از جاسم غضبانپور، عکاس دفاع مقدس
🔰حجاب #آقایون❗️ 🔸نمی‌دونم چرا بعضی ها فکر کردن حجاب و حیا فقط مال خانم هاست🤨 آقای عزیزی که با شلوارک گل گلی میای فروشگاه،😒 یا لب ساحل هرجور راحتی می‌گردی!🚶‍♂️♂😶 یا تیشرت و شلوار خیلی‌ جذب می‌پوشی !😏 🔸 باید بدونی در آیات حجاب اول به مردان توصیه شده بعد به خانم ها... 👌درسته حدود پوشش متفاوته 🔸 اما به این معنی نیست شما آقای عزیز هرجور دلت خواست بزنی بیرون،پس توام موظفی برادرِ من،توم باید رعایت کنی،توشیعه ی امیرالمومنینی،حجاب فقط مختص خانم ها نیست😉 علی وار زندگی کن😊 #پویش_حجاب_فاطمے
♨️برخوردهای نژادپرستانه با زنان در استرالیا 🔻"ماسیلیا آیلی" از 'استرالیا'معتقد است که زنان باید در انتخاب اینکه می خواهند پوشش سر داشته باشند آزاد باشند 🔻زمانی که خواهرم برای اولین بار روسری سر کرد ، بهترین دوست دبیرستانی اش سه سال با خواهرم صحبت نکرد. دو هفته بعد ، یک زن در اتوبوس بر سر دوستم فریاد زد و از او خواست که از ماشین را پیاده شود یا به جایی که از آنجا آمده برگردد 🔻یک ماه بعد ، دوست دیگری بعد از حضور با یک روسری از مصاحبه شغلی اخراج شد ، اگرچه ایمیل بر مبنای آن بودکه "آنها از صلاحیت های او بسیار تحت تأثیر قرار گرفته اند". چند ماه بعد ، خانمی در مسجد به من گفت که بعد از کار از رفتن به خانه می ترسد زیرا هر شب گروهی از پسران جوان او را از ایستگاه اتوبوس به سمت خانه اش دنبال می کردند و تهدید می کردند که روسری او را از سرش در می آورند 🔻بنابراین وقتی تصمیم گرفتم حجاب داشته باشم ، از خودم پرسیدم: "ماسیلیا" چرا تصمیم گرفتی آن را بپوشی؟" ⚜بالای سرم ، یک جواب کاملاً مشخص بود: خدا. درست مانند اینکه بت پرستش نکنید و والدین خود را ارج گذارید ، پوشاندن سر خود نیز در اسلام یک دستور است و هنگامی که مطمئن شدم پوشاندن موهای من کاری است که به عنوان عبادت خدا انجام می دهم ، مطمئن شدم که می خواهم حجاب داشته باشم 🌐منبع:https://www.abc.net.au/news/2018-04-08/wearing-the-hijab-the-girl-in-the-headscarf/9612992?utm_campaign=news-article-share-control&
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_هفتم شهلا و شهرام زدند زیر خنده. من با صدای بغض کرده گفتم: آن روز هم
...🌲🍃 آن شب جاده ی شاهین شهر به اصفهان تمام نمی شد.بیابانهای تاریک بین راه وحشت مرا چند برابر کرده بود. فکرهای زشتی سراغم می آمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را می لرزاند. مرتب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را صدا میزدم تا خودشان محافظ زینب باشند. به جز نور چراغهای ماشین، جاده و بیابان های اطرافش تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه ها گذاشت. آن مجروح سفارش های زیادی درباره ی و و و به جبهه ها کرده بود که همه ی ما سر صف به حرف های او گوش کردیم. تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند. وجیهه راست میگفت. مجروحی به اسم عطاالله نریمانی، یک مقاله درباره ی خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای همکلاسی هایش گذاشته بود. ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. ماشین هر چه میرفت به اصفهان نمیرسیدیم. چقدر این راه طولانی شده بود! من بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. خدا خدا میکردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم، اول به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم. دیر وقت بود و نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند. من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم و داخل بیمارستان شدیم. اول دلم نیامد سراغ اورژانس بروم. به هوای اینکه شاید زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد، به بخش مجروحین جنگی رفتم و همه ی اتاق ها را یکی یکی گشتم. مادرم و بچه ها در راهرو منتظر بودند. وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم، با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول اورژانس دادم: دختری ، خیلی لاغر، سفید رو با چشمانی مشکی، قد متوسط با ، روسری سرمه ای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب مجروح تصادفی با این مشخصات نداشتیم. اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت های اورژانس، مریض های بدحالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود. چند مجروح تصادفی هم با سر و کله ی خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم: خدا به داد دل مادرهایتان برسد که خبر ندارند با این وضع اینجا افتاده اید. آنها هم مثل بچه ی من بودند، اما پیش خودم آروز کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود. فکر اینکه نمی دانستم ، دیوانه ام می کرد... ....