🟩 ✨ پنجشنبہ و ياد درگذشتگان
💠✨ پروردگار
در این روز پنجشنبہ اموات ما را
بیامرزد و روحشون را شاد
و قرین رحمت الهیت فرما
🟩🌼 الهی آمین 🌼🟩
🌺 شادی روحشان صلوات و فاتحه 🌺
🔵 اموات را خوشحال کنیم
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
✍️ مرده در قبر همچون انسانى است كه در حال غرق شدن است و هر لحظه به انتظار رسيدن كمكى است، گاهى چشم به دعاى اين و آن دارد و همين كه مى بيند شخصى در حق او و براى نجات او دعاى خير و استغفارى كرد، از اينكه تمام دنيا را به او بدهند شادتر مى شود.
📚 کتاب معاد، استاد قرائتی
📎 #اموات
📎 #قبر
📎 #ماه_شوال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ هفت عادت بد که فکر میکنیم برای ما خوب است
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 جمعه
☀️ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۴ شوال ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 3 می 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
امیر المومنین علیه السلام:
کسی که از آن (متاع دنیا)بسیار گردآوری کند محکوم به فقر ونیازمندی است .
📗نهجالبلاغه حکمت ۳۶۷
🔖مناسبت امروز: نداریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخه چقدر میتونه آرامش داشته باشه!!
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
سلام امام زمانم✋🌸
سلام بزرگترین تغییر
دهنده عالم، مهدے جان
انتهاے تلاش ماست، خواستن!
خواستنی از سر صدق!
خواستنی از روے تمامی وجود و نیاز!
براے بزرگترین تغییر عالم
ب دست بزرگترین تغییر دهنده ...
در این شبهاے گدایی میخوانیم خدا را
و میخواهیم ولی خدا را ...
▪️یا ربَّ الحجَّة بحقِّ الحُجة
▫️اِشفِ صَدرَ الْحُجة بِظُهورِ الحُجَّة
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 میخواهی امر به معروف کنی؟ اول به خودت نگاهی بنداز!
🔹 به مناسبت شهادت اسلامشناس برجسته و استاد سرشناس فلسفه و کلام اسلامی، شهید مرتضی #مطهری
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸قدرت معلم🔸
بعد از شهادت امام حسین (ع) ظاهراً به معاویةبن یزید پیشنهاد خلافت کردند و قبول نکرد. گفت: «تا علی بنالحسین هست، من سزاوار این کار نیستم؛ حق با آنها است». ناراحت شدند و تحقیق کردند که چرا اینطور گفت و آبروی ما را برد؟ چرا این فردی که ما گذاشتم سخنرانی کند چنین گفت؟ به اینجا رسیدند که معلم مکتبدار او، عمر القصوص، یک شیعه بوده و او از همان طفولیت برای معاویهبن یزید همهچیز را گفته و جریانات را به اطلاعش رسانده است.
عمر القصوص را گرفتند. گودالی کندند و زنده زنده او را خاک کردند، که چرا فرزند یزید را اینطوری تغییر دادهای. زنده بهگور کردن او چه نتیجهای داد؟ قبل از آنکه عمر القصوص را زنده بهگور کنند او بنیامیه را زنده به گور کرده بود.
قدرت معلم این است که برخلاف جریان محیط میتواند شنا کند و حتی فرزند را برخلاف خواست پدر و مادر میتواند جهت دهد. من به آن معلمی که شاگردان او فرزندان خانوادههایی هستند که اهل انقلاب نیستند میگویم که: شما #مأیوس_نباشید که از این فرزندان، جوانانی انقلابی و قاطع بسازید. #شما_میتوانید مثل عمر القصوص تعلیم بدهید و شاگردانتان را متعهد و انقلابی بار بیاورید.
#روز_معلم
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اگر فرزندت میخواهد طلبه شود، #سجدۀ_شکر کن🔸
به بچههایتان سفارش کنید که طلبه بشوند؛ این عزت شماست. طلبه شدن، #خدمت_بسیار_بزرگی است. خود من تا وقتی که دیپلم گرفتم، بنای آخوند شدن نداشتم. وقتی که کنکور دانشکده فنی دادم، به دلایل سیاسی من را محروم کردند. به ذهنم آمد که جایی بروم که دولت نتواند جلوی من را بگیرد و دیدم هیچ جا جز آخوندی نیست. من فقط برای این آخوند شدم و حالا میگویم: اگر اینجا نبودم، کجا بودم؟ فرض کنید من در دانشگاه بودم؛ همکلاسیهای ما حالا چه کار میکنند؟ چه نقشی در جامعه دارند که ما نداریم؟ چه خدمتی میتوانند بکنند که ما نمیتوانیم بکنیم؟ طلبه، بهترین خدمتها را میتواند بکند. اگر بچهتان طلبه شده، به او روحیه بدهید و اگر به این کار علاقه دارد، او را تشوق و ترغیب کنید.
اگر فرزندت دلش میخواهد طلبه شود، #سجدۀ_شکر کن؛ او میخواهد #سهم_خدا شود.
———————
♨️ #ثبتنام_حوزههای_علمیه آغاز شده و رو به #اتمام است. لینک جهت اطلاعات بیشتر دربارۀ روند ثبت نام 👈 https://hawzahnews.com/xcPz9
#وارث_انبیا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸کارکرد اسرائیل در قبل از ظهور چیست؟🔸
آنچه زمینهی ظهور را فراهم میکند همین اسراییل است. میدانید چرا؟ اسراییل محک است. طلا را ندیدهای وقتی به #سنگ_محک میزنند، هرکدامش یک رنگی میشود؟ هرکدامش را که پررنگتر باشد، میگویند طلای نوزده است، طلای بیست است، طلای بیست و یک است. یا این #طلای_خالص است.
جمهوری اسلامی میخورد به این محک و آثارش را میبیند. دیگران هم میخورند به این محک و آثارش را میبینند. آنها که رنگ میبازند، پیداست که عیارشان خیلی ضعیف است. اینها که میایستند، عیارشان قوی است.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖۶بازی برای افزایش سرعت عمل بچه ها
💖یادتون باشه تمام این بازی هارو از آسون به سخت انجامش بدین اینجوری هم همکاری بچه ها بیشتر میشه هم اعتماد بنفسشون بالا میره
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
⭕️از روی حالت دست نوزادان می توان فهمید که گرسنه هستند یا سیر؟
#دست #نوزاد
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
📸 حرم امام علی(ع) در آستانۀ سالروز شهادت امام جعفرصادق(ع) سیاهپوش شد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
⭕️هورمون های مخصوص بارداری ابتدا در خون ترشح و بعد در ادرار نمایان می شوند.
💟بنابراین آزمایش خون سریعتر و دقیق تر از تست های خانگی و بیبی چک می تواند بارداری را نشان دهد.
#بارداری
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
چرا نباید قوز کنیم؟!
اگه شما هم تا الان فکر میکردید تاثیر منفی قوز کردن فقط روی ستون فقرات ماست ، همین الان این گیف رو ببینید و از این به بعد درست بشینید و برای دوستان ارسال کنید☝🏻
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
#به
خواص به در طب سنتی چیست⁉️
⚡️نشاط آوربوده و مقوی قلب، مغز و معده است
⚡️در زنان باردار هم بوئیدن آن ویار را مهار میکند
⚡️اشتها را تحریک کرده، کمک به هضم مینماید
⚡️بِه شیرین از نظر گرمی و سردی اعتدال دارد و هرچه به سمت ترشی برود سردی و خشکی آن بیشتر میشود
⚡️ادرار آور است درنتیجه برای پاکسازی و شستشوی سیستم کلیوی و ادراری بسیارمفید است
⚡️جویدن بِه حتی اگر قورت داده نشود باعث پاکسازی دهان و دندانها شده، دهان را خوشبو کرده و اثرات مفیدی برای مغز دارد
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #قسمت24 ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغ
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#قسمت25
آرش***
با اعصاب خرد بعداز دانشگاه به طرف شرکت رفتم.اصلا حوصله ی کار نداشتم ولی باید انجام می دادم، دونه دونه به سازنده های ساختمانهای در حال گود برداری زنگ می زدم و سفارش می گرفتم.خوشبختانه چند تا از آنهاهنوز میلگرد نخریده بودند برای همین قبول کردند که با شرکت ما قرار داد ببندند. واین خوشحالی زهر برخورد راحیل را کمتر کرد.گاهی وقت ها
برخوردهایش خیلی اذیتم می کند، ولی بعد که فکر می کنم می بینم اگه با هر پسری خیلی راحت حرف می زد و قرار می گذاشت که حرف بزند،که راحیل نمی شد، آنقدر دست نیافتنی وبکر...با این فکر لبخندی بر لبم امد و بی هوا دلم برایش تنگ شد، کاش می شد زنگ بزنم وحداقل فقط صدای نفسهایش رابشنوم. گوشی را دستم گرفتم، ولی وقتی یاد برخوردآن روزش افتادم پشیمان شدم.غرورم اجازه نمی داد.با خودم گفتم حداقل یک پیام که می توانم بدهم مشکلی هم ندارد، بهانه هم دستش نداده ام.کلی فکر کردم که چه بنویسم.نوشتم:–سلام،راحیل خانم،آرشم. فکرتونم.فرستادم.گوشی را روی میزگذاشتم وخیره اش شدم و منتظر ماندم.
دیگر باید می رفتم خانه، باز نگاهی به گوشی ام انداختم خبری نبود.مٲیوسانه گوشی را برداشتم و به طرف خانه راه افتادم.به سفارش مامان باید برای شام چندتا نان می گرفتم، بعد از خرید نان دوباره نگاهی به گوشی ام انداختم، باخودم فکرمی کردم شاید جواب داده من صدای پیام را نشنیدم.نان ها راروی صندلی عقب ماشین گذاشتم و پشت فرمان نشستم و گوشی را پرت کردم روی صندلی شاگرد.کلافه بودم که چرا جواب نداده.کاش حداقل فحش می داد و تشر می زد، کاش هر چیزی می گفت ولی بی تفاوت نبود.پایم را روی گاز گذاشتم و راه افتادم، دستم رفت روی پخش تا روشنش کنم ولی پشیمان شدم چون ممکن بود پیام بده و من صدایش را نشنوم.با سرعت رانندگی می کردم که با صدای پیام گوشی ام پایم را روی ترمز گذاشتم و شیرجه زدم به سمت گوشی، ماشین های پشت سرم با بوق های ممتدو کرکننده از کنارم گذشتند و من اصلا توجهی نکردم تمام حواسم به گوشی ام بود.با دیدن جوابی که فرستاده بود لبخندی که به لبم نشسته بود محو شد.ــ سلام،لطفا پیام ندید.زود نوشتم. چرا؟اوهم زود جواب داد:
–چون دلیلی نداره. ــ همکلاسی که هستیم.
ــ یعنی همه ی همکلاسی های من میتونند به من پیام بدن؟درضمن من ترم دیگه ام باخیلی از آقایون همکلاسی خواهم شد و ترم های قبل هم با خیلی ها هم کلاسی بودم، باید هر کسی از راه رسید چون همکلاسیمه بهم پیام بده؟پیامی که فرستاده بود را بارها خواندم.خب درست می گفت، ولی احساساتم اجازه نمی داد حرفش را قبول کنم.حرفش کمی به من برخورد و جواب دادم:–ولی من نیت بدی ندارم. ــ خب ممکنه هر کسی این حرف رو بزنه، و واقعیت هم داشته باشه.ولی کار اشتباه، اشتباهه دیگه. ــ ولی من نیتم ازدواج.بعد از فرستادن این پیام، هر چه منتظر شدم جواب نداد.ماشین را روشن کردم وبه خانه رفتم، یکی از دوست های مادرم هم مهمان ما بود.با دیدن من دستش را دراز کرد و سلام داد، باهم دست دادیم، آن لحظه به این فکر کردم که از نظر راحیل احتمالا این هم از آن کار
اشتباهاست.یاد حرف آن روزراحیل افتادم، روزی که از دانشگاه تا ایستگاه مترو باهم پیاده رفتیم.
گفت :–آقا آرش من و شما عقایدمون با هم خیلی فرق داره، منم گفتم: –عقاید شما برای من
محترمه، باتعجب گفت:– عقاید روی زندگی آدم ها، رفتارشون، پوشش اون ها، حتی غذا
خوردنشون و حرف زدنشون تاثیر داره. واقعا انگار همین طوره.شیرین خانم دستش را جلو صورتم تکان دادو گفت:– کجایی پسرم؟لبخندی زدم و گفتم:–همینجام.مامان نان ها را ازدستم گرفت و گفت:– بشین برات میوه بیارم. ــ نه مامان میرم اتاقم شما راحت باشید.شام حاضر شد صدام...شیرین خانم دستم رو گرفت و کشید روی مبل کنار خودش نشوندونذاشت حرفم رو تموم کنم وگفت:–ما راحتیم، توام مثل پسرمی. نمی خواد بری.بگو ببینم کارو دانشگاه چه خبر؟
کنارش که نشستم. تیشرت وشلوارجذب شیرین خانم ازنظرم گذشت، همین طورحرکاتش و حتی طرز حرف زدنش... وچقدر اعتقادات روی آدم ها تاثیر دارد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #قسمت25 آرش*** با اعصاب خرد بعداز دانشگاه به طرف شرکت رفت
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#قسمت26
قبلا طرز حرف زدن آدم ها وطرز لباس
پوشیدنشان، به خصوص خانم های اطرافم برایم اهمیتی نداشت، ولی حالا انگاربه ذهنم یه برنامه داده باشم خودش ناخوداگاه کنکاش می کند.
شیرین خانم یک ریز حرف می زد از مسافرت چند روزه اش به ترکیه با دوست هایش، این که جت اسکی سوار شدند و چقدر بهشان خوش گذشته.چقدر آنجا آزادیه و راحت می توانستند هر جور دلشان می خواهد لباس بپوشند.
"حالا خوب است از کارو دانشگاه من پرسید، اصلا مهلت حرف زدن به من نمیدهد."مامان هم مدام با لبخند سرش را به علامت تایید تکان می داد."ای بابا حداقل یه نظری، یه مخافتی می کردی مامان جان. مثل این که مجبورم خودم وارد عمل بشوم."پوفی کردم و از جایم بلند شدم، شیرین خانم با تعجب نگاهی به سرتاپای من
انداخت و گفت:–کجا میری؟ــ میام.از آب ریز یخچال آب برای خودم آب ریختم و شروع کردم به خوردن.نگاهش را از من گرفت و رو به مامان گفت:– من حرف زدم این گلوش خشک شد.راستی، روشنک جون، دفعه ی بعد توهم با ما بیا، خوش می گذره.گره ایی به ابروهایم انداختم و گفتم:–نه شیرین خانم، مامان من اینجور جاها نمیاد. ــ وا؟؟یعنی چی؟کدوم جور؟ ــ کلا گفتم.
مامان پشت چشمی نازک کردو گفت:–خوبه حالا، اصلا من پول این جور مسافرت ها رو ندارم.
ــ ولی موضوع اصلا پول نیست.لیوان راروی کانتر آشپزخانه گذاشتم و به طرف اتاقم رفتم.
وقتی از سالن رد شدم شنیدم که مامان به شیرین می گفت:–حالا توام نشستی سیر تا پیازو تعریف می کنی، جلو پسر جوون.لباس هایم را عوض کردم و خواستم گوشی ام را به شارژ بزنم که دیدم از راحیل پیام امده، بی معطلی بازش کردم، نوشته بود:–هر چیزی آدابی دارد.لبهایم کش امد، پس بدش هم نیامده، ولی با تصور عکس العمل خانواده ام لبخندم محو شد.همین شیرین خانم اگه راحیل را ببیند فکر کنم کلا دوستیش را با مامان کات کند.مادر خودم هم هر وقت حرف از همسر آینده ی من میشد می گفت:–دلم می خواد عروسم تحصیلات عالیه داشته باشه ویه شغل خوب. اصلا بقیه ی مسائل برایش مهم نبود. البته زیباییم برایش مهم بود که خداروشکرراحیل زیادیم این گزینه را دارد. تحصیلات هم که مشغولش است.اوه اوه، مژگان رابگو، چه حالی می شود یه جاری این مدلی پیدا کند.با صدای مامان از افکارم بیرون امدم.برای شام صدایم میزد.گوشی ام را برداشتم و برای راحیل پیام فرستادم:– خب اگر اجازه بدید حداقل یک جلسه دیگر با هم صحبت کنیم و قرارو خواستگاری رو بزاریم.وقتی داشتم تایپ می کردم قلبم خودش را محکم به دیواره ی قفسه ی سینه ام می کوبید، خیلی هیجان داشتم.منتظرنشستم. نمی توانستم چشم از این دستگاه ارتباطی کوچک بردارم، که حالا دیگر حکم زندگی را برایم پیدا کرده بود.
اصلا حالا این موضوع راچطور با مامان مطرح کنم. صدای مامان دوباره بلند شد. سر میز نشستم و گوشی را هم کنار بشقابم گذاشتم. شیرین خانم نگاه معنی داری به گوشی ام انداخت و گفت:
–سرت شلوغه ها انگار.همانطور که اخم داشتم گفتم:–نه بابا خواستم مزاحم شما نباشم که راحت باشید.ابروهایش رابالا داد وگفت:–حالا چی شده امروز گیر دادی که ما راحت باشیم.
خیلی خب بابا مامانت رو با خودمون جایی نمی بریم اخمات رو باز کن.لبخند زورکی زدم و گفتم:
–مامان من اختیارش دست خودشه، ولی خب، به نظر بچه هاش هم احترام میزاره.نچ نچی
کردو رو به مامانم گفت:–سیاست رو می بینی، دست چرچیل رو از پشت بسته.مامانم خنده ی بلندی کردو گفت:–به باباش رفته اونم با پنبه سر می برید."الان این تعریف بودیاله کردن خدابیامرز بابای ما."شیرین خانم آهی کشیدو گفت:–مرد جماعت همه سیاست مدارن.زهر خندی زدم و گفتم:–با خانم ها باید با سیاست برخورد کرد.
مشتی حواله بازیم کردو گفت:–منظور؟"اگه الان راحیل اینجا بود عمرا دیگه جواب سلامم را می داد."نگاهم را بین شیرین خانم و جای مشتش روی بازویم چرخواندم و گفتم:–بی منظور.
انگار از نگاهم کمی خجالت کشید و گفت:
تو جای پسرمی اینقدر واسه من قیافه نگیرا.
تو دلم گفتم:–کاش الان راحیل اینجا بود قشنگ روشنت می کرد.بعد از رفتن شیرین خانم.
به اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم، خیلی خسته بودم ولی انتظار نمی گذاشت بخوابم.
چشمم خشک شد به گوشی ولی خبری از جواب پیامم نبود.آنقدر این پهلو و آن پهلو شدم تا بالاخره خوابم برد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...