👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتصدسیپنجم 🌿﷽🌿 🌻موقع نوشتن وصیت نامه خصوصی گفتم: حمید شاید من مادرشده باشم،چند
#یادت_باشد
#قسمتصدسیششم
🌿﷽🌿
💐چهارشنبه صبح که سر کار رفت، کل طول روز من بودم و وصیت نامه های حمید، خط به خط می خواندم و گریه می کردم.
به انتها که می رسیدم دوباره از اول شروع می کردم، تک تک جمله هایش برایم شبیه روضه بود.
از سر کار که آمد حس پرنده ای را داشت که می خواهد از قفس آزاد بشود، گفت:
«امروز برگه ای رو به ما دادن که باید محل دفن و کسی که خبر شهادت رو اعلام می کنه رو مشخص می کردیم، نوشتم که وصیت نامه هامو سپردم به خانمم، محل دفن رو هم اول نوشته بودم وادی السلام نجف!
اما بعد به یاد تو و مادرم افتادم، فکر کردم که تاب دوری منو ندارید، خط زدم نوشتم گلزار شهدای قزوین».
من
نفس عمیقی کشیدم و با صدای خش دار به خاطر گریه های این چند روز گفتم:
خوب کردی، وگرنه من همه زندگی رو می فروختم می اومدم نجف که پیش تو باشم.
🌹به خواست من اعلام کرده بود که اگر شهید شد، پدرم خبر شهادت را بدهد، چون فکر می کردم هر کس دیگری به جز پدرم بخواهد چنین خبری را بدهد تا سال های سال از او متنفر میشدم و هر بار او را میدیدم یاد این خبر تلخ می افتادم.
دلم نمی خواست کسی تا ابد برایم
یادآور این جدایی باشد ولی پدرم فرق می کرد، محبت پدری خیلی بزرگ تر از این حرف هاست.
وقتی می خواست بعد از ناهار استراحت کند به من گفت: «منو زودتر بیدار کن بریم مجدد از خانواده هامون خداحافظی کنیم».
به عادت همیشگی کنار بخاری داخل پذیرایی دراز کشید و خوابید، دوست داشتم ساعت ها بالای سرش بایستم و تماشایش کنم.
نه به روزهایی که میخواستم عقربه های ساعت را جلو بکشم تا زودتر حمید را ببینم، نه به این لحظات که انگار عقربه های ساعت برای جلو رفتن، با هم مسابقه گذاشته بودند، همه چیز خیلی زود داشت جلو می رفت ولی من هنوز در پله روزهای اول آشنایی با حمید مانده بودم.
از خانه که در آمدیم اول خانه پدر من رفتیم، مادرم از لحظه ای که وارد شدیم شروع به گریه کرد.
🌺 جلوی خودم را گرفته بودم، خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم، چون روزی که از پدرم خواسته بودم اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی نکنم.
موقع خداحافظی داخل حیاط پدرم حمید را با گریه بغل کرد، زمزمه های پدرم را می شنیدم که زیر لب می گفت: می دونم حمید بره شهید میشه، حمید بره دیگه برنمی گرده.
این ها را می گفت و گریه می کرد، با دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد، سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن.
هوا سرد شده بود، بیشتر از
سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم مینشست.
از آنجا سمت خانه پدرشوهرم رفتیم، گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت، صورتم را به پشت حمید چسبانده بودم و گریه می کردم.
❤️ حمید گفت: «عزیزم گریه نکن، صورتت خیس میشه روی موتور یخ می زنی»
وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم نشود.
حمید برخلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد، همه برادر و خواهرهای حمید جمع شده بودند، فقط حسن آقا نبود، عمه تا ما را دید گفت: «آخیش! اومدید؟ نگران شدم حمید».
فکر می کرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود، حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم.
چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم، عمه مشغول آشپزی بود، من را که دید گفت: «شام آبگوشت بار گذاشتم، ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست می کنم».
روبروی هم نشسته بودیم، خودم را مشغول پاک کردن سبزی کرده بودم که عمه متوجه سرخی چشم هایم شد، با نگرانی پرسید: «چی شده فرزانه جان؟ گریه کردی؟ چشمات چرا قرمزه؟».
گفتن خبر قطعی شدن رفتن حميد به سوریه کار ساده ای نبود، فرزند هر چقدر هم که بزرگ شده باشد برای مادر نقش همان بچه ای را دارد که با تب کردنش باید شب را بیدار بماند، پا به پایش بیاید تا راه رفتن
را یاد بگیرد.
🌸 مادرها در شرایط عادی نگران بچه هایشان هستند چه برسد به این که مادری بخواهد فرزندش را به دل دشمن بفرستد، آن هم کیلومترها دورتر از وطن.
اگر دل کندن از حمید برای من سخت بود برای مادرش هزاران بار دشوارتر بود.
حرف هایی که می خواستم بزنم را کلی بالا و پایین کردم و بعد با کلی مقدمه چینی بالاخره گفتم: 《راستش حمید فردا میخواد بره، اومدیم برای خداحافظی.》
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ما همه باید برای خدا باشیم
🔸امام خمینی ره
#دهه_فجر
🔻جایگزین های تنبیه برای بچه ها
💠 به جای تنبیه، تقبیح شدید خود را بیان کنید بدون اینکه به شخصیت فرزندتان حمله کنید. مثلا پدری که می بیند فرزندش ابزار او را برداشته و در حیاط زیر باران رها کرده چه عکس العملی می تونه داشته باشه؟ میتونه فریاد بزنه، عصبانیت خودش رو با تندی بیان کنه و میتونه باجدیت به فرزندش تذکر بده بدون اینکه به فرزندش اهانت کرده باشه. مثلا بگه؛ "از اینکه ابزار نوی من توی حیاط زیر بارون رها شده و زنگ زده خیلی عصبانی ام..."
💠 به جای تنبیه، انتظارات خود را جزء به جزء برای فرزندتان شرح دهید.
"انتظار دارم وقتی ابزار من رو قرض میگیری مثل اول بهم برگردونی"
💠 راه جبران خطا را به فرزند خود نشان دهید.
" از این به بعد وقتی ابزار منو می گیری سریع سر جاش برگردون"
💠 به کودک فرصت دهید.
" پسرم تو میتونی ابزار منو امانت بگیری و دوباره پسشون بدی و در مقابل میتونی امتیاز استفاده از آونها را کلا از دست بدی. تصمیمش با خودت"
💠 با موضوع برخورد فعال داشته باشید.
کودک:" چرا درب جعبه ابزار قفله؟!
پدر: "تو به من بگو چرا"
💠 مشکل گشایی کنید.
" پسرم به نظر تو چه راهی می تونیم پیدا کنیم که هر وقت به ابزار من احتیاج داری بتونی از آنها استفاده کنی؟ در ضمن مطمئن باشم که هر وقت لازمشون داشتم داشتم سر جاشون باشند. "
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹منم دلم نمیخواد کار کنم دوست دارم خونه بمونم و فقط همسر و مادر باشم
۱۹سالگی به عشق مستقل بودن کار کردم و همزمان دانشگاه رفتم، توی آلمان هم دانشگاه هم کار، اما میبینم مادرهای خانهدار آرامش بیشتر دارن، اگه برگردم به ۱۹ سالگی دیگه کار نمیکنم
ارزش مادر بودن بالاتر از ریس اداره کارمند بودنه...
مادرانه😍
❣توضیح بدهید چرا…
لازم نیست برای کارهایی که از فرزندتان میخواهید یا قوانینی که برای او وضع کردهاید، توضیحات جامع و کاملی به او بدهید. اما اگر بداند دلایل قانعکنندهای وجود دارد، کمتر لجبازی میکند. مثلا اگر قرار گذاشتهاید که سر ساعت ۸ به رختخواب برود، به او بگویید این کار لازم است چون بدن او را قوی و سالم نگه میدارد. یا اگر به او میگویید اسباببازیهایش را جمع کند، دلیلش این است که دفعهی بعد که خواست بازی کند، دنبالشان نگردد.
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین خلبان بسیجی، دختر۱۷ساله.
قابل توجه خانمهای مذهبی که به بهانه دست و پاگیربودن، چادر را کنار گذاشته اند.
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وچگونـھازجاننگذرد . . .
آنرزمندهاۍڪھ
خداراباقلبخوداحساسمیڪند♥️
#شبتونبخیر✨
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من قلبم برا بارون لک زده:)
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
💠 حجاب سرمایه تمدنی!
⬅️ امروزه یکی از متداول ترین فعالیت های موجود در کشورهای مختلف، حفظ اندوخته های تمدنی است. در ایران نیز برای به رخ کشیدن قدمت تمدنی و فرهنگ هزاران ساله ایرانی، گاهی از پوشش ایرانی و انواع آن در گستره کشور سخن گفته شده و تلاش می شود تا به نام ایران در فهرست یونسکو ثبت شود.
👌 اما چرا حجاب به عنوان یک فرهنگ اصیل ایرانی که در پوشش تمامی اقوام ایرانی، نمود داشته است، برخوردار از این نگاه تمدنی نیست
📎 #فکتیو
📎 #عفاف_و_حجاب
📎 #حجاب
📎 #ایران_قوی